سلام!🙆🏻♀️🦋💕 من دوباره با یک پارت جدید اومدم✌🏻😝
های گایز!🥰
شروع میکنم داستان رو با زبون جنی : بعد چند ساعت دیگه صدای خنده هاشون نمیومد ، زود زنگ زدم رزی که بیاد ! نیم ساعت گذشت و دخترا اومدن ولی دیگه دیر شده بود اونا بیدار شده بودن خیلی نگران بودم که الان چی میشه😰 توی اون شرایط فقط به ذهنم رسید که به دخترا زنگ بزنم و بگم که فرار کنن!! داشتم زنگ میزدم که یهو ، یکی شون اومد و گوشی رو از دستم گرفت و برد! خیلی نگران به کای نگاه میکردم😨 ، بهم گفت صورتم مثل گچ سفید شده!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
ممنون عالی بود
عالی بود عاجی :)))
ممنونم😍
سلام تستچی این داستان روی صفحه اصلی نیومده لطفا قرارش بدید روی صفحه اصلی ممنونم🙏🏻🌹