10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Alireza1 انتشار: 3 سال پیش 259 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این شما و این قسمت ۲۹ ❤️ امیدوارم لذت ببرید ❤️ فراموش نکنید من طنز مینویسم ❤️ ببخشید اگه دیر شد، بعد از اینکه کرونا گرفتم مغزم پنچر شد 😅 نظر بدین ثواب داره ❤️
ادامهی قسمت قبلی 👈🏻 از دید آدرین 👈🏻 تیکی و پلگ اومدن بیرون ⏏️ و عین فرفره دور خونه پرواز کردن 🌀 تیکی رفت تا اتاقها رو نگا کنه و پلگ هم مستقیم رفت سر یخچال❄️ تا ببینه پنیر ایرانی پیدا میشه یا نه🧀 . ما دنبال تیکی رفتیم ، تیکی گفت : خب کلاً انگار اینجا دوتا اتاق داره یکی اتاقخواب و اون یکی اتاقمطالعه ، دیگه حموم وان🚿 و جکوزی داره🛁 ، و یه چیز دیدنی ... دنبالم بیاید ⬅️. ما باهاش رفتیم داخل حمومی که وان داشت 🛁، مرینت گفت : اوه چه طراحی خوبی🤔. گفتم : آره باهات موافقم 👌🏻. تیکی گفت : اما منظور من این نبود 🙂 از پنجره بیرون رو نگاه کنید 👆🏻. منو مرینت به چپ نگا کردیم 👀 و از تعجب دهنمون باز موند😲😲. مرینت گفت : عجب منظرهای 🏙️😮!!!!!! گفتم : تمام شهر از این بالا معلومه 😃. داشتیم از منظره لذت میبردیم که یهو پلگ سوت زد 🌬️. رفتیم ببینیم که چی شده ، دیدیم پلگ رفته روی مبل نشسته و اَخم کرده😤. گفتم : چی شده رفیق حالت خوبه 🤨؟ گفت : از اون پنیرهایی که دوست داشتم نداره😒. مرینت رفت کنارش نشست و اونو ناز کرد ✋🏻 و گفت : اِشکال نداره 😌 خودتو ناراحت نکن 😉 الان آدرین رو میفرستم تا هر چیزی خواستی برات بخره🛒، خوبه☺️؟ پلگ گفت : واقعاً این کارو میکنی 😀!؟ مرینت گفت : پس چی که میکنیم 🙂 مگه ما چندتا پلگ داریم🙃! پلگ گفت : وای مــمــنــون 🤗!!!!
مرینت گفت : آدرین چرا اینجا وایسادی 😡 سریع برو برای پلگ پنیری که دوست داره رو بخر😐. گفتم : باشه باشه الان میرم😳؛ خب پلگ اسم پنیری که دوست داری چیه🤨؟ گفت : پنیر تالش🧀😋 که البته فقط بین مردم محلی پیدا میشه😁. گفتم : چــی😧!!! یعنی هیچ جای دیگه نیست😬. مرینت گفت : آدرین 😶! گفتم : باشه باشه 😅 الان به بادیگاردم میگم بره بخره بیاد ؛ پلگ حالا تا وقتی اون برگرده با همین پنیر کممبر خودت رو سرگرم کن دیگه😏. پلگ گفت : باشه من میرم یه گوشه منتظر میمونم😊. پلگ رفت ، مرینت بلند شد و بهم گفت : من خستهم میرم بخوابم 😑 سروصدا نکن😒 شب بخیر🌃. مرینت رفت توی اتاق و درب رو بست🚪. منم از ترس رفتم و روی کاناپه🛋️ خوابیدم . فردا صبح👈🏻 از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۵ صبحه ، یه آه کشیدم💨 و رفتم دنبال پلگ ؛ اون توی بالکن بود ، در بالکن رو باز کردم و رفتم داخل ، به میله تکیه دادم و به منظره نگاه کردم ، پلگ هم داشت پنیر میخورد و از منظره لذت میبرد 🏙️. گفتم : میبینم که گوشهی بالکن نشستی و داری حال میکنی😏. گفت : یه ضربالمثل هست که میگه بر لب جوی بشین و پنیر