
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏🏻🌱
ادرین خواست بغ.لم کنه که خودمو عقب کشيدم و گفتم:غير از اينه؟ ادرین خي.ره تو چشام گفت:اون خودش تورو انتخاب کرده. _شايد الان ازم خسته شده..شايد از من ب.دش مياد..نديدي چه طوري با الییس حرفت ميزد اون وقت بامن...! نگاهم رو دوختم به فرش زير تخت .ادرین اومد حرفي بزنه که سرم رو بالا اوردم و گفتم:باشه ادرین به خاطر مادرت، به خاطر خودت ..ميزارم ازم دو.ري کني. اددین دس.تشو زير چو.نم برد و صورتم رو بالا اورد و گفت:چرا بچه بازي درمياري؟ _اره من بچم..من خيلي بچم..کار بچگانه اي کردم که باتو ازد.و.اج کردم. نشستم ل.به ي تخت و دستمو جلوي چشام گرفتم تا قطره ي اشکي که در حال اومدن بود نريزه ..حداقل جلوي ادرین نريزه. منتظر بودم ادرین عکس العملي نشون بده که برق اتاق خاموش روشن شد و بعد صداي امیلی خانم پيچيد: _چرا اينقدر سر و صدا ميکنيد؟
ادرین :چيزي نيست مامان. امیلی خانم:مری. سرمو اوردم بالا و خي.ره شدم به امیلی خانم. جلو اومد و گفت:چي شده دخترم؟ ادرین که از حرکت غير قابل پيش بيني من مي.ترسيد جلوي مامانش رو گرفت و گفت:هيچي مامان..برو بخواب انیلی خانم جلوتر اومد و گفت:چيزي شده مری جان؟چرا گريه ميکني؟ با اصرارهاي ادرین امیلی خانم بيرون رفت.ادرین کنار من نشست
يک نفس عميق کشيد و بعد گفت:(مری،درباره ي هر کسي..هر فکري دو.ست داري بکن ،هر يک از اعضاي خونوادم،دوستام و هر کسي که به من مربوط ميشه ولي درباره ي مامانم نبايد فکر اشتباه بکني.فکر ميکردم تا الان شناخته باشيش که اون يک ز.نِ مهربونه.مامان من يک مادر ساده نيست اون فرشته است درک کن!اين زياده خوا.هي کسي که تا چند وقت ديگه زنده نيست ميخواد اوقاتشو با پسرش بگذرونه...اين زياده خواهي که ميخواد مطمئن باشه دخترش ايندش تامينه و به من.ج.لاب کشيده نميشه..مامانم خيلي گ.ناه داره مری،..اينکه تو اين سن و سال از يک بيماري ر.نج ببره...اون ارزوش بود که عرو.سي ژاکلین رو ببره...عروسي تک دخترشو..ولي نميشه..فرصت نميشه..اون ميخواست که نوشو ببينه..اما دختره اون ميخواد پسر ببينه..بچه دختر شو..اون شب و روز گريه ميکنه براي سرنوشتش..اون وقت تو اينطوري حس.ودي ميکني...فکر ميکردم تو با بقيه دخترا فرق داري) سرمو اوردم بالا و نگاهم قف.ل شد با نگاه سبز ادرین...با نگاهي غمگين ادرین ..اروم گفتم:ببخشيد. _ببخشيد تو چيزي رو حل نميکنه ..اخه عزيز من بهتره اينقدر بچگونه فکر نکني. از اينکه ادرین اون وقت صبح برام توضيح ميداد خوشحال بودم... بلند شد و از اتاق رفت بيرون پتو و بالش رو اورد..در کمد هم باز کرد و يک پتو ديگه دراورد وگفت:بهتره بخوابي. من زير پتويي که ادرین داده بود و اون زير پتويي که خودش برداشته بود خوابيديم. ................ با احسا.س خوردن چيزي توي کمرم چشامو باز کردم.ناخو.ن ادرین بود که داشت فر.و ميشد تو کمرم.سريع سر جام نيم خي.ز شدم و بعد بلند شدم..چه ب.د ميخوابه اين ب.شر....حموم رفتم..موهامو شونه کردم و لباسامو عوض کردم و از اتاق خارج شدم..امیلی خانم روي مبل نشسته بود و در حال خوندن چيزي بود بايد از د.لش درمياوردم. _سلام مامان امیلی. سرشو بالا اورد و به من نگاه کرد و گفت:سلام . نشستم کنارش و گفتم:ميتونم بهتون بگم مامان امیلی؟ اروم سرم بو.سيد و گفت:معلومه . نگاهي به جلد کتاب کردم و گفتم:چي ميخونيد؟
_يک رمان قديمي مالِ دوران جوني...خيلي دو.ست داشتم يک بار ديگه بخونمش. لبخندي زدم و گفتم:ديشب يک خواب ب.د ديدم..ناراحت بودم..يک وقت شما فکر ب.د نکنيد. _نه عز.يز.م..الان خوبه که خوبي.... و بعد نگاهي به کتاب انداخت و سريع بستش و گفت:بيا بريم يک چيزي بخوريم دخترم. و م.چ دستم و گرفت و بلندم کرد و وارد اشپزخونه شديم ميز رو چينده بود..باهم ديگه صبحونه خورديم گاهي اون حرف ميزد.گاهي من..اون ميگفت و من ميگفتم...تا اينکه بحث رسيد به بيماري. _مرینت جون.
