10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Alireza1 انتشار: 4 سال پیش 768 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت ۲۲ امیدوارم لذت ببرید ❤️ فراموش نکنید من عاشقانه و طنز مینویسم ❤️ نظر بدین ثواب داره ❤️ ببخشید اگه خیلی دیر شد 🙏🏻
ادامهی قسمت قبلی 👈🏻 از دید مرینت 👈🏾 وقت ناهار بود، خونهی آدرین بودم و داشتم باهاش حرف میزدم که بالاخره آشپز غذا رو آورد 🍝🍗🥩🍖🥞، ما زدیم غذا رو نیست و نابود کردیم ، آدرین گفت : مرینت بریم توی اتاق 🙃؟ گفتم : اتاق برای چی 😋؟ گفت : چون یکم تنها باشیم و خلوت کنیم 😁. گفتم : باشه بریم 🤭....
با آدرین رفتم توی اتاقش ، روی مبل نشستیم . آدرین گفت : خب مرینت برای امروز برنامه ای نداری 😅؟ گفتم : نه ، من اصلاً وقت نمیکنم برنامهریزی کنم 😂. گفت : اما من یه برنامهی خوب دارم 😇. گفتم : احیاناً برنامهت این نیست که با هم برقصیم 🙄 ؟ گفت : آره از کجا فهمیدی 😅؟ گفتم : چون تو اصلاً برنامهریزی بلد نیستی 😂. آدرین بلند شد و گفت : حالا که میدونی نقشهم چیه ، به من افتخار میدی بانوی من ❤️؟ گفتم : نه بابا من الان غذا خوردم حال ندارم 😒. گفت : تا باهام نرقصی آروم نمیگگیرم 😂. گفتم : به هیچ وجه😝 الان اصلا حوصله ندارم . گفت : پس مجبورم از معجزهی عشق استفاده کنم 💓. گفتم : مثلاً میخوای چیکار کنی 😌؟ گفت : یه دهن آواز میخونم 😁. گفتم : من با این چیزها خام نمیشم 😏. گفت : حالا میبینیم 🙃. گفتم : باشه شروع کن 😶.
گفت : ( قدو بالای تو رعنا رو بِنازم تو گلِ باغِ تَمَنا رو بِنازم🎵 تو كه با عِشوه گری از همه دل می بری🎶منو شِيدا می كنی چرا نميرقصی🎵تو كه با موی طلا قدو بالای بَلا🎶فِتنه بر پا می كنی چرا نمیرقصی🎵قد و بالای تو رعنا رو بنازم تو گل باغ تمنا رو بنازم🎶چو بِرَقصی تو فريبا بِبَری از دل من تاب و توانم🎵چو خَرامی ز تمنا فكنی برقِ هوس بر دل و جانم🎶ز نگاهم چو گُريزی تو پريزاده مگر خواب و خيالی🎵 چه شود گر بِخرامی، تو كه شيرين تر از اميد وصالی🎶 قدو بالای تو رعنا رو بنازم تو گل باغ تمنا رو بنازم🎵ای سبُک رقصِ بلا تو مكن ناز و بيا🎶تو كه در رقص و طرَب شعبده بازی🎵ای گل عشق و صفا مرو از محفلِ ما🎶تو كه شاداب تر از هر گل نازی🎵)« آهنگ چرا نمیرقصی ، از ویگن » خب بانوی من چطور بود 😊؟ گفتم : اَاَااااااا 😮 کف کردم 😍. گفت : پس حالا چرا نمیرقصی 🤣!!؟ منم بلند شدم و گفتم : منتظر چی هستی 😁 آهنگ رو پخش کن ، بیا وسط 😆. آدرین رفت و یه آهنگ ملایم گذاشت 🎼🎻. اومد نزدیکم و منو گرفت و رقصیدیم 👫.
بعد از یه عالمه جنب و جوش رفتیم و روی تخت دراز کشیدیم 😪. به آدرین گفتم : آدرین اون شب که به عنوان گربهی سیاه ، کفشدوزک رو برای شام روی پشت بوم دعوت کرده بودی رو یادت میاد ☺️؟ گفت : آره ، همون شب که بهم گفتی یه نفر دیگه رو دوست داری 😓 و همون شبی که آندره ی بستنی فروش شرور شد 😶. گفتم : آره دقیقاً همون شب 🌃. گفت : خب برای چی اینو پرسیدی 🤨؟ گفتم : اون لحظه که بهت گفتم یه نفر دیگه رو دوست دارم ، چه حسی بهت دست داد 😔؟؟؟ گفت : چرا دارین منو بازی میدین شما ، چرا دارین منو صحنه سازی درست میکنید ، اون لحظه من باختم ، بَدَم باختم ، من آبروی شهر خودمو بُردم ، سقفِ من روی سرِ من خراب شده ، خرج منو زنِ من داره میده ، من در منزلِ داماد سکونت دارم هیچ داغی از این بزرگتر نیست هیچ ننگی از این بزرگتر نیست ، من دارم قهقرا میرم ، فقط بذارید بِـــرَم من 😠! گفتم : آدرین حالت خوبه 🧐 چی داری میگی ؟ گفت : اوه ببخشید اشتباه شد😅 این دیالوگ مال سریال پایتخت بود 🤣! گفتم : خب حالا اشکال نداره 🙃. گفت : آه چقدر خسته شدم 😪. گفتم : منم همینطور ❤️ تا وقتی میخوابم برام حرف بزن 💘...
