داستان باب اسفنجی ایرانی پارت ۲

**بچه ها اسم سندی زهره ست اسم بقیه رو هم توی پارت قبلی گذاشتم. و ناگهان صدای بدی اومد رحمت الله میخواست فرار کنه ولی نشد و در بسته شد احمد گفت بهتره توی آشپز خونه قایم بشیم رحمت الله گفت باشه همه رفتن توی آشپز خونه ولی یهو زلزله شد اکبر گفت : من نمیخوام خونه ی قشنگمو از دست بدم اومد بره ولی در قفل شد احمد گفت الان همت توی خونه داره چیکار میکنه؟ 😐 رحمت الله گفت نمیدونم که یهو نویسنده یادش اومد چرا اونجا توی زلزله خراب نشد 😐

زلزله قطع شد درا هم قفل شده بود یهو ساجده مهلا گفت الان جچوری از اینجا بریم؟ صدای در اومد و صدای شکسته شدن در زهره وارد شد و گفت عه پس شما ها کوشین من گشنمه ها بعدش رفت و در آشپز خونه رو شکوند تا اونا بیان بیرون احمد گفت چجوری اونجا زلزله نیومد؟ زهره گفت نمیدونم اصلا زلزله نشد 😐

و حشمت آقا گفت من الان پیگیری میکنم 😁وقتی پیگیری کرد معلوم شد اونجا روی گسله و اسم رستوران گذاشتن رستوران روی گسل عمو حشی و برادران به غیر از اشی 😐

خدافظ تا پارت بعد 🖐