6 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا انتشار: 3 سال پیش 261 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر چشمام ضعیف هستن اگه چند بار ی پلرت بنویسم اذیت میشم
از زبان ازیتا:
بعد مدتا که ادرینو پیدا کردم نسبت بهش سرد شدم انقار دیگه دوسش نداشتم اما روم نمیشد بهش بگم اخه نمیخواستم دلشو بشکنم ولی از طرفی هم فهمیده بودم که عاشق یکیه چونکه چند وقتیه درگیر مرینته و من مطمعنم اون عاشقشه اما نمیخواد زیر بار بره ولی من قانعش میکنم.....
امشب هم باهاش قرار دارم و میخوام باهاش بهم بزنم اخه من چند وقتیه با *سابین* وارد رابطه شدم چونکه واقعا تحمل این همه بی تفاوتی ادرینو نداشتم .
ساعت هشت قرار داشتیم توی پارکی که برای اولین بار همو دیدیم ساعت ۶ بود هنوز وقت داشتم برای همین بدو رفتم و همون پیراهن کوتاهی کهتو اون دیدار تنم زود رو از ته ساکم در اوردم و پوشیدم و بعدش رفتم سراغ ارایش کردم ، کلی با صورتم ور رفتم و خط چشم کشیدمو و رژ لب و سایه و......
بعدش که اماده شدم کاپشنمو برداشتمو و پیاده راه افتادم
بعد چند دقیقه رسیدم که دیدم ادرین نشسته رو نیمکت و داره با چشاش دنبال من میگرده از دور دستی تکون دادم که منو دید و با یه لبخند اومد طرفم
..سلام ادرینی
--سلام ازی جون
..خب چرا توخودتی؟
--ببین ازیتا ما باید این رابطه رو تمومش کنیم
..ام ببین ادرین
--هیسس بزار حرفمو بزنم ، میدونم ناراحتی و اینکه دوسم داری ولی من دیگه دوست ندارم و اینکه نمیخوام توی این رابطه صدمه ببینی برای همین بهتره تمومش کنیم
..ادرین من ناراحت نیستم . خودمم میخواستم بهش پایان بدیم چونکه من دیگع دوست ندارم و اینکه میدونم چرا باهام سر شدی منم دیگه دوست ندارم
--ااااااا....چه خوب که ناراحت نیستی
..ادرین بهتره با خودت رو راست باشی تو عاشق کس دیگه ای هستی
--ازیتا قبلا هم بهت گفتم من هیچکسو دوست نداشتم غیر از تو که تورو هم دیگه دوست ندارم پس الکی واس خودت نباف
..نمیبافم ادرین تو عاشق مرینتی نمیخوام قبول کنی ، تو انقدر از کسی دلخور نمیشی که بخوای بری سراغش و مال خودت بکنیش فکر نکن نمیفهمم خوبم میفهمم ادرین با احساست نجنگ تو دوسش داری خیلی هم دوسش داری
اینارو گفت و رفت ..
همش همه اینو بهم میگن ، امکان نداره من عاشقش باشم اونم عاشق کی عاشق مرینت
هه!..
درد بدی زد بهم حتی تا پای مرگمم منو برد اما دووم اوردم
خواستم ببخشمش اما نشد خیلی سعی کردم ببخشمش اما دیگه از حد خودش گزشت اون روزی که برام چاقو کشید اعتمادشو، دوستیمونو و..
همه چیو نابود کرد اون .....
ازش نمیگذرم ،ازت متنفرم مرینت، متنفرم
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
فلش بک پارت ۴۷
برو کناررر «با داد»
مرینت این شوخی نیست ب..بزارش کنار
گفتم برو کنار «همچنان با داد»
مرینت کار دست خودت میدی گوش کن
نمیخواممممم بروووو کنارررر
از زبان ادرین:
چاقو کشید برام و من هرچی میگفتم گوش نمیداد خدایا اخر سر به کشتنمون میده .. اروم اروم رفتم جلو و دستشو گرفتم من میکشیدم و اون میکشید هعی میگفتم ولش کن زخمی میشی اما گوش نمیداد
که ناگهان یه اتفاقی افتاد
چاشو مستقیم فرو رفته بود تو شکمم و مرینت هم همینجوری دستاش میلرزید
..اا..ادرینننن....خدایا خدایا من..من ..من چیکار کردم ..ادرین تو حالت خوبه
»با چاقو زدیش میگی حالت خوبه«
از زبان مرینت:
ادرین اروم نزدیک شد و سعی کرد چاقو رو از دستم بگیره اما یهو چاقو فرو رفت تو شکمش من از شدت ترس خشکم زده بود نمیدونستم چیکار کنم فقط زنگ زدم اورژانس و در رفتم و سریع برگشتم خونه تا لباسامو عوض کنم .
