این داستان همون پلیسای عاشقه فقط اسمشو تغیر دادم.
صبح از خواب بیدارشدم ساعت5:30بود خواستم دوباره بخوابم که یادم افتاد دیشب چمدونمو نبستم.از جام پاشدم و رفتم دستشویی و بعدش یه دوش گرفتم تا سرحالتر بشم.چمدونمو از تو کمد برداشتم و چند دست لباس برداشتم.لپتاب و هدفون و اسلحمم گذاشتم توی یه ساک کوچیک.خیلی خوابم میومد به ساعت نگاه کردم6:11بود.وقتی برای خوابیدن نداشتم،رفتم تو اشپز خونه تا صبحونه رو حاضر کنم.قهوه رو گذاشتم جوش بیاد خواستم در یخچالو باز کنم که با صدای خالم به سمتش برگشتم&صبح بخیر.+صبح هاااااا بخیر.&او فکرکنم دیشب خوب نخوابیدی.+صبحونه چی درست کنم؟&پنکیک.سرمو به نشونه تایید تکون دادم و مشغول درست کردن پنکیک شدم.خالم میزو چید و منم پنکیکارو گذاشتم توی بشقاب و دوفنجون قهوه هم ریختم و ومشغول صبحونه خوردن شدیم.
من توی توی راه خوابم برد، که باصدای خالم از خواب پریدم.&رسیدیم.از تاکسی پیاده شدیم و وارد فرودگاه شدیم.بعد از کلی دنگ و فنگ که چرا تفنگ برده بودم بالاخره گذاشتن برم داخل هواپیما.خالم زود صندلیشو پیدا کرد نشست😐.منم صندلیمو پیدا کردمو پیدا کردمو نشستم.خیلی گیج بودم.کنارم یه پسر دیگه نشسته بود،قیافش برام اشنا بود اون...او کوک بود!(علامت کوک*)به سمتم برگشت*او سلام یونا.+سلام(خمیازه)*ام فکر کنم دیشب خوب نخوابیدی😊.خنده ای کردم.هواپیما حرکت کرد و رفت توی اسمون.خیلی خوابم میومد،نفهمیدم چیشد فقط چشمام رفت.از زبان کوک:داشتم اهنگ گوش میدادم که یه چیز سنگین روی شونم حس کردم،یونا بود ولی انگار خواب بود.لبخندی زدم و یکم شونمو کج کردم تا راحت تر بخوابه که حس کردم داره میلرزه.سوییشرتی که تنم بود رو اروم در اوردم و انداختم روش،موهایی که ریخته بود رو صورتش رو کنار زدم.اروم سرمو گذاشتم رو سرشو خوابیدم.
ادمه از زبان یونا:چشمامو باز کردم ، که دیدم روی شونه کوک خوابم برده خواستم سرمو بردارم که دیدم سرش رو سرمه(چه سر تو سری شد)اروم چشماشو باز کرد،خودمو زدم به خواب.خلبان:خانم ها و اقایون،قراره فرود بیایم لطفا کمربندتانو ببندید.کوک صدام کرد*یونا قراره فرود بیایم.چشمامو باز کردم و سرمو از رو شونش برداشتم و کمربندمو بستم.سوییشرتشو بهش دادم+ممنون.سوییشرتشو گرفت و کمربندشو بست.فرود اومدیم. از هواپیما پیاده شدم و با خالم رفتیم چمدونامونو تحویل بگیریم.خالم گفت که خودش میخواد یه هتله دیگه بره.قبول کردم و برای خالم یه تاکسی گرفتم.برای خودمم یه تاکسی گرفتمو و سوار شدم که گوشیم زنگ خورد. کوک بود*الو سلام یونا+سلام کوک*من یه هتل خوب پیدا کردم و یه اتاق دونفره رزرو کردم.+خب؟*خب میگم که توهم بیا+ولی...*ولی نداره ادرسو برات میفرستم.قطع کرد یکم بعد ادرسوفرستاد.ادرسو به راننده گفتمو رفتم همون هتلی که کوک گفته بود.رسیدم.پول تاکسیو حساب کردمو و پیاده شدم .رفت داخل هتل که کوکو دیدم که داره برام دست تکون میده.رفتم سمتش+سلام *سلام خوشحالم اومدی،باید بری مدارکتو بدی چک کنن تا بذارن بریم تو اتاقامون.+ول ...ولی من مدارکمو نیاوردم
*چی اون وقت چطوری میخواستی بری یه هتل دیگه؟.سرمو پایین انداختم.*امم واستا همینجا تا من بیام.از زبان کوک:رفتم سمته جایی که اتاق میدن.*سلام(علامت مسعول اتاقا/)/سلام چطور میتونم کمکتون کنم.*منو همسرم اومدیم ماه عسل و من یه اتاق رزرو کردم ولی همسرم مدارکشو نیاورده./او راستش هتل ما برای تازه ازدواج کرده ها استنا قاعل میشه.امم اتاق چندو رزرو کرده بودین؟*123/ام بذار ببینم..123اقای جون جونگ کوک؟*بله/اینم کلید اتاقتون.*خیلی ممنون.رفتم سمت یونا و دستشو گرفتم*بریم عزیزم به اتاقمون+هان چی؟*لطفا...فقط...نقش بازی کن+ام...باشه بریم.
مرسی که پارت 3رو هم خوندید.🎀
پارت4رو فردا میذارم. بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب نبود عالی بود🤯🤯🤯🤯🤯
مرسی
ببخشید که بین متن ۱و۲یکم خراب شد.ادمه متن۱:بعد از صبحونه رفتم لباسامو پوشیدم و چمدون و ساکمو برداشتم و با خاله رفتیم بیرون و سوار تاکسی شدیم.