لایک و کامنت یادت نره 🌟
هعی...چه زود گذشت:)💔.... بعد از این(انتخاب!💔)رو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد ❤️ لایک یادتون نره:)❤️تو ماشین نشستم درو بستو اومد نشست رو صندلی راننده و درو بست و نگاهم کرد و گفت:حالتچطوره؟..بهتری؟..»می دونستم میخواد بحثو عوض کنه گفتم:«کیون سوک چیشد؟..میخوام ببینمش»سرشو انداخت پایین و گفت:«ا/ت...کیون.....خودت که باید بهتر بدونی مُرده...دکترا گفتن قبل از اینکه برسه بیمارستان تموم کرده بود... واقعا متاسفم..»اشک تو چشمام حلقه زده بود با دستم حلش دادمو گفتم:«چ...چی؟...چرا دروغ میگی این..چرتو پرتا چیه که میگی؟...م.. مگه خودت نگفتی که خوب میشه؟...با توعم نگاهم کن..»بعد با دستم سرشو آوردم بالا رو بروی خودم و گفتم:«چ..چرا دروغ میگی؟اون ..اون زندس...خودت گفتی خوب میشه...آ..آره خودت گفتی..»تاقطت نیاوردمو زدم زیر گریه و با دستام صورتمو گرفتم..تهیونگ:«ا/ت...ا/تت با توعم...دوباره گریه نکن...اینجوری پیش بره چشماتو از دست میدیا ببین چقدر گریه کردی...اصلا آره زندس حالا گریه نکن...ببینمت ا/ت...چشمای قشنگت رو عضیت نکن دیگه..»(از زبون جولیا)..داشتم میزدم بهشون یکمه دیگه مونده بود تا انجامش بدم یهو پسره ی احمق خودشو انداخت وسط زدم به اون...دستمام میلرزید از ترس گازشو گرفتم رفتم جلو در خونه دکتر...ح..حالا چی بهش بگم؟..گریم گرفت.من چیکار کردم؟..من دارم چیکار میکنم؟...سرمو چند بار زدم رو فرمون بعدش با دستم سرمو گرفتمو و تکیه دادم به صندلیم و گفتم:«ح..حالا چه غلطی کنم؟..»یهویه فکری زد به سرم اشکامو پاک کردمو در ماشینو باز کردمو پیاده شدمو در زدم درو باز کرد رفتم تو و درو بستم با خوشحالی نشسته بود رو مبل گفت:«چیشد؟:)...تو نستین؟...می دونستم که میتونین...امم کیون کو؟...کیوننن»سرمو انداختم پایینو با گریه گفتم:«ن..نتونستیم 💔...شکست خوریدیم..»لبخندی که روی لبش بود پاک شد و گفت:«یعنی چی؟..چراااا؟...خب اشکال نداره با کیون یه نخشه دیگه میکشیم حالا چرا اینجوری هستی؟... شکست خوردیم دیگه همه میخورن..»سرمو بالا کردم همینطور که داشتم گریه میکردم نگاهش کردمو گفتم:...کیون نیست که دیگه باهاش نخشه بکشین مُرد💔..»با این حرفم از جاش بلند شدو گفت:«چ...چی؟مُ..مُرد 💔..چچراچطوری؟...»جولیا:«نخشه داشت خوب پیش میرفت باهم داشتن از خیابون رد میشدن (کیون و ا/ت) رفتم به ا/ت بزنم یهو ا/ت کیونو حل دادو خودش پرید کنار!!... نتونستم ترمز بگیرمو..»اومد جلو با عصبانیت زد تو گوشم و گفت:«تو میدونی چیکار کردی؟..حالا من چیکار کنم دختره ی
احمق...»جولیا:«تخصیر من نبود ا/ت اون حلش داد..»دکتر:«هیییس هیچی نگو فقط گمشو از جلو چشمام برو تا خودم بهت زنگ بزنم..»درو باز کردمو رفتم بیرون ،(از زبون دکتر)....باورم نمیشد..آخه چرا؟...چرا یهو باید اینجوری شه؟...ا/تتتتت...ا/تتت میدونم باهات چیکار کنم...گوشیو گرفتمو زنگ زدم به رئیس...(از زبون ا/ت)...تهیونگ با حرفاش سعی در آروم کردنم داشت...یکمی با حرفاش آروم شدم..شب ساعت ۱۰رسوندم خونه جلو در بودیم..تهیونگ:«گریه نکن باشه؟...ببین بعضی روزا زندگی هرچی بدبختیه رو سرت میاره..مهم اینکه تاقط بیاری..من می دونم تو اونقدر قوی هستی که دووم بیاری:)...حرفامو یادت نره...»اومدم از ماشین پیاده شم که دستمو گرفت با چشمایی که اشک توشون حلقه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
داستان عالی بود
و همیطور غمگین 😭😭😭😭
گریه ام گرفت 😭😭😭😭
بازم داستان بزار
خیلییییییی غمگین بودددددد ولی خوب نبود 😒
عالیییییی بودددددد😂😂😂😂🤞🤞
ممنان عسلم❤️🔥💕🥀
با اجازه میخوام به لیستم اضافه اش کنم
اوکی کیوتی ❤️🌟💜
میخوام سر فرصت از اول بخونمش عاشق داستانای غمگینم تازه پیداش کردم داستانتو
اوه یسس منم همینطور عاشق اینجور داستانام:)❤️
😭😭😭😭😭خیلی داستانت عالی و همچنین غمگین بوددددددد 😭😭😭😭😭😭😭😭الان دارم اشک میریزم مامانم به داداشم میگه این دختر دیوونه شده الکی الکی میخندید حالا هم گریه😭😭😂🤣
داستانت محشر بود
ممرسیی آجی جون ❤️🐥
😂😂😂😂😂😂🔫😂تنکس
عالیبیییییی😭😭😭
مرسییییی 😍😘
وااااااای
چه داستان عالی
فکر کردم دارم فیلم میبینم
خودمو اونجا تصور کردم
خیلی خوب نوشتی داستان رو
واقعا گریه کردم باهاش
مرسی کیوتی جون ❤️🥺
واووو واقعا:)💓مرسی عسلم ❤️🥺
عالیییییی بود 😭😭😢😢
تنکس کیوتی ❤️💜
خیلی عالی بود 🙂💔
و همین طور غمگین 💔😭
مرسی آجی جون ❤💜🥺🥺
خواهشموکونمنفسمح💜👛
تا حالا تو عمرم اینقد گریه نکرده بودم عاجی😭
خیلی غمگین بود...:)
ببخشید عین آدم نمیتونم حرف بزنم اشک تو چشام حلقه زده 💔
خودمو با کوک تصور کردم و آهنگ غمیگن گوش دادم 💔🙂
مرسی عسله آجی🥺💔
اوخییییی🥺🥺
خواهش جیگر💔🙂