
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏🏻💕
ادرین نگاهي به امیلی خانم کرد که به اپن اشپزخونه تکيه داده بود ادرین يا بايد منو انتخاب ميکرد و نميرفت يا مادرش رو و وميرفت. نگاهي به من کرد و گفت:توبرو منم الان ميام. و بازو.شو از ميان دستم کشيد بيرون.نگاهي به امیلی خانم کردم.ز.ن.ي که برايم مهربان بود ولي حالا لبخند صلح اميزي ميزد.باورم نميشد اين همون ز.ني باشه که چند شب پيش برام اسپند دود کرده بود. به هر حال مادر شو.هره..پسرشو دو.ست داره.با سرعت به سمت اتاق رفتن.درو بستم و به پشتش تکيه دادم و نشستم و خودمو توي بغ.لم جمع کردم و سرمو انداختم پايين .اينجا اومدنمون دعو.اي روز اولمون..اولين ک.تک زندگيم از دست ادرین
عر.وسي زود هنگام و حتي همين الان همش به خاطر امیلی خانم بود. امیلی خانمي که ديگه امیلی جون نبود.کتابمو از گوشه ي تخت برداشتم و مشغول خوندن شدم.شايد اينطوري فکرم ازاد تر ميشد.تقريبا به وسطاي کتاب رسيده بودم که دستگيره در به ارامي فشرده شد ولي چون من پشتش بودم در باز نشد.خودمو بيشتر به در ف.شردم تا باز نشه. صداي اروم امیلی امد که گفت:مرینت جان
از جا بلند شدم .لباسامو مرتب کردم و در رو باز کردم و گفتم:بله. لبخند کمرنگي زد و به دستم اشاره کرد و گفت:درس ميخوندي؟ _بله! _عزيزم ادرین که داره با ژاکلین حرف ميزنه گفت همونجا ميخوابه اگه ميشه همون بالشت و پتوش رو بده. چي؟ادرین نميخواست به اتاق برگرده يعني اينقدر ازم خ.سته شده بود..اينقدر غير قابل تح.مل شده بودم..تنها پتويي که روي تخت بود و بالشت رو به امیلی خانم دادم و درو بستم ودوباره پشتش نشستم.سردي در به من من.تقل شد.
ماه بهمن بود و خونه کلا سرد . کتاب رو داخل دستام گرفتم و خوندم و بعد کتاب امتحان بعدي اونقدر خونده بودم که حالم از هرچي درس خوندن بود داشت بهم مي.خورد.نميدونم ساعت چند بود که بلند شدم و از ساعتي که بالاي تخت بود نگاه کردم3و نيم. گوشه ي تخت نشستم و چشم دوختم به ديوار.سردم شده بود ولي پتويي نبود.در يکدفعگي باز شد اونم ساعت 3 و نيم. ادربن بود نگاهي به من کرد و گفت:هنوز بيداري؟ و جلو اومد و ل.ب.ه ي تخت با فاصله کمي نشست و گفت:چرا نخوابيدي؟
خودمو داخل اغو.شش انداختم .گرم بود. زير ل.ب زمزمه کردم:خيلي سرده. ادرین سرشو به طرف ل.ب.م ماي.ل کرد و گفت:چي سردته؟ سرمو تکون دادم..منو بيشتر توي بغل.ش ف.شرد ..بزار هر چي دو.ست داره فکر کنه.بزار فکر کنه از دستي خودمو داخل بغ.لش انداختم بزار فکر کنه که سردي بهو.نه اشت ..هر چي دوست داره فکر کنه.وقتي يکم گرم شدم سرمو اوردم بالا و ز.ل زدم تو چشاش و گفتم:چرا اونجا نخوابيدي؟ [ ] _حرف زدن با ژاکلین بهو.نه بود ...مامان باهام کار داشت...و اون خواست که شب تو هال بخوابم. خودمو از ادرین ج.دا کردم و گفتم:بَردار. ادرین با تعجب گفت :چي؟
_هموني که براي برداشتنش داخل اتاق اومدي. _من روي مبل خوابم نبرد اومدم سرجام بخوابم. _پس توبيا روي تخت بخواب من ميرم روي مبل. و از جا.م بلند شدم و اومدم برم که ادرین م.چ دستمو کش.يد و گفت:کجا؟ _ميرم روي مبل بخوابم..نگر.ان نباش بالشت و پتوتو ميارم. ادرین روبه روم ايستاد و گفت:اين مس.خره بازيا چيه؟ سرمو انداختم پايين و براي اثبات افکار داخل مغزم گفتم:مامانت چي گفت؟ _درباره ژاکلین بود و دانشگاه. _خب چي گفت؟ _گفت بهتره تعطيلات ميان ترم و روزايي که چند روز تعطيلم رو بيام مارسی. _همينه _چي همينه؟ _مامانت ميخواد ما رو از هم ج.دا کنه...ميخواد تو با من نباشي ..اون از من خس.ته شده.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کیانا جون من هرچی گشتم پارت ۹۲ رو ندیدم . میشه بگی چی شده ؟؟
پارتتتتت بعددددد عسیسمممممم عالیییی بودددد
بعد کلاسم میزارم😂🌱
مرسی
سلام آجو خوبی ؟ میگم پارت بعد رو میتونی بزاری ؟ اگه آره کی ؟
سلام اجی
اره بعد کلاسم
سلام اجی ببخشید این مدت برای تست هات کام ندادم اخه امتحانا بود و اسباب کشی هم داریم برا همین سرم یکی شلوغه ولی حتما اگه فرصت کنم میام تست هات رو میخونم و کامنت میدم💜🖇️
عب نداره اجی :)
آجیییییییی پارت بعد تروخودا🥺🥺🥺🥺
اجی عذاب عشق رو دارم مینویسم
گذاشتمش میرم اینو بنویسم
🥺بش ولی زود بذاریا🥺
لیانا جان نمیدونم چرا ولی عذاب عشق و تناسخ دوباره ما به دلم نشسته ولی شاعزاده عشق ن
.. میشه اینا رو ادامه بدی مطمعنم وقتی داستانت جلپ بره خیلی ها عاشقش میشن
سلام نیتا جون
اتفاقا همین الان دارم عذاب عشقو مینویسم
........
امیدوارم
اخه اخرین پارت ۱۶ کام بیشتر نداش
عاولییییییی بود
کی پارت بعدی میاد؟
مردمممممم
ممنون
به زودی
زود بزاری هااااا
اجی عاللللللییییییییییییییییییییییی میگم نمیخوای پارت بعد این داستان و پارت بعد عشق به سبک کنکوری رو بزاری این که یه هفته شد
مرسییی اجی
یکم سرم شلوغه میزارم
افرین یکمی انگار با بغض باید بخونی این پارتو
...
سلام آجی عالی بود😍😍😍😍😍🌹🌹🌹
مرسی اجی