
اینم پارت دوم نظر فراموش نشه 🌹
هیرو اسم رو روی بخار آینه نوشت . چشمام رو از ترس بسته بودم . چند دقیقه بعد هیرو گفت : حالت خوبه ؟ چشمام رو باز کردم و گفتم : ارع فقط یه چیزی رفت تو چشمم . هیرو دست به سینه وایساد و گفت : من که روحی نمیبینم . سرم رو انداختم پایین و گفتم : خ..ب من بلند نیستم روح... یهو آینه دستشویی ترک خورد و دستشویی پر از مِه شد .
هیرو عقب عقب رفت . قلبم تند تر میزد . آینه دستشویی کاملا خورد شد پاچید . یه تیکه شیشه صورتم رو زخم کرد . خون روی لپم رو پاک کردم و به اطراف نگاه کردم . هیچ جا رو نمیدیدم . مِه ها رو میزدم کنار و گفتم : هیرو ! هیرو . سایه هیرو رو دیدم . انگار یه چیزی از پشت موهام رو گرفت و کشید جیغ زدم و پریدم بغل هیرو . با هیرو افتادیم زمین . صورت هیرو هم زخم شده بود . گفتم : اینم احضار روح بیا بریم . هیرو گفت : ولی من هنوز روح رو ندیدم نمی تونم برم . از روی هیرو بلند شدم و گفتم : من یکی که میرم روح ها خطر ناکن به خصوص میلائل که روح زن خبیثی هست . هیرو از جاش تکون نخورد .
دو دل بودم که برم یا نه . دوییدم طرف در دستشویی که مِه بیشتر شد و در دستشویی بسه شد . دستگیره رو گرفتم و هی فشار دادم ولی در باز نشد . یکی منو از پشت هل داد خوردم به هیرو . صدای خنده زنی تو دستشویی بخش شد . رفتم تو بغل هیرو و چشمام رو بستم . هیرو دست گذاش رو سرم و گفت : ترس نداره . گفتم : مننن می ترسم خیلی میترسم . هیرو منو بغل کرد و رفت عقب . چشمام رو باز کردم و نگاه کردم .
مِه وسط دستشویی کم تر شد و یه سایه وسط دستشویی ظاهر شد و گفت : مزاحم های کوچولو از من چی میخواید ؟ خودش بود میلائل باورش برام سخت بود که تونستم احضارش کنم . هیرو لبخند زد و گفت : فقط دوست داشتم احضارت کنم یعنی چند بار سعی کردم ولی نتونستم . میلائل داد زد و گفت : برای کار خاصی منو احضار نکردید پنکیک های کوچولو . گفتم : چی پنکیک ؟ میلائل گفت : ارع خوردن روح شما کوچولو ها برا من کاری نداره . هیرو منو سفت گرفت و گفت : خوردن روح ما مسخرست تو حق نداری نزدیک ما بشی . میلائل گفت : البته یه راه وجود داره که روحتون رو نخورم .
گفتم : چه راهی ؟ میلائل خندید و گفت : نمی تونم بگم اونو باید خودت حدس بزنی . کتاب رو از تو کیفم در اوردم و ورق زدم . مشخصات میلائل رو خوندم علاقه خاصی به عشق و عاشقی داشته . چشمام گرد شد و گفتم : بیخیال یعنی واقعا باید اینکار رو انجام بدم . میلائل خندید و گفتم : درسته پنکیک مزاحم . هیرو گفت : چیکار ؟
کتاب رو بستم و گفتم : عمرا من این کار رو نمیکنم . میلائل گفت : باشه پس شام من میشید . سایه نزدیک منو هیرو شد . هیرو چسبید به دیوار . دو دل بودم نمی تونم بزارم اون به ما آسیب بزنه . رفتم جلوی هیرو و دستم رو گذاشتم جلوی چشماش و لبم رو نزدیک لب هیرو کردم . هیرو گفت : هی داری... لبم رو کامل چسبوندم بهش و بوسش کردم ...
😁😁😁😁 کم بود می دونم
نظر فراموش نشه
خوشحال میشم حمایتم کنید
ممنون که خوندی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلاااااام محشررررررر بود برم پارت بعدیو بخونم
خیلی جالب و قشنگ مینویسی
مرسی 😘
واییییییییییی عالی بود ادامه بده
عالی عالی عالی لطفا ادامه بده
بلاخره این پارت اومد😀😀