
های گایز اینم پارتی که منتظرش بودین شاید باورتون نشه اما من چند بار این پارت رو نوشتم اما یا یادم رفته که چی نوشتم و مجبور شدم پاک کنم یا هم کلا خوردم به بن بست و نمیدونستم چی بنویسم 🙄 این پارت رو توی ۶ تا سوال مینویسم تا این مشکلی که نمیدونم چی بنویسم حل بشه و از پارت بعد سعی میکنم دوباره بشه ۱۰ تا سوال
با دیدنش کارل که لبخند به لب جلوم ایستاده بود خون توی رگام جوشید و دستام مشت شدن ولی از یه طرف حس ترس به وجودم رخنه کرد. کارل یه قدم نزدیک شد و من یه قدم عقب رفتم که با ناراحتی ساختگی گفت: هی خانوم کوچولو این رفتارت رو دوست ندارما یکم مهمون نواز باش این همه خطر کردم و به قلمرو دشمن اومدم فقط بخاطر تو! کنترلم رو از دست دادم و بلند گفتم: آشغال عوضی چطور جرعت کردی بیای اینجا، بخاطر من اومدی... بخاطر من بابامو میخواستی بکشی؟! کارل در کمال بیرحمی خونسرد گفت: آره! همه چیز بخاطر توعه، اگه تو اونروز بدون سروصدا باهام میاومدی الان جان (پادشاه) بیهوش روی تخت نیوفتاده بود مسبب همهی این اتفاقا تویی یا بهتر بگم مادرت و تمام نسلی که از اون اژدها بدنیا اومده هستن! با این حرفاش باعث شد تحریک بشم و نفسهام کشدار شد خون جلوی چشمام رو گرفت به سمتش حمله کردم...
از زبان کارل: صورت آلیسیا از شدت خشم قرمز شد و به سمتم حمله کرد که خیلی راحت جاخالی دادم، منتظر شدم تا یه حملهی احمقانهی دیگه بکنه اما یه دفعه نورهای به سیاهی شب از دستش خارج شد و بهم برخورد کرد که با شدت به درخت بید برخورد کردم! برای یه لحظه نفس کشیدن برام سخت شد اما خیلی زود به خودم اومدم. بلند شدم و خونی که از بینیم میاومد رو با پشت دستم پاک کردم؛ انتظار نداشتم که به این زودی قدرت اژدها رو بیدار کنه و معلومه که این دختر با بقیهی نسلش فرق داره! ولی حتی اگه فرق هم داشته باش برام مهم نیست من به هر قیمتی که شده باید ببرمش پیش شاه شیاطین! این آخرین فرصتم برای نجاتشونه و نمیزارم بخاطر اون اژدهای نکبتی خانوادهم برای همیشه توی اون کریستال بمونن!
به سمت آلیسیا حمله کردم، هر دو وحشیانه حمله میکردیم با این تفاوت که من سعی در زخمی کردنش داشتم و اون میخواست منو بکشه! چند دقیقه از مبارزهمون نمیگذشت که احساس کردم انرژیم داره به سرعت تخلیه میشه. نفس نفس زنان کنار کشیدم، بخاطر استفاده جادوی سیاه چند روز پیش نیروم خیلی سریع خالی میشه و وقتیم ندارم که بشیم و نیروی جادوییم رو بازیابی کنم؛ آلیسیا با چشمایی که نفرت داخلشون بیداد میکرد در حالی که دستش تبدیل به شمشیر شده بود و روی خاک کشیده میشد به سمتم اومد. آلیسیا با صدایی که متعلق به خودش نبود و برای مردم عادی ترسناک بود گفت: بیا امروز این دشمنی دیرینه رو تموم کنیم کارل... تو امروز میمیری و جزای همه کارهات رو میبینی! پوزخندی زدم و گفتم: من به این راحتی نمیمیرم اژدهای مزخرف تا وقتی که تو چیزایی که ازم گرفتی رو پس ندی و من زجر کشت نکنم هیچی تموم نمیشه
کارل: راستی خبری از دوستت داری؟ فکر میکنی هنوز زندهس... بخاطر تو اونم مرد! حقیقت اینه که اون دختره الان خونشه و من اینکارو میکنم تا حس ناراحتی داشته باشه و دیگه نتونه از قدرتش استفاده کنه! رگ خواب این اژدها سفتا رو خوب بلدم چون چندین نسله که دشمنای خونی هستیم. طبق انتظارم آلیسیا با زانو روی زمین افتاد و هق هقش بلند شد. آلیسیا: نهههههه خدایا چرا... چرااااااااا. قسمت آخر حرفش رو داد زد. به سمتش رفتم کنارش ایستادم و پوزخند بهش زدم. کارل: حالا فکر کن چه بلایی سر مامان قلابیت آوردم... این قسمت از حرفام راست بود. کارل: اونقدر شکنجهش کردم که داشت جون میداد! خندهی بلندی سر دادم. خواستم بازم حرف بزنم که دست آلیسیا دور گردنم پیچیده شد قدرتش به حدی زیاد بود که حس کردم گردنم داره میشکنه! اما تعجب واقعی رو وقتی کردم که دو باز فرشته مانند پشت سرش ظاهر شدن... دو بال سیاه! صورت آلیسیا که تا اون لحظه پایین بود آروم آروم بالا اومد... چهرهش فرق کرده بود؛ چشماش تماما سیاه شده بود و پوستش انقدر سفیده شده بود که احساس کردم با یه آدم مرده طرفم! توی اون لحظه تنها حدسی که درموردش زدم این بود. کارل: فرش... ته... مرگ!
