امروز فقط یه پارت میزارم...
لحظه ای که کاملا ناامید شده بودم چیزی پیدا کردم که مطمئنا کمکم میکرد... برش داشتم و با دیدنش چشمام برق زد.... عصایی که اونروز گمش کرده بودم... پس مرینت برش داشته بود... مامان و بابای مرینت همینطوری بهم خیره شده بودن... مطمئن بودم که اونا میدونستن مرینت همچین وسیلهای نداره.. پس تنها حدسی که میتونستن بزنن این بود که اون عصا همون وسیلهی من بود که مرینت از من دزدیده بوده... متوجه شدم که اخمهای پدر مرینت توی هم رفتن... من در این مورد کاری نمیتونستم بکنم که احتمالا بعد از اومدن مرینت به خونه قراره تنبیه بشه... الان چیز مهمتری پیش روم بود... از خونهی اونا بیرون اومدم و سر عصا رو باز کردم و به سمت جایی که نشون میداد حرکت کردم... **از زبون آدرین** (((بلی بلی😁))) جایی رو نمیدیدم... هوا خیلی سرد بود...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عه من چرا واسه این پارت نظر ندادم
نمیدونم😐😂💖
عاااااااااااااااااااااااالی عذاب وجدان گرفته بودم ادرین م.ر.ده 😂 ساعت چند پارت بعد رو میزاری؟؟
مرسی🥺
من که نگفتم زندهاست😄 (میخوام اذیت کنم😐)
از اونجایی که فردا امتحان دارم وقت نمیکنم امروز بزارم
فردا بعد از امتحانم میزارم😊
عاای بود تلوخدااا بعدی😍♥
مرسی🥺
عالی بود ولی پلیز زود بزار بعدیو اجی💜
مرسی🥺
فردا امتحان دادم امروز باید درس بخونم🤧
فردا از سر جلسهی امتحان برگشتم میزارم
اها بازم دستت درد نکنه 💜
سلام عالی بود ;-)
مرسی مهربونم🥺
خواهش میکنم:-)
پارت بعد اومد🙂
عاای بود
مرسی🥺
عالی بود
ممنون🥺