بخور🧀. گفتم : در واقع درستش اینه که بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین 😄 در ضمن این ضربالمثل نیست این شعره 📜😅. گفت : حالا چه فرقی میکنه😝. گفتم : آه😔 پلگ به کمکت نیاز دارم😔. گفت : پس بالاخره اومدی پیشم 😌 میدونستم یه روزی به مشاورهی من نیاز پیدا میکنی😏 حال بگو فرزندم ، میخواهم همه چیز را از زبان خودت بشنوم😎. گفتم : موضوع مرینتـه ، از وقتی ازدواج کردیم خیلی تغییر کرده 🔄 قبلاً خیلی شاد و مهربون بود اما الان اصلاً رفتارش با من کلاً عوض شده انگار من دشمنِ اونم ، دیگه نمیدونم چیکار کنم 🙁 اومدم تا شاید تو بتونی یه راهی نشونم بدی 🙄 هر چی نباشه چند میلیارد سال عمر کردی😓. گفت : پسرم پیش شخص مناسبی اومدی😎 دَوای دردت پیش منه💊. گفتم : یعنی میخوای دارو تجویز کنی🤨؟ گفت : نه آیکیو 🤦🏿♂️ میخوام یه راه حل بهت بگم ، بذار برات خلاصه کنم مشکل از دیدگاهه، مرینت قبلاً تو رو به چشم آدرین آگراست میدید اما الان فقط تورو به چشم شوهر میبینه باید کاری کنی که بیشتر تورو به عنوان آدرین ببینه🙂. گفتم : فک کنم متوجه منظورت شدم 😀 یعنی باید همون صحنهای رو که مرینت عاشقِ من شد رو بازسازی کنم تا دوباره اخلاقش مثل قبل بشه😁 من باید برم ، ممنون پلگ🤍. خواستم برگردم داخل که پلگ گفت : کجا با این عجله 🧐 هنوز حرفام تموم نشده💬. گفتم : اوه ببخشید ادامه بده 😅. گفت : بازسازی اون لحظه فکر خوبیه اما به شرطی که فضا و مکان مناسب باشه و مهم تر از همه اینکه بارون بیاد🌧️ توی این شهر فقط آلودگی هوا وجود داره😂 و ما حالا حالاها به پاریس برنمیگردیم ، الان فقط با همون چهره و لبخند مخصوصت برو و دوباره مُخِش رو بزن 😎 حالا برو. گفتم : ممنونم 💛 حرفهای شما رو باید با طلا نوشت استاد بزرگ🙏🏻😃. برگشتم داخل به ساعت نگاه کردم دیدم یک ساعت گذشته ، با خودم گفتم هووووو چقدر ساعت زود میگذره ، الان دیگه وقتشه ....
( اتاق یکم تاریک بود ) رفتم توی اتاق، بغل تخت، بالای سر مرینت ❤️. لبهی تخت نشستم و دستش🤚🏻 رو گرفتم و پشت دستش رو نوازش کردم💓 تا چشماش رو باز کرد دستش رو بوسیدم 💗 گفتم : مرینت عزیزم بیدار شو❣️ میدونی که خوابِ زیاد کِسالت میاره ☺️. همینجور به چشماش نگاه کردم و لبخند زدم🙂 یک ارتباط چِشمی👁️ خاصی بین ما به وجود اومد💕 چشمهای مرینت آروم آروم باز تر میشد ، نفس کشیدنش سریعتر میشد و گونههاش هم سرختر میشد😳 لرزش دستش رو میتونستم احساس کنم 💓. مرینت از خجالت روشو اونور کرد و گفت : آ....آ...آدرین چـ چی شده ☺️؟ گفتم « مگه حتماً باید چیزی بشه که بیام پیشت💝. گفت : نه نه ، فقط یکم ناگهانی شد💜. دستم رو گذاشتم گوشهی صورتش 💞 گفتم : چی شده مرینت هرچی توی دلت انبار شده بهم بگو🙂. گفت : خب راستش تو دیگه کمتر از قبل بهم محبت میکنی و مسخره بازی در میاری...😙. گفتم : و بخاطر همین تو از من ناراحت شدی😉، ببخشید بانوی من😸.