از دید آدرین 👈🏻 به مرینت گفتم : چشمات رو ببند . اونم چشماش رو بست 😌🗨️. موهاش رو نوازش کردم و گفتم : (عشق چیزی ست که من هر روز در لبخند تو میبینم ❤️ عشق چیزی ست که با هر لمس تو احساس میکنم 💓 عشق چیزی ست که در هر کلمهای که میگویی میشنوم 💝 عشق چیزی ست که ما هر روز در آن زندگی میکنیم 💖 ، هرگاه پیش من هستی نمیخواهم سر هیچ کار دیگری بروم میخواهم تا ابد بنشینم و چشم هایت را نگاه کنم تا عمق چشم هایت را نگاه کنم تا مطمئن شوم بینهایت دوستم داری 💗 ، بودن و یا نبودنت مهم نیست آنقدر دوستت دارم که به حضورت نیازی نیست همانند خدا که هست اما نیست ❣️ ، جادهای که به عشق میرسد آنقدر باریک است که دو نفر هرگز نمیتوانند با هم روی آن راه بروند بلکه باید دو روح در یک بدن شوند تا به نهایت عشق برسند 💕 ، عشق یعنی من اجازه میدهم که رؤیاهایم باشی حتی اگر من در رؤیاهای تو نباشم💞 ، تنها بخاطر شنیدن صدای امید بخش و گرم توست که میتوانم شب را به صبح برسانم 💙 ، تو مثل«بـاران» هستی بارانی از گُل بارانی از مهر بارانی از لبخند بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید 💟 ) دیدم مرینت داره خُر و پف میکنه 😴 (🤣) تا حالا با این شدت شکست عشقی نخورده بودم 😅💔. من مرینت رو بغل کردم و خوابیدم 😴💜.
سه ساعت بعد 👈🏻 حس کردم یکی داره همش منو بوس💋 میکنه ، چشمام رو باز کردم 👁️ مرینت رو دیدم که کنارم نشسته ❤️. گفتم : سلام عزیزم ☺️ چطوری ؟ گفت : خوبم ، عالی خوابیدم 😍. گفتم : خیلی هم خوب 😁 ، میگم اصلاً چیزهایی که قبل از خواب بهت گفتم رو شنیدی یا نه 😄؟ گفت : آره همش رو تا آخر گوش دادم 🧐 اما آدرین این دختره باران کیه که من اینقدر شبیه اونم 😠؟ واقعا ازت انتظار نداشتم 😡 باز رفتی دنبال چشم چرونی 🤬 تو دوباره داری بهم خیانت میکنی 😤! گفتم : این باران وجود خارجی نداره😅. گفت : بهتره که وجود نداشته باشه 🙄. گفتم : جز تو هیچ کس توی قلب من نیست💗 دلِ من فقط برای تو میتپه 💘. گفت : دلِ تو که دل نیست دِلِستره ، همینجور کف میکنه 😆! گفتم : تو چقدر خوب به جزئیات توجه میکنی 😅. گفت : حالا من تو رو درستت میکنم😤. گفتم : حالا میشه بلند بشم 😅؟ گفت : نه ، من همینجا تو رو نگه میدارم تا دُرستت کنم 😈❤️. گفتم : من درست بشو نیستم ، باید منو بکوبی و مجوز ساخت بگیری از اول بسازی 🤣😂🤣. گفت : هیس 🤫🤫 هیچی نگو❤️. مرینت آروم آروم به صورتم نزدیک شد 💗. من یه لبخند زدم 😉و گفتم : چه فکری داری بانوی من ❣️؟ انگشتش رو گذاشت روی لبم و گفت : هـیـس 🤫💓 نیازی به کلمات نیست 💖. با خودم گفتم حتما میخواد منو ببوسه 😋 . مرینت اومد جلو تا منو ببوسه اما یهو وایساد ! گفتم : مرینت چیزی شده ؟ مرینت با عصبانیت ازم فاصله گرفت و گفت : آدرین این چه وضعیه 😠؟ من واقعا نمیتونم این وضع رو تحمل کنم 😡. گفتم : چی شده 😨؟ من کار بدی کردم 😱؟ گفت : از این بدتر میخواستی چی بشه 😤؟ گفتم : خب بگو چی شده😥؟ گفت : داری ریش در میاری 😐.(🤣). گفتم : هووووو حالا چقدر شلوغش میکنی 😅! این که یه چیز طبیعی هستش ، همهی پسرا توی سن بلوغ ریش در میارن ، حالا مال من یکم دیر در اومد 😄. گفت : آدرین وای به حالت اگه ریش یا سبیل بذاری 😤، اگه من یک تار مو روی صورتت ببینم باید دور من رو خط بکشی 😒. گفتم : باشه باشه غلط کردم 😅 خب میرم صورتم رو اصلاح میکنم 🤭. گفت : آفرین 🙄 تا مرتب نشی از بوس خبری نیست 😏. گفتم : اما الان نمیتونم برم 😅! گفت : چرا 🤨؟ گفتم : آخه چون هنوز بهم تِکیه دادی 😂!!
