6 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا انتشار: 3 سال پیش 410 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اول این قسمت بعد ۱۵ لایک نرسید کامل حذفش میکنم داستان رو ادامه هم نمیدم
ر
از زبان کت
هی میخواستم مرینتم رو ببوسم که در میرفت داشت فرار میکرد که به مادرم بر خورد کرد
صبر کن ببینم وای خدا مامانم شرور شده دست مرینت رو گرفتم و بردم تو اتاق درم روش قفل کردم
از زبان مرینت
وای خدا کت منو تو اتاق زندانی کرد حالا چیکار کنم
که تیکی اومد بیرون و گفت
مرینت کت مرینت رو زندانی کرد نه
حرفش رو ادامه دادم
نه دختر کفشدوزکی تیکی خال ها روشن تبدیل شدم از پنجره رفتم بیرون و دیدم ملکه و کت دارن با هم می جنگن
این جوری که از جنگشون فهمیدم ملکه با یه پروانه ای که تو. دستش بود میخواست بزنه به کت و قدرت کت برای اون میشد
کت بد جور گیر کرده بود
با یویوم یدونه محکم کبوندم تو سر ملکه که کت گفت
تو دخالت نکن
گفتم
من منتخب معجزه گر کفشدوزکی ام نمیتونی بهم بگی چیکار کنم چیکار نکنم
از زبان کت
ملکه من و ول کرد و دو تاییمون با هاش جنگیدیم کله شقی و لجبازی های کفشدوزک من و یاد مرینتم مینداخت
خیلی نگرانش بودم ولی ممکنه
پوف نه بابا نمیشه اصلا
اخ این چی بود
سرم رو گرفتم بالا دیدم منتال گفتم
پس قربانی جدیدش تویی بعد با هاش در گیر شدم معجزه گرش و خودش
در همین هنگام
نه جنگ با ملکه اکوما ها فایده نداره من و کت به هم چسبیدیم که گفت
فکری نداری من دارم تبدیل میشم
گفتم چرا دارم
گردونه خوش شانسی یه چیزی مثل ساعت بهم داد یاد ساعت خودم افتادم که تازه یه معجزه گر درست کرده بودم
بعد یاد حرف استاد که گفت
مرینت باید منتخب هایی رو برای معجزه گرات پیدا کنی
از کت و منتال با ملکه دور شدم و به طرف اناهیتا رفتم اناهیتا سعی داشت در اتاقی که کت من رو توش گذاشته بود رو باز کنه تا من رو بیاره بیرون
صداش زدم
اناهیتا برگشت بهم نگاه کرد و گفت
تو کی هستی
گفتم
من کسی هستم که بهت قدرت میده برای کمک به مردم میخوای به مردم و من کمک کنی
یه نگاه به در کرد و گفت
من برای کمک به دیگران هر کاری میکنم
گفتم من تو این نبرد بهت احتیاج دارم اگه برنده بشیم معجزه گر برای خودته و نباید هیچکس هویت تو رو بدونه حتی داداشت قبول کرد
معجزه گر ساعت رو دادم بهش گذاشت رو جیب لباسش و یه نور سفید صورتی اومد بیرون و گفت
سلام اناهیتا تو اولین میزبان منی خیلی هیجان انگیزه
اناهیتا گفت
لونا ما در زمان حال زندگی گذشته و اینده زندگی میکنیم پس
کلمه تبدیلش اینه
لونا زمان رو بر گردون
تبدیل شد رفتیم کمک کت
کت دیگه بی جون شده بود ولی هویت منتال رو فهمیده بود اناهیتا شروع به نبرد با منتال کرد و من با ملکه تا کت بتونه نفس بگیره
وای خدا اکوما کجاس اناهیتا تونست معجزه گر منتال رو بر داشت
اون اون فیلیکس بود
اومد بگه فیلیکس که گفتم اتوسان حواست رو جمع کن
معجزه گر رو سریع گذاشت تو جیبش و اومد کمک من کت هم رفت دنبال فیلیکس بالاخره تونستیم ملکه رو شکست بدیم
اکوما رو خنثی کردم و گفتم خداحافظ پروانه کوچولو
اناهیتا زود رفت سمت اتاق مرینت من گفتم اتوسان
گفت بله
ممنون
یه لبخند خیلی شیرین زد و گفت من ممنون و رفت
کت هم اومد گفت کت هم اومد و گفت
فکر کنم این ۲ بار برخوردمونه مگه نه گفتم
نه پیشی چون من باید برم با یویوم از قصر خارج شدم و سریع رفتم تو اتاقی که زندانی شده بودم
کت در رو باز کرد اومد پیشم نشست و گفت
مرینتم خوبی بهش نگاه کردم خیلی نگران و مضطرب بود
گفتم
خوبم کت
سفت بقلم کرد و گفت
خدا رو شکر و یه نفس راحت کشید
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (6)