پلگ از دیوار اومد داخل ، یه نگاه به ما کرد و درحالی که اشک شوق میریخت گفت : واقعاً وقتی من این زوجهای خوشبخت رو میبینم معنای زندگی رو دوباره متوجه میشم💧😇 و انگیزه پیدا میکنم😀. مرینت گفت : انگیزه برای چه کاری☺️؟ پلگ گفت : انگیزه برای خوردن پنیر🧀😁. گفتم : پلگ تو درست بشو نیستی😂. مرینت گفت : آها پلگ گفتی پنیر یاد یه چیزی افتادم ، تو میخواستی توی فرودگاه برامون یه داستانی تعریف کنی از اینکه قبلاً ایران بودی🇮🇷. پلگ گفت : آره خب من قبلاً ایران بودم😏 و صاحبهایی داشتم ؛ دوتا پادشاه بزرگ اولی کوروش کبیر👑 و دومی داریوش بزرگ👑 . منو مرینت کف کردیم 😮😲، گفتم : یعنی تو با اونا هم بودی😧! پلگ گفت : اختیار داری😄 رفیق صمیمی بودیم🤝 وااااای وااااای چه پنیرهایی میدادن بهم واقعاً😋 پنیرهای سلطنتی وااااااااااای🤪!!!! مرینت گفت : اینا رو ول کن ادامهشو بگو😬. پلگ گفت : داستان برمیگرده به حدوداً ۵۳۰ سال قبل از میلاد✝️ ، تقریباً ۲۵۵۱ سالِ پیش ؛ نگهبان جعبه که بهش استاد ریشسفید میگفتم😅 برای پیدا کردن فرد لایق دور دنیا رو سفر میکرد البته با معجزهگر ، بالاخره یک روز اون فرد لایق رو پیدا کرد و شب به صورت ناشناس با شنل و چهرهای پوشیده به دیدن کوروش رفت 🌙و معجزهگر گربه رو داد و رفت اما نمیدونم بهش چی گفت 😶 بعد از اون ، کوروش استعداد خودش رو خیلی سریع نشون داد و به قابلیت های پیشرفتهی معجزهگر دست پیدا کرد 💯. گفتم : چه قابلیتهایی🤨؟ پلگ گفت : اینا رو استاد سو-هان براتون توضیح میده 😁، بعد از اینکه کوروش تونست یه ارتش برای خودش جور کنه رفت و به پادشاهِ ماد یعنی ایشتوویگو حمله کرد⚔️ هر چند این پیشنهاد من بود وگرنه خودش میخواست بره با قدرتهای معجزهگر مُخ بزنه 😆 اما این بین خودمون بمونه😂. مرینت گفت : خب پس مُخ زنی بین همهی گربههای سیاه مرسومه 😐 و این خِصلت به آدرین هم ارث رسیده🤭. پلگ گفت : داشتم میگفتم 😶 کوروش در این ۳۰ سال حکومتش به مناطق زیادی حمله و اونجاها رو جزء ایران کرد ، بهش میگفتن نابغهی نبرد 🧠🛡️ و توی همهی اون جنگها بزرگترین مشاورش من بودم😎. گفتم : پلگ😶 میدونی این یعنی چی😦!؟ گفت : یعنی لئوناردو داوینچی😂. مرینت گفت : پس یعنی باید بریم بازار خرید کنیم🤩 من میرم لباس بپوشم 😃. پلگ گفت : پس منم میرم چند تا پنیر برای توی راه برمیدارم 😋. گفتم : اوه😯 کجا کجا 🙁 من داشتم حرف میزدم✋🏻! مرینت گفت : آدرین چرا اونجا نشستی🙂 آماده شو بریم🙃. گفتم : باشه کجا بریم😕؟ مرینت گفت : یه جای خوب سراغ دارم به اسم ساختمان پلاسکو🏢😁 بدو بریم تا شلوغ نشده....