مرینت خودش رو کشید کنار و من رفتم حموم ، ریش تراس رو برداشتم و شروع کردم .
چند دقیقه بعد 👈🏻 بعد از اینکه کارم تموم شد اومدم بیرون . دیدم مرینت رفته کنار پنجره و داره بیرون رو نگا میکنه 🙂. من سریع دَویدم سمتِ مرینت و گفتم : مرینت بیا بغلم 🤗!!!!!!!!! اما مرینت جا خالی داد و من با صورت چسبیدم به شیشه 😵. (🤣). صورتم سرویس شد 🤕
مرینت گفت : آخ آخ آخ آخ فکر کنم درد داشت😉😆. من از شیشه جدا شدم و گفتم : با یه فردی که تازه صورتش رو اصلاح کرده اینجوری رفتار میکنن 😇؟؟ گفت : آره دقیقاً اینجوری رفتار میکنن 🤣. گفتم : ما رو باش روی دیوارِ کی یادگیری مینویسیم 😝، حالا دیگه یه بوس بده 🙏🏻 و ما رو دور ننداز ما اینقد هم بد نیستیم 😅. مرینت زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت : الان شدی همون آدرینی که من میخواستم (●♡∀♡). مرینت یقهی لباسم👔 رو گرفت و محکم منو بوسید 👩❤️💋👨💋....
گفتم : مرینت ، دوست داری بریم توی حیاط پشتی قدم بزنیم ❤️؟ گفت : آره همیشه دوست داشتم اونجا رو ببینم 😍🤩. گفتم : پس بزن بریم 😁. دست مرینت رو گرفتم💞 و باهم رفتیم سمت حیاط پشتی . چشمهای مرینت رو گرفتم و گفتم : زیر چشمی نگا نکنی ها 😅. گفت : باشه 🤭. باهم آروم آروم رفتیم جلو ، دستام رو برداشتم و گفتم : بفرمایید اینم مجسمهی مامانم 😊🗿. گفت : واااااااااااای 🤩 تا حالا اینو ندیده بودم 😍 چقدر قشنگه !!! گفتم : آره خیلی زیباست 🙃، دوست داری مجسمهی تو رو هم بذارم اینجا❤️ ؟ مرینت سرخ شد و گفت : مـ...مـ... مجسمهی من🤭 ؟ گفتم : آره چرا که نه 💓!
مرینت گفت : خب دیگه عزیزم من باید برم 😘. گفتم : راستش رو بخوای برای امشب یه برنامهای دارم ، میخواستم بدونم تو امشب وقت داری 😅 ؟ گفت : آره آره وقتم آزاده 😊. گفتم : پس امشب آماده باش تا با آلیا و نینو بریم بیرون ❤️........
شب شد و ...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
اسم من بارانه
سلام دوستان لطفا داستان منم بخونید
میراکس : شب بارانی ۱
علی رضا خسته شدم پس کی میاد؟😫😫😫
راستی میشه بپرسم چند سالته؟چون نمی دونم😅
آره خیلی تستچی جدیدا دیر منتشر می کنه
منم خسته شدم.خیلی وقته پارت ۱۹ داستانم توی بررسی هست
راستی خوشحال میشم داستان میراکلس من هم بخونی علی رضا جان😋💜💙🤍
سلام
من خودمم خسته شدم😅 نمیدونم چرا تایید نمیشه😥 سن مهم نیست 😋من دبیرستانی هستم😄 داستان های تو رو هم حتماً نگاه میکنم💙
پس چرا بعدی منتشر نمیشه 🧐🧐🧐
خسته شدم 😩😩😩
🤲🏻🤲🏻🤲🏻
من خیلی داستانت رو دوس دارم تروخداا پارت بعد 😢🥺🥺😭😭😭😭😭😭😱
سلام دوستان👋🏻من قسمت ۲۳ رو گذاشتم😁 تقریباً ۶ الی ۸ روز دیگه منتشر میشه✌🏻
۸ روز 😱😱😱😱😱
وای عالی بود😂😂
خیلی عالی مینویسی فقط مشکل اینه که دیر میزاریش من واقعا از داستانت خوشم میاد لطفا زودتر قسمت بعد رو بزار
سلام به همه ی دوستان 👋🏻 قسمت ۲۳ بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم طول کشید😅 آخه خیلی خیلی طولانی بود😁 یکم دیگه ازش مونده ، اون رو هم بنویسیم میذارم توی سایت و ۸ رو بعد از اون منتشر میشه 😄 لطفاً کامنت زیاد بذارید و برای اینکه حوصله تون سر نره قسمت های قبلی رو بخونید ❤️
آفرین خیلی باحال بو 🤣🤣🤣🤣🤣🤣علیرضا میای باهم دوست بشیم اسم من ابوالفضله.🤣🤣
👍🏻👋🏻