منو بغل کرد و رفت توی دریچه و پدربزرگ دریچه رو بست علیرضا روی زمین افتاده بود فکر کردم خسته شده برای همین من رفتم بغل پدربزرگ بعد برگشتم سمت علیرضا دیدم هنوز افتاده گفتم علیرضا زیاد استراحت کردی بیا داخل تا حرکت کنیم.ولی جواب نداد رفتم بالا سرش و گفتم علیرضا؟؟؟یهو تبدیل به خودش شد از چیزی که دیدم حالم بد شد لباس هاش پاره شده بود همه جاش هم خونی بود و زخمی بازوش هم زخم عمیقی داشت از بغل سرش هم داشت خون میومد،زانوهام سست شدن و نشستم روی زمین پدربزرگ داد زد وای نه چیزی که میترسیدم اتفاق افتاد.اونو برد داخل ون و روی تختش گذاشت سریع حرکت کردیم سمت بیمارستان بعد از دو ساعت دکتر اومد گفت خب اون حالش خوبه درمانش کردیم ولی نباید به خودش فشار بیاره اینطور که پیداست با اینکه زخمی بوده بازم به کارش ادامه داده.پدربزرگ گفت تا کی باید بستری باشه؟ دکتر گفت سرمش الان تموم شده میتونید ببریدش.پدربزرگ علیرضا رو بغل کرد و برد توی ون منم رفتم پیشش نشستم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
سلام عالی بود یعنی کیف کردم