یک ساعت بعداز دید مرینت 👈🏻 بعد از اینکه با مترو تهران رو طی کردیم در نهایت به پاساژ پلاسکو . به آدرین گفتم : نگا کن چقدر اینجا قشنگه😄. آدرین گفت : آره🙂 خب از کجا شروع کنیم؟ گفتم : از طبقهی نهم😁. گفت : بین این ۱۷ طبقه میخوای از اونجا شروع کنی😅! این همه مغازه ، آخه چرا اونجا ؟ گفتم : آخه توی اینستاگرام دنبال لباس میگشتم😌 یه پِیج رو دیدم که انواع لباس محلی رو داشت و آدرسش اینجا بود😉. گفت : هنوز نرسیده برای بازار رفتن هم نقشه کشیدی😆! گفتم : حالا نمیخواد حسودی کنی برای تو هم یه چیز خوشگل میگیرم😊. گفت : نه بابا منو حسودی😏؟ گفتم : برو اَلکی اَدای حال بَدا رو در نیار😂(🧔🏻) . گفت : اصلاً به فرض که من دارم حسودی میکنم😌 تو رو چه حسابی داری اینو میگی🙃؟ گفتم : آخه هر وقت حسودیت گُل میکنه ( حسودی میکنی ) سوراخ دماغِت👃🏻 همینجوری گُشاد میشه😄👆🏻. آدرین دماغش رو گرفت👃🏻🤦🏼♂️ و گفت : تو اینو😶 از کجا میدونی🧐!!!؟؟؟ سوار آسانسور شدیم و گفتم : فهمیدن این موضوع که خیلی آسونه☺️ هر کسی تو رو فقط ۶ ماه به طور ۲۴ ساعته زیرِ نظر داشته👀 اینو متوجه میشه😊. گفت : یا خدا😦✝️!! دیگه چی از من میدونی😨؟ گفتم : حالا بقیهش بمونه برای بعداً😈.
نمایی از داخل ساختمان پلاسکو
طبقهی نهم از آسانسور پیاده شدیم . پلگ سرش رو آورد بیرون و گفت : میشه من یکم جلوتر برم😸 لطفاً🙏🏻؟ گفتم : باشه فقط نزدیک ما بمون😌. پلگ رفت و آدرین گفت : چرا گذاشتی بره😕؟ گفتم : بذار راحت باشه😉. گفت : شاید بره یه چیزی رو خراب کنه💣 ماجرای کشتی تایتانیک🚢 که یادت نرفته یا ماجرای نابودی آتلانتیس🌊. گفتم : مثل اینکه تو هیچی از بچهداری ، زنداری ، خانهداری و حیوانداری نمیدونی🙄! گفت : نه من فقط یه چیزایی از پولداری میدونم 😂. یهو زمین زیر پامون شروع کرد به تَرَک برداشتن . پلگ با سرعت پیش ما برگشت↪️. آدرین گفت : پلگ، هیچ معلوم هست چیکار کردی🤬! پلگ گفت : من هیچ کاری نکردم قسم میخورم😨. چراغها خاموش روشن میشدن . من گفتم : هر وقت چراغها خاموش شد سریع تبدیل میشیم🌀، باشه ؟ آدرین گفت : باشه من که آمادهم😶. به محض اینکه چراغها خاموش شد💡...
گفتم : تیکی 🐞خالها روشن🐞. آدرین گفت : پلگ 🐾پنجهها بیرون🐾. گفتم : گربه سیاه ، تو برو پیرمردها و پیرزنها رو از پنجره خارج کن⏏️ منم سراغ بچهها میرم . گربهی سیاه گفت : بانوی من لباست یکم تغییر کرده☝🏻🤨 (🧕🏻) . یه نگاه به خودم کردم و گفتم : اوه راست میگی😶 انگار پوشش این منطقه روی لباس مخصوص من تأثیر گذاشته😏. زمین بیشتر تَرَک برداشت. گفتم : وقت رو تلف نکن ، برو😶. برگشتم⤵️ با دقت به اطراف نگا کردم👀 همهی بچهها رو شناسایی کردم ، یویو رو پرت کردم و همشون رو به همدیگه بستم🔒، از دود💨 به عنوان پوشش استفاده کردم و با بچهها از پنجره پریدم روی پشتبومِ ساختمونِ جلویی🏢؛ اونقدر سریع این کار رو انجام دادم که حتی مردمِ همیشه در صحنهای که داشتن فیلم میگرفتن🤳🏻 هم متوجه من نشدن . برگشتم داخل ساختمون ، تا فرود اومدم، طبقهی نهم ریخت روی طبقهی هشتم💥⬇️. شرایط خیلی داشت سخت میشد💢. پریدم بیرون و از ساختمون بالا رفتم🔝 با خودم گفتم: حالا که آسانسور کار نمیکنه آخرین کسایی که خارج میشن افراد بالاتر هستن🤔. طبقات بالایی رو چک کردم ، توی سه طبقهی آخر که کسی نبود ؛ همشون روی پشتبوم بودن و درخواست کمک میکردن🔊. منم یویو رو مثل یه سُرسُره↘️ بستم به ساختمون جلویی🏢 و مردم رو یکی یکی پرت کردم روش↘️. کارم که تموم شد دیدم زیر پام داره کامل خالی میشه💥 ساختمون داشت فرو میریخت 💢. گوشی کفشدوزکی🐞 رو برداشتم و به گربه زنگ زدم📲، جواب داد و گفت : بانوی من الان دستم بنده😾 لطفاً سریعتر بگو چیکار داری⭕!؟ گفتم : پر حرفی نکن😬! الان کدوم طبقهای😦؟ گفت : طبقهی دوازده 🏢. گوشی رو قطع کردم📴 از ساختمون جوری پریدم پایین که انگار سقوط آزاده⏬؛ به طبقهی دوازدهم که رسیدم توی هوا یویو رو پرت کردم داخل و گربه رو گرفتم و کشیدم بیرون⏏️ و ساختمون پلاسکو جلوی چشم ما تماماً فرو ریخت 💥💢....
