
خب رسیدیم به پارت پنجم.... امید وارم خوشتون بیاد..... نظر فراموش نشه..... ادامه پارت قبلی هست یعنی اگه پارت های قبل رو نخونین متوجه داستان نمیشین.....خلاصه.... عشق منین.....بریم سراغ رمان🥰😍🤩😘
آدرین: پاگ تبدیل گربه ای! وززززززززز کت: عه! فکر کردم دیگه قرار نیست بهم پیام بدی! بزار ببینم چی گفته؟ (سل.......سلام...گربه سیاه...آآآآآآآممممم... حالت خوب....خوبه؟ بیا بالای برج ایفل. می بینمت) (لکنت زبون گرفته) کت: همممممم....... باهات چطور رفتار کنم؟ سرد؟ یا صمیمی؟ باهات اول سرد رفتار می کنم عذر خواهی که کردی مهربون میشم... آره اینطوری بهتره! و رفت بالای برج ایفل کت: سلام! لیدی: سلام😃 کت: کاری داشتی؟😒 لیدی: راستش رو بخوای آره...... من......من....من متاسفم گربه سیاه. من رو ببخش من یه لحظه..... میدونی کنترلم رو از دست دادم و ..... نا خواسته سرت داد زدم... امیدوارم من رو بتونی ببخشی کت: این کار منه درسته؟ تو من رو ناراحت کن منم ببخشمت...🤨 لیدی: نه اینطوری نیست 😔 نبخشی هم خب حق داری🥺 کت نوار دستش رو گذاشت رو شونه لیدی باگ و بهش گفت: مشکلی نیست نگران نباش می بخشمت. لیدی: ها؟ جدی میگی؟ 😃 کت: آره لیدی: خب حالا که من رو بخشیدی نظرت چیه یه بستنی بخوریم؟ کت: نظر خوبه🙂 و با هم رفتند پیش آندره _سلام آندره آندره: دختر کفشدوزکی، گربه سیاه خوش اومدین کت: دوتا بست... (می پره وسط حرفش) لیدی: لیدی یه بستنی برای دوتامون🙂 آندره: یعنی بستنی تو و گربه سیاه؟ لیدی: آره😄 کت: !!!!!!!! آندره: خب برای شما دوتا...... ببببببوووووووومممممممتتتتتخخخخخخخشششششرررررررررخخخخخخخ کت: این چی بود دیگه؟ لیدی: فکر کنم آکومایی باشه.. کت: من که چیزی نمیبینم... لیدی: صبر کن بیا بریم....
وقتی رفتن طرف صدا دیدن که ساختمون سازیه و تیر آهنگ ها افتاده پایین کت: دیدی بیخودی اومدیم؟ لیدی: اگه کسی آسیب دیده باشه چی:؟ کت: راست میگی لیدی: ببخشید آقایون همه حالتون خوبه؟ کارگران: آره ما خوبیم. کت: الان بیا برگردیم لیدی: باشه و رفتند پیش آندره آندره: ببخشید ولی من برام یه کاری پیس اومده باید برم. کت: آخه...... و رفت کت نوار آروم زیر لبش گفت: گفتیم بریم با بانو ی رویاهامون بستنی بخوریم اونم که اینجوری شد. لیدی: 😊 ممنون پیشی ولی ۱نگاری موند برای دفعه بعدی کت: تو صدای من رو شنیدی؟ لیدی: آره میتونم صدا رو خوب بشنوم کت: خب الان می خوای چی کار کنیم؟ لیدی باگ تو دلش گفت: وااای من باید برم خونه و درباره جعبه معجزه گر ها تحقیق کنم.... الان چی کار کنم؟ آهان فهمیدم.. لیدی: وای گربه من فکر کنم حالم بده! کت: چرا چی شده؟😟 لیدی: حالت تهوع شدیدی گرفتم یه لحظه فکر کنم باید برم خونه🤢(همش بهونه است)
کت: باشه هر جور راحتی... فقط بهم خبر بده لیدی: باشه کت: خداحافظ لیدی: خدا حافظ و کت نوار رفت شب در خانه مرینت مرینت: واااییی من چرا بهش دروغ گفتم اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه😔 تیکی: آخه چرا همچین می کنی؟ تو لیدی باگ هستی نگهبان جعبه معجزه گر ها تو باید بتونی زمانت رو تایین کنی و بتونی برنامه ریزی داشته باشی و به همه کار هات برسی مرینت: آخه نمیتونم..... تیکی: حالا باشه برو تبدیل شو به گربه سیاه پیام بده که حالت خوب شده مرینت: باشه... تیکی دختر کفشدوزکی آماده لیدی: بزار بهش پیام بدم: سلام گربه من حالم خوب شده نگران من نباش... شبت بخیر لیدی: خب ها خاموش تیکی: خب حالا بیا بخواب فردا رو کامل درباره این تحقیق می کنیم. مرینت: باید برم مدرسه تیکی: خب بعد مدرسه
