
خب دوستای گلم امروز اومدم با پارت ۵ از داستانم امیدوارم خوشتون بیاد🌸🌸
اول از همه بگم لطفا همه پارت ها رو ببینید تا خوب داستان رو متوجه بشید 💗💗 سلام خب پارت قبلی تا جایی بود که من به خونه توسیکو رفتم و اتفاقات دیگه....💫 بعد توسیکو بهم پیشنهاد داد که قبل از خونه بریم شهربازی😂 ( واقعا دیوونه اس نه 🤣 ) راستی کسانی که گفتن سن من چقدره من نمیتونم بگم ولی در آخرین پارت همه چی رو متوجه میشین💗💗 بریم تو داستان.....
سحر.........خب تقریبا کارا تموم شده بود که بهم پیشنهاد داد بریم شهربازی💗 منم از خدا خواسته قبول کردم🦋🦋 بعدش با هم سوار ماشین شدیم بریم سمت شهربازی🚘 . اما کلا زیاد حرف نمیزد منم که عاشق حرف زدن بودم همش حوصله ام سر میرفت😔😠 به شهربازی رسیدیم وایییییی عجب جای بزرگی بود چشام داشت هی گرد تر و گرد تر میشد😳 که توسیکو گفت : خودت و جمع و جور کن آبرومو بردی دختر 😶 منم سریع قیافه حق به جانب به خودم گرفتم😇. سحر... آقای توسیکو به نظرت بهتر نیست بریم سوار اون سقوط آزاد بشیم😊 ؟ توسیکو..... نمیترسی که🤨؟ سحر..... نه بابا منو ترس.
همین که سوار شدیم حالم شروع کرد به بد شدن🤢 ( البته از ترس ) توسیکو نگام کرد و گفت : میخوای تا بالا نرفته پیاده بشیم🙂؟ من گفتم نه ممنون نمیخوام ☺ هی داشت بالا تر و بالا تر میرفت🙄 همین که شروع کرد به پایین اومدن شروع کردم یه جیییغغغ زدن😫 که یهو دیدم توسیکو دستم و گرفت و گفت : نگران نباش 😉 واییییییی یعنی بالاخره بهم توجه کرده بود. ( داشتم میمردم از خوشیییی ) بریم پارت بعد.....
خلاصه ما تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب همه ی اسباب بازی ها رو رفتیم البته غذا هم خوردیم🍔 انقدر خوابم میومد داشتم بیهوش میشدم😴 بالاخره رسیدیم خونه توسیکو گفت دختر لوسه بیدار شو رسیدیم😁 ( وای که چقدر بدم از این کلمه میومد😠 ) رفتیم تو خدمتکارا اومدن جلو و بهمون گفتم غذا خوردین؟ گفتیم بله گفتم آقا مهمون دارین اوجا منتظرتون هستن😊
سحر ....... باورم نمیشه 😲😲 این از کجا اومد دیگه شیطونه میگه بزنم همین جا بکشمش ( راستش من توی کاراته کمربند مشکی دارم😏) هیمانا بود همون نامزد سابق توسیکو توسیکو..... هیمانا اینجا چکار میکنی؟ چرا اومدی اینجا😠😡 هیمانا.... دوست داشتم اومدم 😏 میبینم که یه دختر هم سطح خودت پیدا کردی. توسیکو...... درست صحبت کن😡😡 سحر برو بیرون من با این کار دارم سحر...... چیزی لازم ندارید😊؟ توسیکو...... آخه مگه تو خدمتکاری برو بیرون دیگه میگم با این کار دارم......
تا اینجا شو دوست داشتین؟ 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
سحر..... از اتاقش زدم بیرون. یعنی الان دارن با هم چی میگن🤔🤔 خیلی کنجکاو شده بودم تا اینکه هیمانا با قیافه ی خیلی ناراحتی از اتاق توسیکو بیرون اومد ( راستش یکم خوشحال شدم.دختره ی پرو😁😁) رفتم داخل اتاق توسیکو بهم گفت : تو هنوز نخوابیدی؟ گفتم نه خوابم نبرد😇 توسیکو...... با هیمانا دعوام شد ولی دیگه خیالم راحت شده که نمیاد. تو هم دیگه برو بخواب دیره 😌 قبل خواب زنگ زدم به زهرا تا ببینم چی میگه. زهرا..... سحر جون هنوز مونده تا بیایم یکم دیگه تحمل کن☺ راستی یه چیزی بهت بگم متین همون پسر دایی ایت گفته قراره به صورت مخفیانه بیاد تو رو غافلگیر کنه 😍 سحر...... ای وای خاک تو سرم حالا چه کار بکنم😱 راستش متین از ۱۶ سالگی خوشش از من میومد حالا اگه بفهمه من اونو نمیخوام توسیکو رو میخوام قیامت به پا میکنه😰😰😰
راستش متین خیلی خوشگل بود اما من دوستش نداشتم😡😡 فردای اون روز همه چی رو به توسیکو گفتم ولی بهش نگفتم کی رو دوست دارم😔 توسیکو....... خب اون که آدرس تو رو نداره. سحر...... باید برم دنبالش که نمیشه این جوری توسیکو یهو شروع کرد به قرمز شدن گفت باید یه چیزی بهت بگم همون لحظه از هتل زنگ زدن و گفتن باید بیاین کارامون زیاد شده😑😑 ما هم هر دو تا رفتیم توی ماشین اما اون اصلا به من نگاه نمیکرد انگار یه چیزی رو ازم پنهان کرده بود..... رفتیم توی هتل کارامون که تموم شد یه راست برگشتیم خونه🌈🌈 فردا قرار بود متین بیاد منم آدرس خونه ی توسیکو رو به متین داده بودم راستش زهرا داده بود💐💐........ بریم واسه فردا
خب دوستان عزیزم این پارت هم به پایان رسید⭐🌻⭐🌻⭐🌻 امیدوارم دوست داشته باشین💐💐💐 نظر فراموش نشه ها💗💗
بچه ها از پارت بعدی داستان خیلی هیجانی میشه حتما بخونید💫💫💫 نظر فراموش نشه🌈⭐🌈⭐ خداحافظ💕💕👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییبییی بود 💞💞
💝💝💝
عالی عالی عالی لطفا ادامه بده
باشه عزیزم دو تا پارت دیگه هنوز مونده 💜💜