سلام دوستان اینم از پارت 14 امیدوارم لذت ببرید
از زبان ادرین .بعد از خدافظی سوار اسبم شدم راه افتادم سمت پاریس خیلی راه طولانی بود نزدیکیهای غروب خورشید خودمو رسوندم به دروازه های پاریس بعد از ایست بازرسی و شناخت هویتم توسط نگهبانان وارد شهر شدم. پاریس تا هودی کوچک بود ولی خوبی این شهر اینکه همه اهالی شهر همو میشناسند با چندتا پرسیدن آدرس خونه لیان پیدا کردم وقتی خونه لیان دیدم پشمام یه خورد ریخت آخه اصلا فکرشم نمیکردم تو این جایی زندگی می کنی یه خونه دو طبقه بزرگ چوبی بود تا حدود هم قشنگ بود از اسبم پیاده شدم شمشیرم رو برداشتم رفتم سمت در . در زدم کمی منتظر موندم صدای پا از پشت در امد در باز شد یه دختر پشت در بود. یه دختره قد کوتاه چشمای قهوه ای موهای سیاه بلندی داشت. وقتی چشمش به من افتاد رنگ از روی صورتش پرید گفتم سلام ببخشید منزل لیان دریک . گفت بله بله کاری داشتی با ایشون. گفتم بله من یکی از دوستای لیانم شما چه نسبتی با لیان دارین . رنگش برگش گفت من لینا خواهرشم . تو ذهن خودم گفتم لیان نگفته بود خواهر داره . گفتم هستش لیان .گفت رفته نون بگیره الان می یاد می خوای منتظرش بمونی بیا داخل. گفتم مزاحم که نیستم .گفت نه بفرمایید . رفتم داخل ( راوی .یا الله یادت نره)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود❤️
ممنون مرسی♥️
☺️
آفرین دادش ادامه بده 💓🌸
خوبی چه خبرا
خبر جدیدی نیست؟
سلام آبجی
والا نه خبر جدید نیست بجز فردا ادامه داستان می زارم 😁
عا چه خوب افرین
ایشالا لایک و کامتنا همینجوری زیاد باشه 💓🌸