صابین: مرینت دخترم؟ مرینت: اومدم مامان صابین: صبح بخیر مرینت: صبح بخیر تام: خب براتون املت با پنکیک درست کردم مرینت: وای خیلی خوشمزه به نظر میرسه 😋 بعد صبحانه مرینت: دستتون درد نکنه خدا حافظ.... وای رسیدم آلیا: سلام دختر چه عجب به موقع اومدی؟ مرینت: 🤣🤣🤣🤣 خب اومدم دیگ آلیا:😂😂😂 خوبه مرینت: خب چه خبر؟ آلیا: هیچی از خودت چه خبر؟ تونستی درباره معجزه گر ها تحقیق کنی؟ مرینت: آره دارم می کنم آلیا: از گربه سیاه چه خبر؟ مرینت: هیچی اونم هست آلیا: امروز میای بریم سینما؟ مرینت: نه آلیا: چرا؟ مرینت: چون قراره با مامانم و بابام بازی کنیم و بازنده تا یک هفته ظرف ها رو میشوره که این به نفع منه😁 آلیا: خوبه... بیا بریم تو بعد مدرسه.... نینو: آدرین می گم که چطوره امروز بریم سینما؟ آلیا هم میاد آدرین: پدرم اجازه نمیده نینو: مرینت هم میاد آدرین: پدرم اجازه نمیده
نینو باشه در خانه آدرین پلگ: مطمئنم پدرت اجازه میداد آدرین: پلگ میرم لیدی باگ رو ببینم پلگ: با هم قرار گذاشتین؟ آدرین: نه ولی اون هر روز این موقع ها میاد بیرون میرم تا باهاش وقت بگذرونم پلگ: حالش چطوره؟ آدرین: فکر کنم خوب شده باشه.... تبدیل گربه ای! کت: بریم که..... بیب بیب کت: یه پیام؟ از طرف لیدی باگه....... هوف حالش خوبه بهتره برم پیشش.... یه لحظه صبر کن ببینم دیروز لیدی باگ گفته بود که حالش بهم میخوره اما خیلی خوب به نظر می رسید؟ یعنی چطوری از چشم من در رفته که اون بهم دروغ گفته چطوری متوجهش نشده بودم! اون نمی خواست با من بیاد بیرون اما از سر ناچاری این کار رو کرد..... برم یکم حالش رو بگیرم. لیدی: خب بزار ببینم.... _سلام لیدی: هااااا؟!؟ عه! گربه تویی؟ سلام ترسوندی منو😄😊 کت: ببخشید دیگه تکرار نمیشه😏 لیدی: عععععاااااممممم..... حالت خوبه؟ کت: به خوبی تو🥴 لیدی: خب چه عجب از این ورا؟ کت: حق اومدن به بیرون رو هم ندارم؟😠 لیدی: نه نه منظورم این نبود.... کت: فردا ساعت پنج کنار پل میبینمت انید وارم که بیای😑 لیدی: حت.......حتما🙁 کت: خدا نگهدار خانم رئیس لیدی: چرا همچین می کنی؟ و کت نوار رفت لیدی: وای نکنه که فهمیده....🥺🥺 ........................................................................................................................................................ ( خب فکر کنم تا اینجا کافیه باشه امیدوارم که خوشتون اومده باشه. نظر فراموش نشه)🥰😍🤩😘😜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا غمگینش کن
عالی بود
سلام رمانت عالیه اما آلیا از کجا می دونه مرینت نگهبانه؟🤔
تو فصل چهار قسمت سوم بهش میگه که من لیدی باگ هستم😁
آهان ببخشید من فصل چهارو ندیدم و اینکه داستانتون خیلی خوبه!
خیلی ممنونم😍
عالی حرف نداشت ممنونم ولی اگا چقدر مرینت و میشناسی و چقدر آدرینو میشناسی بزاری ممنونت میشم🙏🙏🙏
ممنونم مرسی🥰🥰😍
آره حتما این کار رو می کنم چون تو فکرش هستم😇
🙏🙏🙏🙏🙏
مثل همیشه عالی 😍🦋
خیلی ممنونم😄😃🥰😍