
خلاصه یه فکری به سرم زد که برم تو سردخانه و با آسارا حرف بزنم بلکه قلبم راحت بشه + سلام آسارا خوبی ؟ میدونم دیگه تو نمیتونی مثل قدیما جوابمو بدی و اینم درک میکنم که من باعث مرگ تو شدم ...💀 اما قسم میخورم که امدی نبود یعنی من نمبخواستم اینجوری بشه! اوه... بیخیال این که من بیام از قدیم گله کنم فایده نداره به هر حال من الان قاتلم !... قاتل کسی که باعث زندگیم بود 🙂
همینطور داشتم با آسارا حرف میزدم و درد و دلامو میکردم که یهو یه صدایی اومد ... آخه کی میتونست باشه تو اون قبرستون درندشت 🤯 + تو کی هستی - من... خب + خب کی بگو یهو اومد جلو و دیدم نننننننه امکان ندارهععهعههه همون پسره بود که من و تو اون اتاقک زندونی کرده بود بعد آسارا با چوب اومد زد تو سرشششششش 🤯🤯🤯 + برو عقب جلو نیا لطفاً - نگران نباش دیگه مثل قبل کاری باهات ندارم + از من چی میخوای - راستش اولش ازت پولتو میخواستم و هر چی که همراهته مثل قبل اما وقتی حرفاتو شنیدم ... خب + خب چی دلت برام سوخت ! نه دلت برا من نسوزه بیا هر کاری میخوای کنی کن اصلا من و بکش زندگی دیگه برام معنا نداره🥺 - نه نه من کاری باهات ندارم فقط چون شاید تو هم یکم مثل منی اینجوری شد ددد
+منظورت چیه ؟ ببینم اصلا تو چند سالته اسمت چیه - اسمم بیلیه 24 سالمه بعد که یه ذره اومد تو نور تازه چهرش و دیدم.... چون اونروز که من و زندونی کرده بود جوراب سیاه رو سرش بود نتونستم چهرش و ببینم وای چقدر جذاب بوووود🤐🤤🤤🤤 اما لباساش نه خیلی کثیف بودن 😪🥴 - چیه چرا زل زدی به من ؟+ آها من نه من به تو زلی نزدم تو به من زل زدی - خیلی خب حالا هاشا نکن دختر کوچولو + میشه آنقدر به من نگی دختر کوچولو من خیلی هم عاقلم - باشه بابا زود جوش نیار آخه بخاطر این که خیلی قدت از من کوتاه تره 🙂👍 + خیلی خب خودم میدونم اینو حالا آنقدر هم به قدت نناز 🤨 ببینمت چی شد اومدی این جا تو این قبرستون - میدونی! من از اون روز که اون پسره زد تو سرم میخوام ازش انتقذمغ بگیرم 😎 + چیییییی حرف دهنتو پس بگیر اون پسری که داری راجع بهش حرف میزنی آلات زیر این خاکه میفهمی زیر خاک 🥺🥺🥺😭😭😭/با بغض و گریه/ - چی من نمیدونستم این همونه واقعا متاسفم تسلیت میگم
+اشکالی ندارد🙂🥺 میخوام بدونم تو کی هستی و میخوام بیشتر باهات آشنا شم و از همه مهمتر چرا تمام این مدت من و تغییب میکردی آقای بیلی 24 ساله 🤨 مفهوم شد ؟! - بله قربان + خب من منتظرم 🙂 - شروع میکنم من اهل نیویورکم و با پدر و مادرم توی یکی از شهر هاش زندگی میکردیم بعد از دو سال مجبور شدیم اثاث کشی کنیم و به یه شهر دیگه بخاطر شغل بابام کوچ کنیم بابام یه معدن چی بود و هر سال باید جای جدیدی برای حفر چاه کشف میکردن خلاصه کار ما شده بود کوچ کردن ... +خب ! - بعدش ..... یه شب که بابا به تلفن خونه زنگ زد گفت : خداحافظ بچه ها ماری و بیلی ! مادرم داد زد و گفت منظورت چیه جورج صبر کن ... و تلفن قطع شد ... دیگه از اون شب به بعد من بابام و ندیدم بعدشم دقیقا ۱ سال بعد مامانم که یه پرستار بود وقتی که من ۷ سالم بود و مجبور بودم تنها زندگی کنم اونم زنک زد و گفت پسرم از این روز به بعد خودت باید زندگی کنی ! خدانگهدار داد زدم گفتم مادر نهههههههههههه
و قصه زندگی من به پایان رسید ...😓 احساس نفرت و توی چشای بیلی حس کردم اونم مثل من بود تنها و تنها عین من.... ++ ااااا من واقعا متاسفم بیلی - تو چرا متأسف باشی ....! و دستاش و مشت کرد ✊ و روی میز کوبید اونی که باید متأسف باشه همون هیولاییه که زندگیم و ازم گرفت...
و قصه زندگی من به پایان رسید ...😓 احساس نفرت و توی چشای بیلی حس کردم اونم مثل من بود تنها و تنها عین من.... ++ ااااا من واقعا متاسفم بیلی - تو چرا متأسف باشی ....! و دستاش و مشت کرد ✊ و روی میز کوبید اونی که باید متأسف باشه همون هیولاییه که زندگیم و ازم گرفت... اما من انتقامم و ازش میگیرم +داری از کی حرف میزنی تو - همونی که از اون موقعه که مامانم زنگ زد و گفت خدانگهدار و از زمانی که پدرم ازم با بغض خدافاظی کرد و دارم تا الان دنبال این میگردم که کی بوده اما من یروزی پیداش میکنم...! مطمئن باش بالاخره تقدیر باعث این میشه ✊😪 من از اون موقعه تا به حال زندگی تنهایی خودمو دارم با خودم مجبور شدم کارگر باشم همون لحظه من توی چشمای اون زل زده بودم و اون توی چشمای هم ! احساس میکردم اون وجود آسارا رو امکان پذیر میکنه همون موقعه بود که یهو یه چیزی مثل زلزله اومد و همه جا لرزید و ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هیچی داوش یعنی دوست عزیز ☺️
چند سالته
دانش یعنی همون داداش👑🥰
♥️سلام میشه فالوم کنی و به تستام سر بزنی
منم همین کار رو می کنم♥️
باشه جیرووووو!
هووووو
فالوویی بفالوو:))