سکوتــــــ.......
از زبان مرینت:
یه باغ که یه راه که با سنگ هایی قهوه ای تزیین شده بود وسطش بود.دو طرفش کلی گل و بلبل و چیزای خوشگل بود.یه پسر که بهش می خورد بابام باشه درو باز کرد(پیتر بهش می خوره 12سالش باشه اونوقت تو اونو بابای خودت حساب کردی😂)بعد جلو ی در یه آقا دیدم فهمیدم اون بابامه نه اون پسره!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالیییییی
فوق العاده بود💖🐾
عالی بود
ممنون