11 اسلاید چند گزینه ای توسط: نورا انتشار: 4 سال پیش 207 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام ما اومدیم با پارت پنجم😊😊 این قسمت قشنگ خواهد بود و من اینرو اا تستش میکنم☺ و اینکه من ممکنه خطم رو عوض کنم و برم تو یه موبایل دیگه و برای همین تمام اطلاعاتم پاک میشه و صفحه ایی ندارم اگه دیدین چند ماهه نیستم توی گوگل بزنید(noora بچه مهندس۴) انشالله که صفحهمو میاره ترکم نکنیدا😛
.. تو کی هستی😡
...............
پدرتو در میارم😠 یه بار دیگه قلط اضافه بکنی میام هرجای دنیا که هستی یه فس کتک بهت میزنم بچه پرو😤
گوشیو قطع کردم باید به دکتر توفیقی بگم تا دیر نشده
رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم باند سرمو وا کردم دستامم که جفتش باندیه😧 رفتم دفتر بهمنش اونجا بود بازرس نبود( بازرسو که میشناسید متاسفانه چون من اسمشو یادم نمیاد و باید سریالو دوباره ببنیم یادم بیاد😂)
به بهمنش گفتم گفت: فک نکنم سینا ماهر باشه ولی توکه صداشو میشناسی جای شکرش باقیه که ماهر نیست😥
گفتم: بله راست میگید .. به دکتر توفیقی اطلاع بدم؟ گفت: بده احتیاط شرط عقله
گفتم: درسته
خداحافظی کردم رفتم دانشگاه پیش دکتر یهو با استاد برخورد کردم
استاد: به به مهندس! اقا زکر خیرت بود
جواد: سلام استاد😃 چه زکر خیری😂استاد: واست کار تراشیدم😈 جواد: چه کاری استاد😐😂 استاد یه برگه نشونم داد گفت: بفرمایدد فردا مدرکتو بیار که انشالله استخدام بشی برای درس دادن تو دانشگاه جواد: وای چقدر خوب😃 کیا میدونن استاد استاد: دکتر توفیقی مرضیه خانم! جواد: چقدر خوب استاد با اجازه من یه کاری با دکتر داشتم با اجازه خداحافظی کردم رفتم پیش دکتر
باهاش حرف زدم گفت: یه فکری میکنم راستی اقا جواد فردا شب بفرمایید منزل حرفا داریم😄
جواد: اااااا😐😐😐😫
دکتر: چیه مگه نمیخواستیش دخترمو😐😠
جواد عمممم نه چرا اره بله یس اوکیه😧
از دانشگاه خارج شدم یه اسنپ گرفتم تو راه زنگ به بی بی گوهر مسعود قاسم عمو محمدو........ همه
عمو محمد و بی بی گوهر اقای همت عمو کریم حاظر شدن که فردا شب همراه من بیان رفتم پاساژو بوتیک کت شلوار با کلنجار سلیقه به باد رفته عم یکی انتخاب کردم😐
باز اسنپ گرفتم رفتم خونه بیهوش شدم😙😪
صب شده بود با داد بیداد رحیم باران نیما عسل که: عمو پاشو میخوایم بری زن بگیری😍
من با قیافه ایی که چشم بند رو دماغم اومده بود بود کوسن تو بغلمم بود پتو هم که دور خودم پیچیده بودم با چشم نمیه بیدار داشتم نگاشون میکردم تازه بالشتمم معلوم نبود دقیقا تو خواب کجای اتاق پرت کرده بودم😐 باز خوابیدم یهو یه چیزی خورد تو شیشه بعد با توجه به ارتفاع و..... خورد تو سرم☺
چیزییییییی نبودددد جزززززززز دمپایی عمو محمد😐 عمو محمد: د پاشو دیگه پسر چجوری میخواین زنو بچه رو جمع کنی اخه😡
قشنگ خواب از کلم پرید پاشم دیدم کل خانه مهر بچه ها دمپایی به دست اماده باش برای پرتاب دمپایی به من😑 ...حملههههههه
تق توق شتلق! شارت شق رق ( صدای دمپایی کودکان ارجمند😂)
منم پاشدم بالشت پرت کردم به سمتشون تا حیاط اشپزخونه داشتم همشونو با یه بالشت حالشونو جا میاوردم یهو چشم به بی بی خورد قیافه بیبی:😐😓😓😓😭
من:😐😆
.... سلام اقا جواد بازی میکردید😒
.. .نه بی بی.....یه اه کشید سرشو تکون داد.. بیا پسرم حلمیتو بخور که کارا باهات دارم😐( نصیحت های بزرگان فامیل برای زن گرفتن در ایران باستان پیاراستان و..)
رفتم نصیحت گوش دادم حلیم خوردم حموم کردم ورزش کردم باز نصیحتم کردن برا بچه داری یکم به کوات کوبتر ور رفتم و شب شد😐
نمیدونم چند سالتونه ولی واقعا زن گرفتن سخته مخصوصا اگه پدر زنتونم به زودی بالا دستیتون بشه😷 عجب بدبختی
اماده شدم بقیه اماده شدن
اوکی شد رفتیم رسیدیم به خونه عروس با استرس زنگ خونرو زدم
حسابی عرق کرده بودم با گرمی و صمیمیت خونواده حرف زدن یهو....
