...از دید مرینت... علیرضا رفت توی جنگل هر چی صداش زدم جواب نداد رفتم توی چادر موبایلشو دیدم برنامه یادداشت هاش رو باز کردم چیز هایی که تازه نوشته بود رو دیدم باورم نمیشد قلبش شکسته بود رفتم دنبالش دیدم یکی توی جنگل افتاده اون علیرضا بود فکر کردم خوابه ولی هرچی صداش زدم بیدار نمیشد سرمو گذاشتم روی سینش و صدای قلبشو شنیدم خیلی ضعیف بود اونو به زحمت بردم پیش پدربزرگ داد زدم پدربزرگ اومد و گفت چیشده؟گفتم اونو توی جنگل بیهوش پیدا کردم ضربان قلبش هم ضعیفه.گفت وای نه دارو هاش کجان؟گفتم دارو هاش؟گفت دارو برای قلبش وای نه ظرفش خالیه بدون دارو هاش دو ساعت هم زنده نمیمونه. گفتم پدربزرگ من عقب تر یه داروخونه دیدم.سریعا رفتیم دارو خریدیم و پدربزرگ اونو به علیرضا داد گفت مرینت تو میدونی چرا اونجا بود؟
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
باحال