
سلام سلام خوش اومدم😁 بچه ها من دوباره برگشتم و همین امروز پارت اول داستانممنتشر شد و الان دارم براتون پارت دوم رو مینویسم😊 ولی بچه ها واقعا ازتون انتظار تعداد بازدید و کامنت بالا دارم 🤗 خوب بریم که داستان رو پارت۲رو شروع کنیم با من همراه باشید🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
میشل آروم و بی سر و صدا از روی تخت بلند شد و آروم آروم رفت سمت اون دختر یه نگاهی بهش انداخت و دستش رو روی شونه های دختر گذاشت و یواش گفت:خانوم خانوم بیدار شید لطفا خانوم.....@ دختر چشمهاش رو باز کرد و لبخند آرومی زد@ میشل:شما کی هستید و اینجا چیکار میکنید؟@ دختر:بانوی جوان تصور نمیکردم انقدر زود بیدار بشید متاسفم که منتظرتون گذاشتم🙂@ میشل:امم نه نه ولی من هنوز نمیدونم شما کی هستید میشه خودتون رو معرفی کنید؟@ دختر:بانوی جوان من (وانیا)هستم و از سرزمین چهار عنصر اومدم شما باید میشل باشید درسته؟@ میشل:بله من میشل ام ولی شما با من چیکار دارید؟@ وانیا:اجازه بدید دونه دونه براتون میگم فقط عجله نداشته باشید بشینید تا براتون بگم@ میشل نشست و گفت(میشنوم)وانیا ادامه داد:
.بانوی جوان سرزمین چهار عنصر سرزمینی هست که در آسمان قرار داره و جایی هست که (چهار عنصر:آب_باد_آتش_خاک)در اونجا توسط چند شاهزاده اداره میشه و ملکه این سرزمین هم به کلیه سرزمین چهار عنصر فرمانروایی میکنه سرزمین ما از چهار قلمرو تشکیل شده که چهار شاهزاده جوان اونهارو اداره میکنن. الان هر کدوم از شاهزاده ها و ملکه رو بهت معرفی میکنم/ شاهزاده اَشلی:شاهزاده اشلی حکمران عنصر آب هستن ایشون خیلی زیبا و بسیار باهوش و مهربان هستن و همه جا و در هر زمان میشه به ایشون تکیه کرد/ شاهزاده جنیفِر:شاهزاده جنیفر حکمران عنصر آتش هستن ایشون بسیار مهربان دانا و البته با غرور هستن و میتونن حامی خوبی باشن/ شاهزاده سوزان:ایشون حکمران عنصر باد هستن و بسیار مهربان هستن و به همه کمک می کنن/ شاهزاده جسیکا:شاهزاده جسیکا دختر شوخ و جذابی هستن و خنده رو به لب های همه از جمله مادرشون ملکه و خواهراشون میارن/ ملکه پاتریشیا:بانو پاتریشیا ملکه و فرمانروای سرزمین ما هستن ایشون شخصیت مهربون و پیچیده اما در عین حال باجذبه ای دارن و اینکه به کشور ما لطف زیادی دارن و سالهاست که سرزمین مارو پا بر جا نگه داشتن/
.میشل:وانیا حالا من چیکار میتونم بکنم؟@ وانیا:بانوی جوان شما بانوی برگزیده ملکه پاتریشیا هستید ایشون شما رو انتخاب کردن تا کمکشون کنید@ میشل:برگزیده؟اما چرا مگه من چیکار میتونم براشون بکنم و اینکه اینهمه دختر هم سن من هستن چرا منو انتخاب کردن؟@ وانیا:بانو شما انتخاب شدید چون قدرت بسیار قوی و نمایانی دارید این قدرت رو کمتر کسی در جهان داره ملکه ما میتونه قدرت های قوی رو در زمین حس کنه ایشون بی اختیار قدرت شما رو حس کردن و شما رو برگزیدن قدرت فوقلعاده قوی شما باعث برقراری ارتباط با دنیای پریان و سرزمین چهار عنصر شده تنها کسی که میتونه به ما کمک کنه و به دادمون برسه کسی هست که قدرت قوی و ارتباط با ما رو داره@ میشل:بسیار خوب متوجه شدم وانیا ولی مشکل شما چیه که من باید بهتون کمک کنم؟@ وانیا:چند ماهی هست که در سرزمین چهار عنصر آشفتگی ایجاد شده سالهاست که با حکمرانی ملکه پاتریشیا نظم برقرار بوده اما چند ماه پیش ما متوجه قدرت ناشناخته ای توسط اهریمن سیاه شدیم اون سرزمین ما رو به هم ریخته و قصد داره تا سرزمین ما رو فتح کنه و به حکمرانی خودش در بیاره و شما چون قدرت قوی دارید که میتونه به ما کمک کنه انتخاب شدید@ میشل:پس اون کسی که در حس من بود ملکه پاتریشا بوده اما من کمی سر در گم شدم اهریمن سیاه کیه و من چطور میتونم به شما کمک کنم؟@
