بچه ها دارم پشت سرهم میسازم و از تست های دیگم میزنم پس حداقل نظر بدید
امیرعلی از سر میز بلند شد .
– من نیم ساعت می رم بالا استراحت می کنم و بعدش می رم بیرون …….. لیلا اومد بهش بگید با من تماس بگیره …….. به احتمال زیاد شب دیر می رسم .
امیرعلی به سمت اطاقش رفت ……. آنقدر خسته جسمی و روحی بود که حس و حال عوض کردن لباس هایش را هم نداشت …….. دلش یک خواب راحت می خواست ……. یک خوابِ راحت آن هم بدون هیچ فکر و خیالی …….. خودش را روی تخت انداخت و صلیب مانند روی تخت دراز کشید و پلک های خسته اش را روی هم انداخت و اجازه داد مغزش شروع به فعالیت کند .
امروز دختری را به عقد خودش در آورده بود که از هیچ لحاظ و نظری با او تناسب نداشت …… قد کوتاه و جثه کوچکش را در مقابل خودش به خاطر آورد …… سن کمش که دیگر مسخره تر از همه بود ……. و وای به روزی که این کارش به گوش کسی می رسید که امیرعلی کیان آرا با وجود زن و زندگی ، دست به چنین کار سخیفانه ای زده است .
آنچنان شناختی روی این دختر کم سن و سال نداشت …….. جز اینکه بی حد و اندازه به مادرش وابسته بود و ……… زیادی هم گریه می کرد .
کلافه و سردرگم چشمانش را گشود و نفسش را بیرون فرستاد دو دکمه دیگر تیشرتش را هم باز کرد و را با حرکتی از تنش درآورد و گوشه تخت انداخت …….. نگاهی به دریچه کولر کرد که معلوم نبود روشن است یا نه ….. آبان بود اما انگار وسط چله تابستان گیر افتاده بود که انقدر گرم بود ……. به سختی از جایش بلند شد ……. دیگر زمانی برای استراحت نداشت .
امروز از ساعت پنج صبح که بیدار شده بود دیگر نخوابیده بود ……… دیشبش را هم که با لیلا خانه خاله اش مهمانی دعوت بودند و زمان زیادی از نیمه شب گذشته بود که به خانه برگشتند ………. با فکر لیلا پفی کشید و چنگ در موهایش زد ……. آخ که اگر لیلا از کار امروزش باخبر می شد ……… بی شک که زمین و زمان را بهم می دوخت ……… هرچند که هرگز مرد دله و ب ی غ ی رت نبود و تنها از اینکارش هدف خاصی داشت ……… اما باز هم آن برگه محرمیتِ درون کیفش سنگینی عجیبی روی شانه هایش انداخته بود .
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)