قسمت نه رو با فاصله ی یک روز از قسمت هشت گذاشتم ممکنه این قسمت زودتر از ۳سمت قبل بیاد پس لطفا اگه قسمت ۸ هنوز نیومده قسمت نه رو نخونین تا جذابیت داستان کم نشه 😘 خیلی حرف زدم بریم سراغ این قسمت 😅
صبحزود بود ... رابین ، اریا و ارورا جلوی خانه ی سارا بودند . سارا کلاه پشمی اش را روی سرش گذاشت و از پله ها پایین امد :" ببخشید دیر شد ، خب بریم "... باب انها را به نزدیکی جنگل رساند و گفت :" بفرمایید "... بچه ها از ماشین پیاده شدند . اریا گفت :" ممنون "...باب گفت :" مراقب خودتونباشید ، فردا بعد از ظهر میام دنبالتون "..بچه ها سر تکان دادند و خداحافظی کردند و باب از انجا دور شد . اریا گفت :" خب بیاین از همین الان شروع کنیم "
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
مثل همیشه عالی 🤗
ممنون 😶😎
جان جان چنگذه خوب بید♡_♡. مگم اسم داسان چطور به ذهنت رسید؟ من دو ساعت نشستم فکر کردم و در نهایت یه اسم هچل هفت روش گذاشتم/:
اسمش مربوط به فصل اولشه 😉 منم خیلی رو اسم فک میکنم 🤭 ولی واقیعت اینه که تو برای داستانت اسم مینویسی من برای اسمم داستان مینویسم 😎 راستی ممنون که خوندی و کامنت کردی
نکته جالبی بود . پارت بعدی رو بزار وگرنه میکشمت😒😂( خیلی دلم میخواس اینو بت بگم)
ممنون 😎😅
عالی🙃✨
سعی میکنم با کم بودنش کنار بیام چون این طوری زود تر میاد🙂😢😭💔
وااای مرسی 🤧🥺
عالی
مرسی 🥰
بچه ها من قسمت ۱۰ با ۱۱ رو چند روز پیش گذاشتم ولی نمیدونم چرا حذف شده بودن الان دارم دوباره ثبت می کنم پس اگه طول کشید منو ببخشید 🤧🤧
مرسی 😭😭 تا قسمت ۱۲ رفت تو بررسی