.وانیا:اهریمن سیاه زنی با انگیزه های شیطانیه که میخواد دنیارو داشته باشه و به تمام جهان حکمرانی کنه و چون سرزمین ما بسیار مهم و قدرتمنده اونو هدف خودش قرار داده اهریمن سیاه ۱۰۰سال پیش توسط ۲ملکه قبلی سرزمین چهار عنصر یعنی مادربزرگ ملکه پاتریشیا به دام افتاد و در سیاه چال آسمان زندانی بود تا نتونه نقشه های شیطانیش رو اجرا کنه اما چند ماه پیش به طور غیر قابل باوی اون تونسته از دام مادر بزرگ ملکه رهایی پیدا کنه و حالا این آشفتگی هارو ایجاد کرده. بانوی جوان تو باید به سرزمین ما بیایی و بهمون کمک کنی تا جهان رو از دست اون عفریته نجات بدیم@ میشل:اوه خیلی جالبه ودر عین حال مخوف و اینکه من عاشق کمک کردنم و من با کمال میل قبول دارم که در کنار شما باشم ولی باید شرایط سفرم به سرزمین پری هارو بدونم ممکنه نتونم قبول کنم@ وانیا:بانوی جوان این خیلی خوبه که شما عاشق کمک کردن هستید و این ماموریت رو قبول کردید ملکه واقعا خوشحال میشن شرایط سفرتونو کامل توضیح میدم و نگران پدر و مادرتونم نباشید ما همه چیز رو به پدر و مادرتون اطلاع خواهیم داد.@ میشل:عالی خوب کی به پدر و مادرم میگید؟البته من هنوز کمی دو دل ام ولی درباره اش فکر میکنم راستی الان ساعت۹صبحه بزار شب که پدرم برگشت بهش بگو ولی الان میتونی بیایی پایین و با مادرم آشنا بشی@ وانیا:نگران نباشید بانو،بسیار عالی دوست دارم با مادرتون آشنا بشم@ میشل و وانیا رفتن طبقه پایین خانوم آنی در حال آماده کردن صبحانه بودن توی آشپز خونه و میشل و وانیا رفتن جلو میشل ادامه داد: _صبح بخیر مادر@ (خانوم آنی در حالی داشت رو شو بر می گردوند وانیا رو دید و چشماش گرد شد و زبونش بند اومد) میشل:مادر تعجب نکنید این دوست من وانیاست که ۱ساعته باهاش آشنا شدم@
.میشل:مادر تعجب نکنید این دوست من وانیاست که ۱ساعته باهاش آشنا شدم@ آنی(مادر میشل):و...و..لی ا..ایشو..ن ک کی هستن؟ اینجا چیکار میکنن؟ چطور من ندی..دم؟@ میشل و وانیا همه چیز رو مو به مو به آنی توضیح دادن/ و آنی گفت: پس اون حسی که۵سال پیش بهم میگفتی همین بوده که چند وقت پیش هم می دیدم که چشمات تغییر رنگ پیدا میکرد اوه اوه گیج شدم ولی شب هم اگه بخوایین کاملتر برای جان پدر میشل توضیح بدید متوجه میشم و اینکه در مورد اون که گفتید میخوایید میشل رو ببرید شک دارم و و و بایدد با جان مشورت کنم آخه دخترم خیلی برای ما مهمه.@ وانیا:نگران نباشید خانوم آنی درکتون میکنم من همه چیزو بهتون میگم@