من و گربه سیاه روی یه پشتبوم نِشَستیم⤵️. گربه با چهرهای بُهت زده به بقایای ساختمون نگا میکرد😧. بهش گفتم : تو حالت خوبه🙁؟ برگشت و بهم گفت : نه نه نه نه😡🔊!! آخه چرا منو کشیدی بیرون😠!!؟ گفتم : پس میذاشتم ساختمون بریزه روی سَرِت😤؟ گفت : آخه هنوز یه نفر اونجا بود😰 دقیقاً جلوی چشمام ، توی اون همه دود و تاریکی اون از ترس بیحرکت وایساده بود و به من نگا میکرد و هیچی هم نمیگفت😦. گفتم : خب آیکیو🤦🏻♀️ اون آدم نبوده😶 اون مانکَنِ مصنوعی بوده😬!!!!!!! گربه گفت : مانکن مصنوعی دیگه چیه🤨؟ گفتم : وااااااااااای 😮 آدرین تو از کدوم منطقهی جغرافیایی اومدی😳!!! مانکنِ مصنوییِ لباس نمیدونی چیه😒. گفت : من خودم همیشه مانکن بودم ، خبری هم از این مصنوعیها نبود🙄....
یهو از بغل ما یه دروازه باز شد (با معجزهگر اسب 🐎) و استاد سو-هان وارد شد👣. گربهی سیاه گفت : سلام استاد😳!! گفتم : پس بالاخره پیداتون شد😅. استاد گفت : علیک سلام ، مثل اینکه متوجه شدین که هنوز ضعیف و بیتجربه هستین😏. گفتم : بله سرعت عمل خیلی پایینی داشتیم😔. گربه سیاه گفت : البته اونقدرها هم بیتجربه و ناتوان نیستم استاد🙄. استاد گفت : پس واقعاً هیچی نمیدونی🤦🏻♂️. گربه گفت : من میدونم و همه کاری هم ازم برمیاد😒. استاد گفت : میتونی بدون اینکه تبدیل بشی از پنجهی بُرّنده استفاده کنی😤!؟ میتونی وقتی که تبدیل شدی با پلگ صحبت کنی😡!؟ میتونی پنجهی بُرّنده رو شلیک کنی😠!؟ میتونی پنجهی بُرنده رو به میلهت انتقال بدی😤!؟ میتونی پنجهی بُرنده رو به هر نقطهای از بدنت بفرستی😐!؟ یا از همه سادهتر ، میتونی شکل لباست رو تغییر بدی😶!؟ گربه سیاه گفت : استاد بزرگ😦!!!!؟ استاد گفت : و تو دخترکفشدوزکی😐، فکر کردی همهی هنرت اینه که وقتی از طلسم شانس استفاده میکنی طرح لباست عوض شه😑؟ میدونم که یکم درک از قدرت بزرگت داری، اما میتونی با طلسم شانس هر چیزی که خودت خواستی به وجود بیاری😤!؟ میتونی یویو رو به هر سلاحی که خواستی تبدیل کنی😤!؟ میتونی از همهی معجزهگرها هم زمان استفاده کنی😤!؟ میتونی با جعبهی معجزهگرها صحبت کنی😤!؟ میتونی بدون اینکه تبدیل بشی از طلسم شانس استفاده کنی😤!؟ میتونی با قدرتت یک معجزهگر بسازی😡!!!!!؟؟ و از همه مهمتر ، میتونی آشپزی کنی😠🍽️🍲؟؟؟؟ گفتم : نه راستش بلد نیستم😓. استاد به ما گفت : اشکال نداره😑 این مراحل حتی برای استادِ سابقِ شما هم دور از انتظار بود😒 اما الان دیگه یه مُرَبی جدید دارین😏. گفتم : استاد برای پیشرفت باید چیکار کنیم😔؟ گربهی سیاه گفت : آره استاد، باید چیکار کنیم😳؟ استاد گفت : جواب این سوال رو شب بهتون میگم🌙. گفتم : ما باید بیام دنبال شما یا خودتون میاین پیشما😕. استاد گفت : کجای دنیا دیدی استاد بره دنبال شاگرد🙄؛ امشب ساعت ۱۱ در بلندترین نقطهی کوه دماوند منو پیدا میکنید😌. و استاد یه دروازه باز کرد و رفت💫. گربه گفت : اون گفتش کجا😲!!!!!؟ گفتم : استاد گفتش بالای کوه 🗻 دماوند☝🏻😶. گفت : انگار راه زیادی در پیش داریم😊. گفتم : اما ما که وسایل کوهنَوَردی نداریم😕. گفت : اونو بسپار به من😁، میگما اما استاد سو-هان اینو خوب اومد که آشپزی بلد نیستی😂.........
( حتماً بگید که بعد از ایران بریم مصر🇪🇬 یا ایتالیا🇮🇹 )
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
قسمت ۳۰ رو منتشر کردم 🎉
نه خداوکیلی همون برگردن پاریس 😂
آخرش برمیگردن پاریس نگران نباش 😆
اما فقط بخاطر یه دلیل خیلی مهم.
برای اطلاع میگم 📢
من حواسم به تستچی هست😅❣️
کسی کوروش رو میشناسه من باهاش در ارتباط ام
آره میشه بگی چطوری ممنون من داستاناش رو خیلی دوست داشتم و همشو خوندم 😢😢
بریم ایتالیا پیتزا بزنیم به رگ😋😋😋به پلگ هم پنیر ایتالیایی بدیم
در کل عالی بود ترکوندی داداش علیرضا
👍🏻❤️
💙❤
بچها یه سوال
مهشید که از تستچی رفت
ولی گفت که تو پینترست ادامه میده
خیلی دنبالش گشتم و متاسفانه اسم داستانش روهم فراموش کردم
اگر میشه بگین کسی از اکانت پینترست یا اسم داستانش اونجا خبر داره؟اگر سراغی دارید ازش لطفا لطفا بهم بگید.
والا منم خیلی دنبالش کشتم خودمم کشتم ولی پیدا نکردم بهترین داستان از داستان همین علیرضا خودمون و حتی کوروش هم بهتر بود ولی هر کاری کردم پیدا نشد اگه زحمتی نیست پیدا کردی تو همین جا تو آخرین قسمتی که گذاشتی میگی ممنون ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️😭😭😭😭😭😭😭😭😭
فکر کنم اسمش میراکلس لیدی باگ بود البته به انگلیسی که من الان حوصله ندارم بنویسم ببخشید 😅
اوکی مرسی عزیزم💓
همون ک پیتر داشت؟!🥺
منظورم یکی از شخصیت های هس
اره همون🥲
بچها یه سوال
مهشید که از تستچی رفت
ولی گفت که تو پینترست ادامه میده
خیلی دنبالش گشتم و متاسفانه اسم داستانش روهم فراموش کردم
اگر میشه بگین کسی از اکانت پینترست یا اسم داستانش اونجا خبر داره؟اگر سراغی دارید ازش لطفا لطفا بهم بگید
علیرضا باز که رفتی🥲
😅
علیرضا رفتی گم شدی😔💔
😅 هنوز هستم
خودارشکر😐✊🏽
چرا پارت بعدی رو نمیذاریییییی
گفتم که به این زودی ها انتظار قسمت بعدی رو نداشته باشید 😅 اما سعی میکنم مثل اون دفعه طولش ندم😄