
سلام اومدم با پارت هفتم رمان فقط بگم که توی این قسمت کشف هویت داریم زودتر کشف هویت بشه که باز لایلا و کلویی و کاگامی نپرن وسط
از زبان مرینت همه رفتن خونشون تکلیف خانم بوستیه این بود که همهی بچه های کلاس با هم کاری همدیگه یه فیلم بسازن که داستان صلح بین کشور های فرانسه و امریکا رو نشون بده ما هم فیلم رو ساختیم هفتهی بعد همه برای اراعه پروژه به کتاب خونه رفتیم و فیلم رو اراعه دادیم و قرار شد که به نیویورک بریم ولی خانم بوستیه به دلیل بار دار بودنش نمیتونست بیاد و به جاش خانم مندلیف میومد اقای مدیر گفت:خوب پس قرار شده که به نیویورک بریم ولی مابه یک مترجم احتیاج داریم نه!؟ یه هو کاترین پرید و گفت: اره ولی نیازی ندارید چونکه شما منو دارید! کلویی:مثلا وقتی تو باشی چی میشه همه مسلط به زبان اناریکایی میشیم!؟_نه من خودم مسلط به ۵ زبان زندهی دنیاهستم: ترکی، فرانسوی، امریکایی، کره ای و انگلیسی! همه بچه ها:😰 وهمه باهم گفتیم :پنج زبان!؟_اره😏 و کلویی هم هیچی نگفت : و اقای مدیر گفت که کاترین متر جممون شه و گفت امروز زود تر تعطیل شیم که بریم خونه و وسایلمونو جمع کنیم که هرچه زود تر بریم نیویورک هرچند هروقت بخوایم میتونیم بریم اخه قراره با جت شخصی نایت گرل بریم!😄
رفتم خونه و شروع کردم به جمع کردن وسایلم هرچی میخواستم رو برداشتم و راه رفتم اومدم بیرون از ساختمون که بعد زا ۳۰ ثانیه یه لیموزین اومد که درش باز شد و دیدم همه ی بچه ها توشن کاترین و کارمن با لپای قرمز یه جا نشسته بودن و انگاری ازین لیموزین خبری نداشتن و ازشون پرسیدم که شما لیموزین فرستادیم اونا گفتن تانیا مدیر برناممون فرستاده گفته حالا که شما میشین میزبانشون همرو باهم جمع کنیم بیاریم😂 خوب یه ۱۰ دقیقه تو راه بودیم و بعدش رفتیم فرود گاه و رفتیم روی باند فرود که سوار جت بشیم یه جت سرخابی با دم ابی نفتی بود انگار از ابی نفتی رفته به سرخابی و روشم کلی ستاره داشت انگاری تو اسموم شب میخواست استتار کنه😂 یه هو یه دختر تقریبا هم سن ما اومد از جت پایین و گفت:سلام من سایاکا هستم خلبان این جت😊 و دوست کاترین و کارمن! ماهم سلام کردیم و خودمون رو معرفی کردیم معلوم بود که از کاترین و کارمن و ما بزرگ تره قدش بلند تر بود و بهش میخورد یه ۲۰ سالی باشه ازش پرسیدم تو چند سالته!؟ اونم بدون تردید گفت ۲۰ سالمه اگه براتون سواله که چطوری با کاترین اینا اشنا شدم نمیگم 😄 ولی باید بگم که اصلا نگران نباشید هیچ مشکلی تو برواز پیش نخواهد اومد من لیسانس خلبانی دارم! بعدش هم چمدونارو بردن تو قسمت بارا و ما هم رفتیم سوار شدیم هرکی هرجایی که نیخواست نشست جالبیش اینجا بود که سندلی ها روبه هم میشدن منو الیا و نینو و ادرین یه جا نشستیم و (اها راستی اگه براتون سواله که گابریل چطوری اجازه داده اونم میگم نگران نباشید) پرواز کردیم اون اول یه خورده دل شوره داشتم اما وقتی ادرین دستمو گرفت دیگه دلشوره ای نبود ارومه اروم بودم!