.میشل:مادر تعجب نکنید این دوست من وانیاست که ۱ساعته باهاش آشنا شدم@ آنی(مادر میشل):و...و..لی ا..ایشو..ن ک کی هستن؟ اینجا چیکار میکنن؟ چطور من ندی..دم؟@ میشل و وانیا همه چیز رو مو به مو به آنی توضیح دادن@ و آنی گفت: پس اون حسی که۵سال پیش بهم میگفتی همین بوده که چند وقت پیش هم می دیدم که چشمات تغییر رنگ پیدا میکرد اوه اوه گیج شدم ولی شب هم اگه بخوایین کاملتر برای جان پدر میشل توضیح بدید متوجه میشم و اینکه در مورد اون که گفتید میخوایید میشل رو ببرید شک دارم و و و بایدد با جان مشورت کنم آخه دخترم خیلی برای ما مهمه@ وانیا:نگران نباشید خانوم آنی درکتون میکنم من همه چیزو بهتون میگم @ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . (چیه انتظار داری توی هر اسلاید انقدر بنویسم؟نخیر دل خودتو خوش نکن از این خبرا نیست😁😁😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😄😄😄😄😄😄😄😄😄😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😐😐😐😐😐😐😐😐)
.شب شد و پدر میشل برگشت خونه میشل و وانیا روی مبل نشسته بودن و میشل داشت از دنیای امروزی برای وانیا میگفت و وانیا هم خیلی براش جالب و جذاب بود و خانوم آنی هم داشت با لذت غذا درست میکرد پدر میشل اومد تو سلام کرد و گفت: جان:به به سلام سلام میشل سلام آنی جان و سلام خانم جوان@ آنی:سلام عزیزم@ میشل:سلام پدر جون@ وانیا:سلام آقا من وانیا هستم@ جان:سلام خانوم خیلی از آشناییتون خوشحالم اما هنوز نمیشناسمتون اگه میشه خودتون رو معرفی کنین@ وانیا و میشل همه چیرو توضیح دادن و بعد وانیا گفت که میشل باید باهاش بیاد و نظر جان رو پرسید جان با قاطعیت گفت: جان:اگر قرار باشه دختر من با قدرتش دنیا رو نجات بده و قهرمانمون باشه و برای این هدف با شما بیاد من با قاطعیت تمام ورضایت کامل حامی دخترم خواهم بود و اجازه کامل رو برای همراهی شما بهش میدم@ آنی:جان واقعا فکر نمیکردم با دخترمون همراه باشی و من خیلی خوشحالم که اینقدر از میشل حمایت میکنی@ میشل هم که داشت از خوشحالی بال در میاورد و گفت وانیا جون لطفا بگو کی باید بریم و چیکار کنم؟@🤗🤗🤗🤗🥳🥳🥳🥳🥳🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
.وانیا گفت:بله من همه چیز رو توضیح میدم ما وقت بسیار کمی داریم و ملکه به نیروی بانو احتیاج دارن و اگه بتونیم همین فردا بریم بسیار عالیه و اینکه من با ملکه پاتریشیا ارتباط ذهنی برقرار میکنمو ایشون با قدرتشون برای ما دریچه ای باز میکنن و ما به سرزمین پریان میریم و اینکه ممکنه اینجا مشکلی پیش بیاد و شما بخوایید ایشون(میشل) رو ببینید من به شما یک گوی میدم که روی اون یک دکمه هست اونو که فشار بدید انگشتر من به صدا در میاد و من میشل رو میارم پیش شما اصلا نگران هیچی نباشید من به طور کامل و به دستور ملکه پاتریشیا برای حفاظت از دختر شما انتخاب شدم@ پس اگه اجازه بدید فردا صبح حرکت میکنیم بعد از شام میشل و وانیا رفتن داخل اتاق میشل و میشل گفت:
.وانیا جان به خدمتکار میگم اتاق طبقه سوم رو برات آماده کنه چون اتاق من یه تخت داره @(نویسنده:حتما الان میگین اینا خدمتکار دارن چرا مامانش غذا درست میکنه؟.