این یه داستان جدید هست که من نوشتم .
سلام بچه ها این داستانی هست که واقعا خودم خیلی دوست دارم این داستان رو و امیدوارم خوشتون بیاد . نام داستان : جنگل ممنوعه🚫
ام داستان : جنگل ممنوعه ............................................................................ (داستان از زبان الکساندرا) : کمک ..کمک ..خواهش میکنم کمک کنید ..کسی نیست..😢😰 لطفا کمکم کنید ...📱گوشیم رو در آوردم ..آتن نمیداد... دنبالم بود ..حسش میکردم ....
دنبالم بود ..حسش میکردم .. پشت سرم بود جرئت نمیکردم از حرکت وایسم ، جرئت نمیکردم پشت سرم رو نگاه کنم 😱🥺،
به خودم جرئت دادم که از حرکت واییم و پشت سرم رو نگاه کنم .😰..آخ خدارو شکر پشت سرم نبود ...یه نفس راحتی کشیدم 🙂. (قیافه ی من در حال حاضر🥴😵)
(قیافه ی من در حال حاضر🥴😵) آخ ....خدایا پاهام درد میکرد توان راه رفتن نداشتم ...😖😣
با اینکه آدم ترسویی نبودم ...اما ترسیده بودم .😖.من بین گروه یکی از شجاع ها بودم ...اما واقعا ترسیدم ...
نمیدونم حالا بقیه کجاهستن.😶‼⁉️نگرانشون بودم ...اصلا چرا پیشنهاد شد بیایم جنگل ...؟؟! اونم جنگل ممنوعه🚫🚷 ..واقعا کار خطرناکی کردیم ...😶
باید بقبه روپیدا کنم همونطور به عقب زل زده بودم که کسی دنبالم نباشه ...روم رو به جلو برگردوندم وای خدای من😱😰چطور ممکنه⁉️‼نزدیک بود سکته کنم جلوم وایستاده بود...😵😣اون جلوی من بود ...باور نمیکردم چطوری ؟ممکنه.. پایان قسمت اول
به نظر شما اون شخص کی بود ؟یا چه موجودی بود؟ [ ] گزینه الف)انسان / قاتل [ ] گزینه ی ب)یک حیوان درنده [ ]گزینه ی ج)خوناشام [ ] گزینه ی د) گرگینه [ ] گزینه پ)جادوگر تشکر که همراهم بودید منتطر پارت بعدی باشید ...
اگه نظرات زیاد بود پارت بعد رو میزارم 😶⚘👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گزینه ی پ میشه از اول توضیح بدی چی شده،من گیچ شدم
فعلا یه قسمت کوچیکه از داستانه هست . میدونی دختره داشت از دست یه چیزی فرار میکرد ...این یه راهنمایی کوچیک . خوشحال میشم داستان های دیگه ام رو بخونی .
😘😘😘😘😘😘😘😘
خب پارت بعدم بساز
جالب بود
میشه زود پارت بعدیو بنویسی خیلی دلم میخواد بدونم کیو دید
خیلی خوب بود 😍😍💙💙💙