سرمو بالا اوردم و خي.ره شدم توچشايي که ادرین ازش ار.ث برده بود و گفتم:جان؟ _ميخوام درباره ي بيماريم باهات صحبت کنم. دستمو تو هم قلاب کردم و گذاشتم روي پام و گفتم:بفرماييد. _احتمالا ادرین بهت گفته که من يک مشکل قلبي دارم و هر نوع شُ.کي برام سَ.مه..ولي دکترا بهم اميدوارن..همين چند روز پيش قبل اينکه شما بياين نتايج رو پيش دکترم بردم.. يک قلپ از چاييش خورد . ادامه داد:دکتره که ديد خيلي راحت و صريح گفت فقط 4ماه ديگه زنده ام. امیلی خانم دستشو بالا اورد و با انگشتاش مشغول شمردن شد _اسفند فرودين اردیبشت و خ...ر..د.ا.د _ با چیزی که امیلی جون گفت خیلی ناراحت شدم خرداد تولد آدرینا بود اصلا باورم نمیشد آدرینا تو روز تولدش ما..درشو از دست بده؟ سرمو انداختم پايين که گفت:ميخواستم ادرین و آدرینا اين 4ماه پيشم باشن...ولي فکرامو که کردم ديدم اين ب.دتره....ميخواستم عر.وس.يتون رو زودتر بگيريد .و آدریناهم با نام.زدش. که بازم تو و اون موافق نيستين....من هزار چيزه ديگه ميخواستم که نشد... _امیلی جون گاهي دکترا هم اشتباه ميکنن. _5تا دکتر باهم اشتباه ميکنن؟ _بهتره خودتون رو ن.بازيد. _ديگه از اين حرفها گذشته..اميدوارم با ادرین زندگي خوبي داشته باشيد...اميدوارم خوشب.خت بشين...اميدوارم من رو به خاطر اين ازد.واج زو.ري که مجبورتون کردم ببخشيد. بلند شدم و رفتم کنارش روي زمين زان.و زدم و دستش و گرفتم و گفتم:امیلی جون..من اگه 100بار ديگه متولد شم..انتخابي که شما برام کرديد رو انتخاب ميکنم... سرمو روي زا.نوش گذاشتم و گفتم:شما نبايد بريد. _کار خداست...منم نميخوام از زندگي و بچه هام ج.دا بشم. _دلتون ميخواد اين 4ماه رو ادرین مارسی بمونه. امیلی خانم که انگار امادگي جواب اين سوال رو داشت گفت:نه..نه اينطوري از دانشگاهش عقب ميوفته...ميخوام تو درس پيشرفت کنه. همون موقع صداي ژاکلین اومد داخل اشپزخونه... _مامان. و بعد خميازه اي کشيد. امیلی جون گفت:بله...من اينجام.. قدم هاش نزديک تر شد و با تعجب گفت:مری! سرم را اوردم بالا و نگاهش کردم بعد بلند شدم..ژاکلین گفت:گريه کردي؟ سرمو به علامت نه تکون دادم و خواستم به اتاق برگردم که امیلی جون دستمو کشيد و گفت:مرینت جان. برگشتم و گفتم:بله. _من ازت يک خواسته دارم _شما جو.ن بخواين. _همين الان به ژاکلین بگو قضيه رو. ژاکلین با تعپجب گفت:چي رو مامان. انیلی خانم گفت:اين اخرين خواسته من از توست مرینت جان. _من بگم؟..اخه چرا من؟ _چون خودم جو.ن گفتنش رو ندارم.. ژاکلین دست من ومي کشيد و به اتاقش ميبرد و ميگفت:چي رو ميخواي بهم بگي؟تو رو خدا زودتر بگو..راجع به چي؟بگو ديگه. در اتاقش رو باز کرد و رفتيم داخل..نشستم ل.ب.ه ي تختش ...يکم فکر کردم..يک مقدمه چيني کردم و با چشاي بسته همه چي رو بهش گفتم..همين که حرفام تموم شد از اتاق رفتم بيرون..شايد تنها بودن براش خوب بود. *** با ديدن تابلو اعلانات که پرواز پاریس رو اعلام ميکرد .ادرین از جا بلند شد و منم همراهش بلند شدم..امیلی خانم رو بو.سيدم و به خودم فشردمش حالا که فکر ميکردم چه قدر دوپستش داشتم...ژاکلین نيومده بود فرودگاه هنوز ش.ک زده بود..هنوز وقت براي گريه کردنم نداشت..اگه ميتونستم ميموندم کنارش تا بهش کمک کنم ولي نميشد.. اقا گابریل فقط يک خداحافظي ساده کرد..قول دادن براي نام.زدی مارسل که 4 شنبه بود بيان. به طرف آدرینا رفتم. ادرینا: سفر خوبی داشته باشین _ مرسی ادرینا جون. ادرینا یه سوال؟ ادرینا: بپرس _ تو چند سالته؟ ادرینا: 29
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها پارت ۹۵ رو دوباره گذاشتم اگه کسی ناظره برسیش کنه
عالی بوددددد
مرسییی
❤❤
♡
عالی بود اجی جونم🖤🖤🖤🖤
ممنون اجولی
سلام آجو
خوبی ؟ آجولی امروز یه پارت از عشق به کنکوری میدی ؟
سلام عاجی
اره یه پارتشو میدم ولی ممکنه فردا منتششرشه
عالی بوددددد.
ج چ:۲۰ یا ۲۱
آجی میشی؟؟
ساغر هستم ۱۱ سالمه
مرسی
بله البته
پری سیما ۱۲
خوش
عالییی بود ❤❤
ج چ : 24 تا 26
ممنون
عالی بود 😍
ج چ: ۱۸😐
مرسییی
😐🍏
]چالش 25
.❤
عالی بود آجی
ببخش دیر کام گذاشتم آخه از دست چند نفر ناراحت بودم.........
مرسییی اجی
عب نداره