خوب معلومه چون مامان میشل میخواست وانیا دست پخت خودشو بخوره😂) وانیا گفت:بانوی جوان هیچ احتیاجی نیست من روی همین کاناپه میخوابم خیلی هم خوبه@ میشل گفت:اما وانیا اینطوری که بده روی کاناپه بخوابی@ وانیا گفت:نه نه اصلا بانو خیلی هم راحته ممنونم حالا بیاید استراحت کنیم چون فردا به دیدن ملکه می ریم@ وانیا و میشل خوابیدن و فردا صبح بعد از صبحانه با مادر و پدر میشل خداحافظی کردن و وانیا با کمک قدرت ذهن به ملکه گفت که براشون یه دریچه زمانی باز کنه و ملکه پاتریشیا اینکارو کرد و میشل و وانیا داخل دریچه رفتن تقریبا باید ۱۵دقیقه راه میرفتن تا به خروجی دریچه و سرزمین پریان برسن بعد از ۱۵دقیقه راه رفتن در دریچه اسرار آمیز میشل و وانیا به ورودی بزرگ و با شکوه سرزمین چهار عنصر در دنیای پریان رسیدن این سرزمین خیلی بزرگ و باشکوه بود روی دروازه بزرگ سرزمین چهار عنصر چهار الماس بزرگ با رنگهای {آبی=عنصر آب}{قرمز=عنصر آتش}{خاکستری=عنصر باد}{قهوه ای=عنصر خاک}بود فوقلعاده هست واقعا زیباست من الان توی دنیای پریانم و در سرزمین چهار عنصر میشل گفت:
خب بچه ها اینم پارت دوم که بیشتر نوشتم به درخواست شما و واقعا داستان قراره خیلی هیجانی و پر اتفاق بشه اما برای اینکه به اون قسمت های هیجانی برسیمم من ازتون تعداد بازدید بالا و کامنت زیاد میخوام چون فقط در اون صورته که انگیزه و انرژی پیدا میکنم برای ادامه این داستان زیبا 🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩 و اما یک تشکر ویژه از تستچی عزیز که تست هام رو منتشر میکنه و یه تشکر ویژه هم از تمام کسایی که داستانم رو میخونن و نظر میدن🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳 با سپاس فراوان از شما❄❄❄❄❄❄❄❄ خدانگهدار🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
مرسی
عاللیلییییی بودددددد افریننننن*-*
داستان منم میخونی :)
عالی بود لطفا به تستای منم هروقت منتشر سر بزنید
ممنونمهستی
حتما بهشون سر میزنم😍😊
چرا کسی داستانو نمی خونه؟😪😢
خیلی خوب بود من واقعا خوشم اومد
من یک نکته میگم برای خوردن بازدید بالای داستانت
ببین عکس داستان خیلی روی بازدید ها تاثیر داره من خودم وقتی تست یا داستان عکس جالبی نداشته باشه نمیرم توش ولی وقتی یک عکس مناسب و زیبا داشته باشه خیلی آدم رو جذب می کنه این عکس داستانت قشنگه ولی به داستانت مربوط نیست برای همین ممکنه زیاد بازدید نخوره (عزیزم ببخشید اگه ناراحتت کردم باور کن منظوری نداشتم فقط می خواستم راهنماییت کنم)
و همینطور اگه بازدید و کامنت بالا نخورد تو بازم ادامه بده چون این به علاقه ی نویسنده ربط داره و اگه تو واقعا علاقه داری حتما ادامه بده چون این داستان واقعا عالیه و همینطور تو استعداد خیلی بالایی داری بنظرم حیفش نکن
به تست های منم سر بزنید
واقعا ممنونم به خاطر نکات بسیار عالی که گفتی
این عکسو امتحانی گذاشتم وگرنه عکس های خیلی خوشگل تری میزارم برای پارت های بعد
اصلا هم ناراحت نشدم ناراحتی نداره که😅😄
و البته داستانو ادامه میدم
مرسی که خوندی و نظر دادی کارا🤗🤩😋
وااای خیلی عالی بود خیلی با استعدادی نگران نباش این پارت ندیدنش پارت بعد رو تعداد باز میره بالا ولی عالی😀😀
مرسی شارمین
واقعا ممنونم ازت
🤩🤩🤩😍😍😍😍
عالی بود
منتظر پارت بعدم
خیلی هیجانی و جالب بود من از این جور داستانا خوشم میاد🥰💜
ممنونم
اگه این پارت بازدید زیاد داشته باشه حتما بعدی رو به زودی میزارم😋
واییییییی باورم نمیشه که منتشر شد
خیلی خوشحالم
راستی این پارت خیلی باحاله
حتما بخونینش😁😁😆😆😆😆😆😂😂😂😅😅😅😅😅🤩🤩🤩🤩