نمیدونم چرا لوکا اینکارو کرد اما اگه من دستام به خونش الوده بشه چی
وای مرینت عجب غلطی کردیا
روز تست رسیده بود و منم استرس داشتم و دنبال ادرین میگشتم وقتی که دیدمش با خیال راحت وارد کلاس شدم شروع کردم به دادن تستا
بعد از اون اتفاق دیگه با لوکا حرف نزدم اون حتی چند دفعه خواست باهام صحبت کنه که یه جوری میپیچوندمش تو این مدت فقط دیان بود که بهم کمک میکرد
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
از زبان مرینت (ارسین)
خیلی خوشحال بودم گروه ما با ۲۳۲ امایاز از همه بیشتر بود و مهم تر از این عروسی خواهرم بود که هرچه زودتر باید بر میگشتم مارسی تا
تو عروسی خواهرم باشم وگرنه دلخور میشد برای همین بعد سخنرانی مدیر رفتم دفترش و اجازه یک ماهمو گرفتم تا برم پیش خانوادم و بعدش که تایید کرد منم سریع رفتم و لباسامو جمع کردم و یه بلیط پرواز هم برای مارسی فردا ساعت ۱۱ گرفتم که حد اق تا ۳ اونجا باشم خلاصه تموم وسایلمو جمع کردم و چمدونمم بستم و گزاشتم پایین تختم تا صبح سریع برم .
ساعت نزدیکای ۷ بود که ادرین اومد و اماده شد و رفت حتما با کسی قرار داشته یا کار مهمی داشته رفتم بیرون که با دیان خداحافظی کنم خوردم به ازیتا معذرت خواهی کرد و رفت اونم انقدر به خودش رسیده بود معلوم نبود چه خبره یاد ادرین افتادم حتما با ازیتا قرار داشته برای همین انقدر ازیتا به خودش رسیده یه پوفیی کشیدمو رفتم سمت اتاق دیان برعکس دفعه قبل که به قول خودش مثل قورباغه پریدم تو اینبار در زدم
اماجوابی نداد دوباره در زدم بازم جوابی نداد . یکم محکم تر کوبیدم که هرکی رد میشد چپ چپ نگام میکرد خب چیه باز نمیکنه دیگه
دیگه خسته شدم از در زدن درو باز کردم که تق صدای یه چیری اومد سریع پریدم تو دیدم عه پشت در بوده در محکم خورده تو صورتش
+ چته تو اون اول از در که از جا کندیش اینم از دماغ من تو چرا هروقت میای با من و این دره دعوا داری ریلکس باش یکم
من که داشتم از خنده میترکیدم و به زور جلو خودمو نگه داشته بودم گفتم ..
خب چیکار کنم ..می .میخواستی درو باز کنی (با خنده)
که یهو منفجر شدم و پوف زدم زیر خنده با اون قیافه ای که داشت اخه شلوارشو نصفه کشیده بود بالا و پیراهنش بلند افتاده بود تا نصفه شلوارش و اون حالتیم که به خودش گرفته بود و دماغشو نگه داشته بود
من قه قهه میزدم و هرکیم رد میشد یه شفا برام میفرستاد
خودشم یه نگاه به خودش انداخت و یه دفعه پرید تو حموم مثل کانگورو
خلاصه انقدر خندیدم که یادم رفته بود اومده بودم برای خداحافظی
از زبان دیان:
رفتم دستشویی و همونطور که مشغول بودم اواز میخوندم برای خودم که صدای در شنیدم اولش فکر کردم خیالاتی شدم اما با کوبش محکم در سریع از جام پریدمو رفتم پشت در که درو واکنم در محکم باز شد و خورد تو صورتم که مرینت بود اونم تا منو دید قه قهه میزد که هرکی رد میشد یه شفایی براش میفرستاد
دیگه کم کم داشتم به خودم شک میکردم یه نگاه به خودم انداختم یا خدا شلوارم تا نصفه و بلیزمم تا تصفه دیگش فکر کن چه وضعی به قول مری مثل کانگورو پریدم تو دستشویی نه حموم نه هردوتاش تو یه اتاقک بود حالا هرچی
(ادمین با خودش درگیری داره توجه نکن)
و خودمو مرتب کردمو و اومدم بیرون که دیدم نشسته رو زمین اومدم و بالا سرش وایستادم..
