به زور اومدم بلند شم که خوردم زمینو همه جا تاریک شد
((چند دقیقه بعد))...چشمامو به زور بازکردم..اینور و اونور رو نگاه کردم تو اتاق در مان بودم رویکی از تختا به دستم سرم بود..تا یادم اومد چه اتفاقی افتاده زدم زیر گریه..همش تقصیر من بود...یهو تهیونگ اومد کنار تخت..تهیونگ:بیدار شدی؟...گریه نکن دیگه..چی شده؟...ا/ت گریه کنی حالت از اینیکه هست بدتر میشه هاا..»بعد با دستش اشک هامو پاک کرد نگاهش کردمو گفتم:«خالمو کشتن...مثل مادرم بود 💔..دوباره یتیم شدم...»تهیونگ دستامو گرفت دستای سردم تو دستاش گرم میشد گفت:«متاسفم برات ولی..آروم باش...گریه نکن گریه میکنی گریم میگیره هااا!..»بعد با دستاش موهامو از روی صورتم داد کنارو آروم صورتشو آورد جلو و ب.وسم کرد و با دستاش اشک هایی که از چشمام می اومدن رو پاک میکرد کنار گوشم گفت:«آروم باش ا/ت...الان بقیه میبیننت اینجوری زشته...»یهو در باز شدو دکتر اومد تو با عصبانیت رو کرد بهم و گفت:«مثلا امروز میخواستم دیر تر بیام ببین همه کارام قاطی شد بخاطرت...دختره ی زشت..»بعد اومد جلو تا سرم رو از دستم در بیاره تهیونگ رو کرد به دکتر و گفت:«ببخشید من با دیر اومدن تو نو کاراتون که قاطی شد کاری ندارم ولی بدونید اینی که الان جلو شما نشسته زشت نیست و قشنگ ترین دختر دنیاست فقط نیاز به یکم دقت و ۲جفت چشم سالم داره که زیبایی شو ببینن:)..»بعد با لبخند منو نگاه کرد منم با گریه و یه لبخند نگاهش کردم دکتر با این حرف تهوینگ انگار حرصش کرده بود جوری سوزن رو از دستم کشید بیرون که میخواستم داد بزنم ولی فقط دندونامو روی لبم فشار دادمو هیچی نگفتم...دکتر بعد از اینکه سوزنو از دستم در آورد رو کرد به منو گفت:«با این حالت بعید می دونم چیزی بتونی امروز یاد بگیری برای همین امروز رو مرخصی بیا اینم پنبه بزار روی دستت داره خون میاد بعد پنبه رو پرت کرد تو صورتمو از اتاق رفت بیرون تهیونگ اومد بره دنبالش که دستشو گرفتمو گفتم ولش کن به این کاراش عادت دارم بعد پنبه رو گرفتمو با چسب زدم رو دستم تهیونگ دستمال از جیبش در آوردو گرفت طرفمو گفت:«بفرما دستمال صورتت رو پاک کن...خودم میرسونمت..»دستمالو ازش گرفتمو اشکامو پاک کردم از روی تخت اومدم پایین و داشتم با تهیونگ از اتاق خارج میشدم جلوی اتاق بودیم که یهو جیمین اومد سلام کردو رو کرد به تهیونگ و گفت ×:«..چیزی شده؟..حالتون خوبه؟»همینطور که سرم پایین بودو داشتم گریه میکردم سرمو به نشونه تایید که حالم خوبه تکون دادمو راه افتادم تهیونگ هم گفت:«...امروز دیر میام تمرین...شب بهت توضیح میدم..»بعد اومد دنبالم...از کمپانی خارج شدیم و سوار ماشین شدیم تهیونگ:«کجا میری؟..» بهش آدرس نزدیک ترین بیمارستان به خونه خاله رو دادمو رفتیم اونجا از ماشین پیاده شدم تهیونگ:«میخوای منم همراهت بیام؟حالت زیاد خوب نیست میترسم دوباره..»ا/ت:«نه خوبم فعلا»بعد رفتم تو بیمارستان نگاه کردم جولیا رو دیدم که کنار یکی از اون ستون ها تکیه داده به دیوارو داره گریه میکنه...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
عالیییی
عالی بوووووووووود💃
عالیییییی
آجیییییییی
منم آریانا 😭
اکانتم پرید 😭
همه تستام پاک شدم چه جوری برگردونمش 😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔
عالی بود❤راستی ببخشید نتونستم تو اون یکی تست هات کامنت بزارم چون یکی دو روز نتونستم بیام تستچی❤
مرسیییی ❤😍🐥
اوه یس :)منم این چند روزه به زور میام تستچی 😗❤️
اوهوم من درسام خیلی زیاد شده نمیشه زود به زود بیام🥲
اوکی😘
راستی عاجی میشی؟
من یسنام ۱۲ ساله💚💙🤎💜🖤🤍♥️❤️
:)❤️
بلی که میشم منم دیانا ۱۳ خوشبختم آجی ❤️💜😗
عالی بوددد
مرسیییی آجی 😍❤️😗
عالیییییییی بود ❤️
نههه پارت بیست پارت آخر نباشه لطفااااااااااااااا 😘😘😘🤩😍😍😍😍😍😍🧡💛💚💙🤎💜🖤🤍♥️❤️
😍😍😍😘😘❤💜💜مرسییی کیوتی
ببینم بقیه چی میگن اگر گفتن نباشه که ادامش میدم:)
راستی کیوتا پارت ۲۰پارت آخره 💔
اگر میخواین ادامش بدم بگین که پارت ۲۰رو تغییر بدم و اگرم نمیخواین که هیچی
😂😂😂شاید یکی بمیره:)
😐😐چشمتو بگیره ۲پارت گذاشتم:||
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😐
تا ۱۰تا لایک میشه و میزارم پارت بعدو 😐😐🔫
ممنان ❤️💜😗
بلی که میشم منم دیانام ۱۳:))خوشبختم آجی
چشم گذاشتم آبجی:)
عالییییییی منتظر پارت بعدی هستم
عالییییییی عالییییییی
مرسی عسلم ❤️💜😍