اونجا جاییی رو که باید از خیابون رد شی بری پارک رو داره...جولیا هم با ماشین منتظره...تو از خیابون رد میشی حالا نوبت ا/ته میاد رد شه که یهو یه ماشین بهش میزنه و باااامم..راستی جولیا..بهش زدی سری گازشو میگیری در میریاا...»جولیا:«ایول...اوکی»ای وای نه 😐💔...یهو یه چیزی به ذهنم رسید گفتم:«امم بهتر نیس یکمی صبر کنیم؟پلیسا بهمون شک میکنه:|...آخه در عرض یه هفته هم خودش هم خالش باهم بمیرن یکم مشکوک
نیس؟..:///..»دکتر:«آ...آره ولی آخه وقتی نمونده!همش ۳ماه!مونده:|...ولی امم آره شک میکنن خب ۲هفته دیگه این ماه تموم میشه:)...اون وقت بهتون خبر
میدم:))..»کیون سوک:«ب...باشه ولی چرا به این گیر دادید چرا نمیرین سر تهیونگ؟...»جولیا:«مثل اینکه یادت رفته منم میخوام ازش انتقام بگیرمااا اون قاتله باید کشته شه•_•...»دکتر:«منم همینو از رئیس پرسیدم گفت یا دختره باید بمیره یا تهیونگ!...چون این دوتا بهم وابسته ان اینو برداری اویکی برداشته میشه!..از طرفی جولیا درست میگه بیا اول رو ا/ت تمرکز کنیم بعد اگر دیدیم تیرمون خطا رفت بریم سراغ تهیونگ:)..یا شایدم هر دو شون:))..»ای وای نه با دستم سرمو گرفتمو چشمامو بستم تا یکم آروم باشم دوست داشتم سرشون داد بزنمو بگم که بس کنن این انتقام گیریو مافیا بازی شونو اما نمی تونستم...((چند روز بعد))از زبون ا/ت:..این روزا که دیگه دانشگاه تعطیل شده خیلی سرم خلوته:|.. اصلا همش وقت اضافه میارم نمیدونم چیکار کنم...یا میرم بیرون قدم میزنم یا خرید میکنم یا میرم فضای مجازی یا خواب:|...دیگه داره حوصلم از این زندگیه تکراری سر میره... نشسته بودم پای تلوزیونو همینجور که کانال میزدم قهوه هم میخوردم یهو گوشیم زنگ خوردو برش داشتم...+:«الو بله؟»
دکتر:«ساعتو یه نگاه انداختی؟...تا نیم ساعت دیگه باید اینجا باشیییی فهمیدییی..»بعد گوشیو قطع کرد:|...عه وا مگه ساعت چنده یه نگاه به ساعت کردم ای وای یه ساعت از کلاس گذشتهههه... سریع تلوزیونو خاموش کردمو قهوه رو سر کشیدمو بلند شدم رفتم اتاقم...چی بپوشممم..یه هودیه سفید با یه ساق بلند تنگ سیاه با کلاه سیاه گذاشتم سرمو کیفمو گرفتم رفتم پایین و سریع از خونه زدم بیرونو دویدم سمت کمپانی عه وا کفشامم:||...برگشتم خونه و کتونی های سفیدمو پوشیدمو بعد دوباره رفتم 😐😂...((چندقیقه بعد))...رسیدم در اتاق دکتر باز بود زدم به درو رفتم تو اتاق و خم شدمو با دستام زانو هامو گرفتمو نفس زنان گفتم +:«س...سلام» دکتر که کنار میزش وایساده بود و داشت کتاب میخوند سرشو بلند کردو پوکر نگاهم کردو گفت:«سلام...خوبه به موقع سر تایمی که گذاشتم برات اومدی😑...خب این دارو هایی که گذاشتم رو میزو بگیر و بر اساس کارایی هاشون از هم جداشون کن...((۴ساعت بعد))...امروز یکم بیشترنگهم داشت 😑برای اینکه دیر اومده بودم:|...داشتم میرفتم خونه تهیونگ بهم گفته بود برای فیلم برداری شون نمیتونه امروز بیاد:|...بجاش غروب میاد خونه ام که باهم باشیم...داشتم میرفتم تو راه که مین هو زنگ زد آخ به کل فراموشش کرده بودم 😐💔..ا/ت:«الو سلام مین هو»مین هو:«سلام ا/ت خوبی؟..امم درباره اون موضوع فکرات رو کردی؟:/»ا/ت:«ممنون خوبم..آ.. آره.فکرامو کردم نه...نمی تونم...راستش بهت گفتم که..اینجا تازه جا افتادم خودت باید بدونی:/..»مین هو:«آ..آره..اه..خب باشه:)..پس فعلا..»بعد قطع کرد...(از زبون مین هو/کیون سوک)..گوشیو قطع کردمو با دستام صورتمو گرفتم...ای وای نه...ای وای نه...بعد افتادم رو تختم...حالا چیکار کنم چرا اوضاع داره همینطور هی بد ترو بد تر میشه؟...نه نباید بزارم برای ا/ت اتفاقی بیوفته...از
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
عالی
پارت بعدو بزار آجی 🙂💛
گذاشتم عشق آجی ❤️💜
باید منتشر شه
میسی نفس مح 😘😍
آجی روانی داستانت شدم پارت بعدو زودتر بزار🤗
مممرسی آجو 😃💓 منم خودم روانیش شدم دوست نداشتم تمومش کنم پارت جدید و همین الان گذاشتم فقط باید منتشر شه
وایی مرسی الان میرم برسیش میکنم
میسی کیوتی🥺🥺
برسیش کردم عصلم الان میاد
عالی❤️🖤
زیاد غمگین نکن 💔
مرسیی 😍😘
اینو پارت آخرش غمگینن با عرض پوزش
عالیآجی🙂💔
مرسی نفس آجی 💓💓❤:)❤
تو که هنوز اینجورییی 💔خب به تستچی بگو پیام بده
چعجوریپیمبدمعشقم
ناراحتنباشقربونتبرمخوفمیشم
🙂💔
اون پایین زده تماس با تستچی اونجا رو بزن میتونی بهش پیام بدی بعد از چند روز ج تو میده🥺💔
وای اجی خیلی خوب بود
میگم چرا میزنی سرگرمی؟
بزن رو داستان اینجوری ویو هات بیستر میشن:)♡
مرسی آجی جون ❤💓💜
تو داستان یه بار زدم حدود ۵/۶ روزی تو صف بود آخرم زدنش تو سرگرمی تا بیاد
عالی بود😊💔
پارت بعدو کی میزاری؟
مرسی عسلم ❤️
امم اگر شد ۳/۴روز دیگه
آها اوک💜😊💜
عالی بوددد
میسی عشقم ♥️❤️
فدات😻❣