++ بزرگوار اون بالا هوا چطوره؟
-- خوبه جای شما خالی خانم ارسین
++ یکبار دیگه بگی خانم ارسین هرچی دیدی از چشم خودت دیدیا
-- باشه چرا عصبانی میشی
++ بشین
-- چی؟
++ میگم بتمرگ
-- اها یه لحظه نشناختمت
++ بیمزه
-- خب نشستم فرمایش
++ فردا دارم برمیگردم شهرم
و اومده بودم ازت خدافسی کنم
-- عه واقعا ، شهرتون کجاست
++ مارسی .اره واقعا
-- من و تو دوستای خوبی هستیم نه؟
++ اره. راستی دیان
-- هوم
++ هومو کوفت هومو درد هومو .. انقدر حرصم میگیره یکی میگه هوم هومو درد بیدرمون
-- باش ببخشید تو هم زود جوش میاریا
++ همینه که هست
#
++ دیان
-- بله
++ حالا شد
-- •_•.
++ خب ببین برای اولین بار میخواستم بهت بگم داداش برای اینگه خیلی برام با ارزشی
-- واقعا میگی؟ توراه سرت به جایی نخورده؟
++ وا دیوونه
-- نه نه نخورده مطمعن شدم
راستی اونروزی چرا لوکا اونجوری کرد؟
++ خودمم نمیدونم والا
خب من دیگع میرم فردا پرواز دارم
-- باش موفق باشی
++ ممنون خدافس
-- خدافس
تو راهرو که داشتم میومدم ازیتا خیلی خوشحال برگشت خب حتما ادرین براش کادویی چیزی خریده بود دیگه ولی چرا با هم برنگشتن!
ساعت نزدیکای ۱۰ بود که در اتاق باز شد و ادرین کلافه اومد تو اتاق و بدون هیچ حرفی رفت و خوابید
په چرا اون انقدر خوشحال بود این انقدر کلافست
شونه ای بالا انداختمو و دراز کشیدو و چشامو رو هم گزاشتم تا گرم شدن و خوابم برد
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم ساعت ۷ وقت گزاشته بودم که تا ۱۱ اماده بشم سریع پاسدمو رفتم یه ابی به سرو صورتم زدم و لباسامو با لباسای بیرونی پسرونم عوض کردم و رفتم سراغ موهام گیس موهامو باز کردم و موهامو باز کردم خیله شلخته بود شونش زدمو دوباره بافتمش و بستمش بالا و گیس مو مو گزاشتم روش خلاصه سوییشرتمو پوشیدمو و ساکمو ورداشتم و یه نگاهی به ادرین انداختم هنوز خواب بود
خوبه اخه حوصله اونو نداشتم که باهاش خداحافظی کنم
برای همین یه راست رفتم بیرون و یه تاکسی گرفتم تا منو به فرودگاه برسونه ساعت نزدیکای ۱۰ بود که رسیدم فرودگاه و یه چیزی از بوفه خریدم تا ضعف نکنم و بعدش نشستم تا پروازمو اعلام کنن ساعت ۱۰:۳۰ بود کم کم دیگه باید صدا میزدن ........
از زبان ادرین:
از خواب بیدار شدم یه نگا به گوشیم انداختم ساعت ۹ بود دورو ورمو نگا کردم خبری از ارسین نبود انقاری رفته دیدن خانوادش خوبه منم سریع پریدمو و اماده شدم ساعت ۱۱ پر واز داشتم و خودمو سه سوت اماده کردم و چمدونمو و برداشتم و رفتم فرودگاه ساعت ۱۰:۳۰ بود نیم ساعت دیگه پروازمو اعلام میکردن رفتم نشستم و منتظر موندم...
از زبان ارسین:
یک ربع مونده بود به ۱۱ که پروازمو صدا زدن
(پرواز شماره ۱۲۴ ساعت ۱۱ به سمت مارسی )
منم سریع پاشدمو رفتم نشستم تو هواپیما قبل اینکه شماره صندلیمو پیدا کنم گفتم برم لباسامو عوض کنم اینطوری نرم مارسی برای همین رفتم تو دستشویی هواپیما و بلیز دامن خودمو پوشیدمو گیس موهامو ور داشتمو اومدم بیرون .