اما چطور امکان داره! هیچ رقمه تو کتم نمیره که یه دختر از نسل اون اژدها تبدیل به فرشتهی مرگ شده باشه! سعی کردم خودمو آزاد کنم اما هیچ جونی واسم نمونده بود. آلیسیا بالهاش رو باز کرد و اوج گرفت... وسط آسمون که رسید انگار تازه متوجه تغییرش شده بود که دستاش لرزید و منو ول کرد! با سرعت به سمت زمین حرکت کردم اما آلیسیا منو گرفت و باز برد وسط آسمون. با ته مایههای جادویی که واسم مونده بود جادوی معلق بودن رو روی خودم اجرا کردم و سریع از آلیسیا فاصله گرفتم. لعنت بهش اخه چطور تبدیل به همچین موجوی شد؟ رو بهش گفتم: چطوری تبدیل به فرشتهی مرگ شدی؟! آلیسیا که به نظر گیج میرسید کج نگاهم کردم و حرفم رو زمزمه کرد بعد از چند لحظه لبخند محوی تلخی و محوی زد. آلیسیا: به لطف تو من مردم اما بهم اجازهی زندگی داده شد. چشمام از تعجب گرد شد. اون مرده بود! اما به ثانیه نکشسده لبخند پت و پهنی روی صورتم نشست که اخمای آلیسیا توی هم رفت؛ عالی شد حالا چه بخواد و چه نخواد مجبوره که همراهم به اعماق دنیای شیاطین بیاد!
کارل: برات یه پیشنهاد دارم خانوم کوچولو. آلیسیا: پیشنهادت بمونه واسه خودت حالا که قدرت و مهارت فوق العادهای گیرم اومده باید انتقاممو ازت بگیرم. با بغض ادامه داد: انتقام بهترین دوستمو... پدرمو... مادرم که شکنجهش دادی رو انتقام همه رو بگیرم. با خنده گفتم: هی هی درمورد دوستت و مادرت شوخی کردم فقط داشتم تحریکت میکردم! فعلا دروغ تنها چیزیه که میتونه اونو آروم کنه و منو به خواستم برسونه. کارل: حالا که تبدیل به فرشتهی مرگ شدی دیگه جایی بین پریها نداری... همراهم به دنیای شیاطین بیا در عوض منم قول میدم که زنده بمونی و هیچکاری به این سرزمین نداشته باشم. آلیسیا: توی خواب ببینی که من پیشنهادت رو قبول کنم من پرنسس اینجام و ازش محافظت میکنم به هر قیمتی. لعنتی زیر لب گفتم این دختره تا درمورد قدرتاش فهمید داره خیلی مغرورانه حرف میزنه اما تا کی میتونه اوضاع اینطوری بمونه؟ با لبخند گفتم: من از اینجا میرم اما برمیگردم... هفتهی دیگه توی همون باغ زیر همون درخت امروزی منتظرت میمیمونم و مطمئنم که خودت با پای خودت میای سراغم. آلیسیا: این دفعه حسابت رو میزارم کف دستت شیطان رذل! بعد از این حرفش تلپورت کردم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ترا خدا بزار
کی میزاری
فکر کنم تنها کسی که هنوز منتظر پارت بعده منم😂
ن منم هستم😐✋🥲
عه خوش بختم💓پس تنها نیستم😂
پیر شدم از پس منتظر موندم پس کی میزاری???!!!!!
ﭺرا پارت بعد رو نمیزاری????!!!!!😐😐😐😐😐😐😐😐
دوماه گذشت چرا پارت بعد رو نمیزاری یادمون رفت داستانو🤕
دوماه گذشته هنوز قصد نداری قسمت بعدی رو بزاری 😞😦
بعدی رو کی میزاری؟؟؟؟
بعدی کی میاد به نظرم کاری کن کارل عاشق الیسیا بشه
کجایی بعدی
عالی هست