یه قول پیکر پشت سرم ظاهر شد😱 دکتر توفیقی با ترس و عرق یخ و لکنت پاشد گفت: س سس سلام.. چنگیز خان😨
پشت سرمو نگه کردم نزدیک بود از ترس قش کنم( شاید براتون سوال اون چنگیز خان مغول که دکتر توفیقیم ازش ترسیده بود کسی نبود جز... برادر زن دکتر توفیقی)
جواد: س شک یا سلام خوبید چپ چچنگیز خان مغول😵( اوه سوتی داد😨)
چنگیز خان یقیه جوادو گرفت و کشیدش بالا همه قبض روح شد بودن عمو کریم گفت: عم چیزه اقا چنگیز این جواد چیزه لاغره و یکم چیز سرشو که توجه کردین با دستاش😟 مرضیه خانم که داشتم از ترس چشاش خیس میشد😮😣
جواد: بله😢
چنگیز خان: چند سالته جوجه صنعتی؟
جواد:۲۴ سالمه😨
چنگیز خان یقه جوادو ول کرد جواد همچین بدبخت ول شد رو مبل که صدا دار بود
از زبان مرضیه: یا خدا فکردم دایی میخواد یه مشت بزنه تو صورت جواد خدا رحمش کرد😢
جواد طفلی با ارد یکی شده بود رنگ قشنگ پریده بود😥
جوا از خودش تعریف کردو منم یکم حرف زدم رفتم که چایی بریزم
رفتم چایی ریختم تویه استکان های جهاز مامانم که رو نقش گل نیلوفر بود چایی توش دارچین زده بودم شیرینی هارک چیدم تو ظرف
یهو جواد اومد تو اشپزخونه رفت طرف سینک اب به سر صورتش زد بسکه تو اون لحظه بد بخت عرق کرده بود منو نگاه کرد سرشو دوباره برگردونو باز بهم با چشای گرد نگاه کرد گفت: ببخشید متوجه نشدم اینجایید گفتم: اشکالی نداره😅
گفتم: اقا جواد یقتون..... پاره نشد؟؟؟ یه نگاه به یقش کرد گفت: نه الهمدلله سالمه😰
بعدش رفت تو سالن منم وارد شدم چایی دادم به به چه چه همه بلند شده بود اخرن نفر جواد بود به جای قند بهش شکلات دادم تویه شکلات یه نامه نوشته بودم😈
مهندس هم فهمیده بود هدف از شکلاته چیبوده با اشتیاق شکلات خواست برش داره یه یهو.....
از زبان جواد: دایی شکلات سری رو برداشت اونم از عمد😐 ینیا دلم میخواست استکان چایی رو رو سرم بشکونم😠😠 مرضیه خانمم که شده بود😐 این
خدایا همین پدر زن مادر زن برام خیلی کاربرد داشتا چرا دایی مرضیه رو نازل کردی خدایی😐 (اقا این کلمه خدایی تو گفت گوی جواد با خدا دست خودم نبود نمیدونم چطوری نازل شد😂)
هیچی دیگه نامه رو خوند یه مکث کرد گفت: خیل خب وقتشه عروس دوماد یه حرف خصوصی داشته باشن 😉
خدارو شکر کاسه شوکولاتو تو صورتم خرد نکردا😧
رفتیم حرفامونو زدیم تویه بالکن یه میز کوچیک دونفره بود با شمع یه ابشار کوچولو یه مجسمه ناز عروس دوماد نمیدونم چطوری بگم حس خوبیو داشتم دلم میخواست گریه کنم اشک شوق بریزم
منو مرضیه شروع رفتیم سوالات مهم حرف های دیگه شرایط برنامه ریزی و حرف های رومانتیک دیگه
صدای ابشار صدای گوییی که رو میز بود و مجمسه کوچیک یه دختر پسر تو بقل هم رو مرضیه خانم کوک کرد..... چه اوای در انگیزی باد به منگوله های چوبی که به تراس اویزون رو تکون میخورد چوب های به هم میخوردنن خیلی دقایق عاشقانه ایی بود بهترین شبم بود💘💞💓
صدای بقیه بود که میگفت بیاین تو بعد نامزدی وقت برای این حرف ها هست😈😉
پاشدیم رفتیم تو داشتند از هم خدا حافظی میکردند ماهم برای اخرین بار همو نگاه کردیم و رفتیم تو ماشین رفتیم خونه سه شب بود گوشبیم زنگ خورد...
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
چرا دیگه ادامشو نمیزاری
نن دیگه تست منتشر نمیکنم طرفدارای قسمت سومم که معلوم نیست کجان چیکا میکنن من موندمو چهار تا نظر مثبت بیست دوتا بازدید
وای عالی بود عزیزم 💛
جالب بود ولی عکس صورت زخمی رو نزاری