شماره صندلیم b22 بود
که دیدم یا خدا ادرین نشسته کنارم حالا چیکار کنم پوفففف
از زبان ادرین:
پروازمو صدا زدن و منم رفتم سریع تا بشینم و یکم بخوابم
شماره صندلیم b21 بود رفتم نشستمو چشامو گزاشتم رو هم و خوابیدم.
از زبان مرینت:
اگه منو ببینه میخواد چیکار کنه خدایا عجب گیری افتادما
+ دخترم نمیشینی؟
- امم چرا فقط چیزه
+ چیشده ؟ شماره صندلیت چنده؟
- امم b22
+ خب بیا اینجا بشین چیزی خواستی بگو
- ممنون .چشم
ناچار نشستمو به ادرین چشم دوختم که خوابیده بود خدا کنه تا اخر سفر بخوابه .رومو گرفتم اونور و موهامو ریختم جلو صورتم تا معلوم نشه
که ادرین سرش افتاد رو شونم
خدایا من چقدر بدبختم هی سعی کردم صافش کنم سرشو بزاره سمت پنجره که نشد بازم می افتاد رو شونه من . یه دونه محکم کوبیدم به بازوش که از خواب پرید...
+ چته
- ببخشیدا ولی افتاده بودید روی من
+ اخ ببخشید ، خیلی معذرت میخوام
- اشکال ندارهاز زبان ادرین:
خواب بودم که یکی محکم کوبید تو بازوم منم با عصبانیت بهش گفتم چته بعد معلوم شد من سرم رو گزاشته بودم رو شونه هاش بنده خدا.
نمیدونم چرا صورتشو پوشونده بود و خیلی عطرش اشنا میزد کلا کنارش حس اشنایی میکردم
+ شما چرا صورتتونو پوشوندید؟
- به شما مربوطه؟
+ اره چونکه اشنا میزنید
- فکر کنم اشتباه میکنید من اولین بارمه شمارو میبینم
+ تو که حتی تو چشام نگاه نکردی چطوری اولین باره منو میبینی
- ااا ..خب وقتی اومدم بشینم دیدمتون
+من فکر کنم بشناسمت درسته مرینت استرس دستامو تو هم گره میدادم و میشکوندمش
- م...مرینت دیگه کیه ؟ اقا فکر کنم خیالاتی شدید
دستشو اورد نزدیک صورتم و موهامو داد کنار من سریع دستشو گرفتم تا منو نبینه اما زورم بهش نمیرسید دستمو داد کنار و صورتمو برگردوند سمت خودش و یه لبخند شیطانی ای زد...
+ به به مرینت خانوم ، میبینی که سرنوشت همش من و تورو سر راه هم قرار میده پس حتما باید بهم برسیم نه
- دهنتو ببند ، من فقط فقط عاشق یک نفرم اونم لوکاست
+ هه اون لوکایی که تورو اورد و تحویل من داد تا سرت تلافی کنم لوکا تورو فروخت اونوقت عاشقشی بد بخت
- اره عاشقشم .خیلی هم عاشقشم بیشتر از جونمم دوسش دارم تو دلیل هیچکدوم از کارامو نمیدونی
+ چرا تو فقط از همه مثل عروسک استفاده میکنی ولی یادت نره من عروسکت نیستم
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
جرررررررررپارت بعدی
عالی بود خیلیم عالی
عالیییییییییییی بود
لطفا داستان من عاشق برادرم شدم هم بنویس
ایده ای ندارم 😕
گذاشتمش
پس تمامش کن تا من راحت بشم و یک داستان تمام بشه و شما یک نفس بگشی
چه جوری تمامش کنم 😂ادرین که حسی به مرینت نداره مرینت هم دو دل ادرین هم دلش پیش د.و.س.ت.دختر سابقش هست
دوست دختره را بکش
مرینت بیاد ادرین را دل داری بده و از این چیزا ادرین به طرف مرینت کشیده بشه
😐 اون بهش خ.ی.ان.ت کرده اگه ادرین ناراحت شه یه ذره عجیب نیست 😕
بفهمه بعد دعاشون شه بعد مرینت را ماشین بزنه بعد ادرین ناراحت شه و... گریه بعد مرینت بهوش بیاد و ادرین بگه دیگع ولت نمیکنم (از این چیزا)
عالی بود.
عالب