ما روز حرکت کردیم و صبح روز بعد به نیویورک میرسیدیم شب شده بود همه خواب بودیم! ۶ ساعت قبل: ادرین:اممم اره شما برید ولی من نمیتونم بیام! کاترین:چرا خیلی هم میتونی . ادرین:نمیتونم پدرم اجازه نمیده! لایلا:اممم اگه نمیتونی عیبی نداره منم نمیرم واسه کارای خیریه سرم خیلی شلوغه(یه بار تو حرف راست بزن اون روز عید منه) کاترین:تو سرت چلوغه و نمیتونی بیای ولی ادرین میتونه بیاد ! و گوشیشو برداشت و به بابای ادرین زنگ زد! و یه زره کل کل کرد و اونم قبول کرد که ادرین بیاد به شرطی که بادیگاردشم همراهش باشه و کاترینم گفت باشه! زمان حال: شب بود همه خوابیده بودیم یه هو یه صدایی اومد تکنولایز بود(همونی که تکنولوژی هارو میدزده) موطور جتو کند کاترین بد جوری جوش اورده بود! و گفت: جت خوشششگگگگلللللللللممممممممممم تا وان این کارتو بد جوری پس میدی بعدش هم گفت:هرچه بادا باد و ادامه داد:نورا وقت تعقیر شکله پروانه ایهههههههههههههه و ...........😱😱😱😱 اون پیکسی گرلههههههه الیا هم از تمام این اتفاقات فیلم گرفته😑 کاترینم تا به خودش اومد دید همه دارن نگاش میکنن و اول گوشی الیا رو گرفت و فیلم رو پاک کرد و بعد یه گل تو دستش ظاهر کرد و تبدیل به پودر کرد و فوتش کرد و همه بسهوش شدیم ولی به جز لوکا و کارمن ........ از زبان لوکا:کارمنم هویت واقعی رزیتا رو میدونست😑 وااااییی وقتی همه بیهوش شدن کارمن هم .............. همممممم تبدیل به واتر گرل شد!پیکسی اومد و جعبهی معجزه گرم رو گزاشت تو دستم و گفت:زود باش کفش دوزک و گربه بی هوشن ولی ما باید تکنولایزر رو شکست بدیم
گفتم باطه و تبدیل شدم...........
یه کم که گذشت دیدیم که مجستیا ، گنجشک و جقد شوالیه و بقیه هم اومدن ما تکنو لایزر رو شکست دادیم و ابر قهرمانای نیویورک مجستیا و جغد شوالیه و گنجشک و بقیه تکنولایزر رو بردند و مجستیا اومد سمت ما و گفت:شما باید ابر قهرمانان فرانسوی باشی درسته!؟ شما دوتا دختر هم(واتر گرل و پیکسی) باید ابر قهرمانان تازه وارد باشید درستهههه!؟ پیکسی:بله ولی نمیشه گفت تازه وارد ما دوتا خیلی بیشتر از ابر قهرمانان ارشد از معجزه گر ها میدونیم و حتی چیزی هست که هیچ کس جز من نمیدونه... واتر گرل:چیو تو فقط میدونی!؟😟 _ یه رازه مگه تو راز هاتو لومیدی؟! نه نمیدی پس منم نمیدم!_پوووففففف مجستیا: امم خوب باشه شما برید توی جت ما بال جت رو درست میکنم!
