بعد از چند ماه برگشتم😎 عشقتون اومد😎
نمیتونستیم طاقت بیاریم وقتی از قصر خارج شدیم هردومون زدیم زیر گریه.
من دیگه واقعا از همچی بریده بودم اتفاقاتی که توی این پنج سال افتاده بود تمام رمق و غرور من رو برای نگفتن «دوستت دارم» گرفته بود.
بلافاصله توی بغلم گرفتمش و اولین چیزی که به ذهنم میومدم رو گفتم«دوستت دارم».
اما هیچ جوابی نشنیدم...
به جای بند اومدن اشکهاش اونا بیشتر شدن ولی هنوز منو بغل کرده بود
ای کاش زمان وایمیستاد...
میکا:
من از نفرین خبر داشتم هردوی ما نفرین شده بودیم.
فلش بک به بچگی یوکی
یه شب تاریک توی یه کلبه تو جنگل یوکی به تنها سر پنهاش توی بچگی یعنی خواهر لین لین پناه برده بود..
نهایتاً پنج با شش سالش بود
خواهر لین لین مهربون ترین ادم دنیا بود ارزوش بود که یه دنیا بدون نژادپرستی بدون دزدی بدون زجر بسازه
خواهر هر روز ساعت ها برای یوکی کتاب های مختلفی میخوند و باهاش بازی میکرد.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
سلام اگه میشه مسابقه جدیدم شرکت کنید ممنون مخصوص اوتاکو های با حاله😁🥰😍💙
چجوری از یازده رفتی هفده؟😑
قاطی شد😂
عالیییی
ممنون(◕ᴗ◕✿)