
Name:*دختری ازجنس جادو🧚🏻♀* Part:*9* *Asal* سارا: وقتی بیدار شدم صب شده بود ساعت 9 بود دیشب انقد خسته و بی حال بودم اصلا وقت نکردم اطرافو بگردم پس از اتاقم شروع کردم اتاق بزرگی نبود ولی کوچیک هم نبود دیواراش سفید بود ولی خاص بود خیلی جالب بود ی تخت ی نفره ی گوشه گذاشته بودن ی میز کوچولو با دوتا کشو هم کنارش بود روشم ی چراغ خواب سیاه و سفید بود ی کمدم کنارش بود به رنگ سیاه بقیه اتاقم دوتا صندلی و میز گذاشته بودن و در کل اتاق جالبی بود ازش خوشم میومد. از اتاق خارج شدم و رفتم دست و صورتمو شستم بعد دوش کوچیکی گرفتم بعد از پوشیدن لباسام خواستم برم بقیه خونه رو ببینم که لارا رو دیدم بهم گفت: _؟صب بخیر عزیزم کی بیدار شدی لبخند زدم و گفتم + صب بخیر نیم ساعتی میشه _ اوه چیزی خوردی؟ + نه _ بیا بریم ما صبحونه خوردیم با قدردانی پشت سرش رفتم بعد از این که صبحونمو خوردم ارتامو دیدم که اومد تو و با لبخند بهم گفت: +تموم کردی؟ بیا یکم حرف بزنیم _ باشه بلند شدم و دنبال ارتام رفتم وقتی رسیدیم رو مبل نشستم لارا دیانا و ارتام روبه روم نشسته بودن اما سام نبود خواستم چیزی بپرسم که سام وارد اتاق شد و شروع به حرف زدن کرد: + صب بخیر سارا خواستیم باهات حرف بزنیم تا تمام ماجرا رو برامون تعریف کنی از اینکه چجوری اومدی اینجا گرفته تا وقتی که پیدات کردیم گفتم: - باشه ولی میشه قبلش بهم بگین اینجا کجاست؟؟
+ اول تو تعریف کن _ باشه همه چیو از وقتی که پرنده رو دیدم تا وقتی که خوابم بردو براشون تعریف کردم بعد لارا پرسید: + خانوادت چی؟ دلم نمیخواست کامل همه چیو توضیح بدم پس خیلی کوتاه گفتم - اونا قطعا نگرانم نمیشن هرچقد که طول بکشه دیانا با تعجب پرسید + چراا؟ - مهم نیست. اینجا کجاست؟ خب این سوالی بود که هر دفعه که حرف میزدیم میپرسیدم اما جواب درست حسابی نمیگرفتم پس ی سوال دیگه پرسیدم که خیلی وقته داره اذیتم میکنه - خب اینکه ی ادم بتونه تغییر شکل بده و به ی پرنده تبدیل بشه چیزی نیس ک هروز ببینم و برام عادی بشه توضیح منطقی هم واسش وجود نداره ممکنه دارم خواب میبینم که خب میدونم خواب نیستم و یا ........... ممکنه جادو باشه نه؟ اینکه تو ی ثانیه شب بشه هم عادی نیست مگر اینکه بتونی تو ی دیقه بری اونور کره زمین(بخاطر تفاوت زمانی بعضی کشورا باهم ممکنه مثلا اینجا صبح باشه ی جا دیگه شب) سام بهم خیره شده بود لارا و ارتام گیج همدیگه رو نگا میکردن و دیانا هم جوری شده بود انگار اصلا اینجا نبود پرسیدم - چی شد یهو؟؟ انگار هیچ کدوم نمیخواستن جواب بدن و خوب خوش شانس بودن چون همون موقع یکی در خونه رو زد دیانا رفت درو باز کرد و..... " *ادامه دارد......* "
ممنون که وقت گذاشتید و داستان منو خوندید لایک کنید و کامنت بذارید اگه خوشتون اومد.
ممنون که وقت گذاشتید و داستان منو خوندید لایک کنید و کامنت بذارید اگه خوشتون اومد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عالی 🙃✨
😍😘