پیکسی:نه لازم نیست ممنون درسته جتم خراب شده ولی میتونم درستش کنم اما باید یه کاری رو چک کنیم ! و به واتر گرل گفت که بره و معجزه گر گفش دوز رو بیاره که سریع تر بال جت رو درست کنیم رشته های ریشه درختا نمیتونن خیلی جت رو نگه دارن(یه بال جایگزین درست کرد که جت رو هوا بمونه) واتر رفت و برگشت و گوشواره هارو داد به پیکسی و اونم گفت:نورا تیکی ترکیب شین! و تبدیل به پیکسی کفش دوزکی شد
و از گردونه استفاده کرد و سریع گفت کفش دوزک معجزه اسا و بال جت درست شد مجستیا هم بعدش گفت: خوب باشه تو نیویورک میبینمتوننن! و بعدم رفت! ماهم برگشتیم داخل جت و برگشتیم به حال قبل و رزیتا معجزه گر کفش دوزک رو به سر جاش برگزدوند ولی کارمن چشمای منو بسته نگه داشت که هویت کفش دوزک رو نفهمم بابا اول و اخرش قراره بفهمیمی هویتشونو دیگههه
وقتی چشمامو باز کردم رزیتا جلوم بود و گفت بهتره یه کم بخوابیم برگشتیم هرسه سرجامون و خوابیدیم رزیتا سرشو روی شونه های من گزاشت انگار یک عان حس کردم که دلم نمیخواد هیچ جوره ازش جدا بشم دلم میخواد همه جا باهاش برم انگار که بد جوری دیوونه وار دوسش دارم! از زبان مرینت: بیدار که شدم همه خواب بودن من کنار ادرین بودم و ادرینم خواب بود من چشمم به کاترین خورد تنها چیزی که یادم بود این بود که تکنو لایزر بال و موتور جت رو کند همین بعدش هم خوابم برد انگاری که همش یه خوا بود!(نه نبود جنابالی فراموش کردی و الزایمری موقت شدی😂😂😂😂)
بعدشم دوباره گرفتم کنار ادرین خوابیدم و سرمو روی شونه هاش گذاشتم و خوابیدم ! از زبان رزیتا(کاترین): از خواب که بیدار شدم رسیده بودیم نیویورک و رفتیم به هتل هر کدوم یه اتاق گرفتیم منو کارمن و الیا و مرینت تویه اتاق بودیمتختای دونفره داشتن واااااااااییییییسی نا سلامتی اینجا امریکا عه هاااااا که یهو درزدن در اتاق رو باز کردم دیدم یکی از میزبان های نیویورکی بود(همون گنجشک بود اسم واقعیش رو یادم رفته) اومد تو اتاق و گفت :ببخشید یادم رفت بگم امممم این تختا رو میشه با کنترل جابه جا کرد! و یه کنترل از زیر تخت در اورد و یه دکمه رو زد و یه طرف تخت رفت بالا و یه نردبون هم از پایین به بالا وصل شد من رفتم بالا و کارمن هم پایین مرینت پایین و الیا هم بالا بود دوباره
خوب بچه ها این پارت هم تمام شد بابای میبینمتون کامنت فراموش نشهههههه❤❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فوق العادس رفتن نیویورک؟
بله رفتن نیویورک
داستامت به در نمیخوره داستان های میراکلس همه درباره ی مرینت و ادرین هست ولی توبلد نیستی اصلا خیلی کم از داستانت مرینت یا ادرین هست چون تو کارمن و کاترین رونقش اصلی واسنان. کردی برای همین هست که میگم داستانت بد درد نمی خوره 🤮🤮🤮🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤮🤢🤢🤢🤢🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮🤮
خوب هر داستان فرق میکنه نویسنده هرجور بخواد مینویسه تو هم اگه خوشت نمیاد میتونی نخونی من از داستانش راضی ام و از اینکه آدری و مری نقش اصلی نیستن خوشحالم
داستان من سریالیه چون که فعلنیا اتفاق خواصی برای مرینت و ادرین نمیفته برای همینم از اونا مینویسم باشه ببخشید کم دیگه ازونا مینویستم ولی من توی معرفی پارت های قبل تر و اوایل گفتم که این داستان بیشتر داشتان مرینت و ادرین و کاترین یا همون رزیتا و لوکا عه حالا میخوای بخوا نمیخوای نخوا گلم کسی مجبورت نکرده بخونی اصلا پارت های قبل رو خوندی یه زحمت بکش اگه به غرورت برنمیخوره برو پارت های قبلم بخون ببین که از مرینت و ادرینم نوشتم
خوب اگه مشکلی داری کسی نگفته که بخونی ولی گلم باید بگم که اتفاقات خیلی غم انگیزی در کاره برای همینم هست که بیشتر توی چند پارت از کاترین یا همون رزیتا و کارمن مینویسم نگران نباش یه کاری میکنم که هرجا هستی حتی توی یه جمع شاد که نمیخوای کسی بفهمه داری رمان میخونی گریت میگیره پس دنبال کن تا چند پارت دیگه میفهمید و به رپان علاقه مند میشید
دوست عزیز تو اگه خوشت نمیاد نخون و اینقدر هم زر زر مفت نکن