6 اسلاید صحیح/غلط توسط: آلبالو انتشار: 3 سال پیش 167 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام آجی های گلم 💜
برای خوندن پارت 16 رمان قرار عاشقی برو اسلاید بعد 👈🏼❤️
از زبان یوجین:با صدای آلارام گوشیم چشامو باز کردم
واقعا از اینکه بالاخره روی خوش زندگی به روم باز شده خوشحالم
از دیشب کلی ذوق دارم
بالاخره تونستم کسیو انتخاب کنم که هم اون دوسم داره هم خانوادش
دیگه گذشتم واسم مهم نیس
میخوام از نو شروع کنم
میخوام یه زندگی جدید و متفاوت رو با فراموش کردن گذشتم آغاز کنم
من اونقدر عاشق جونگ کوکم که حاضرم به خاطرش جونمم بدم
حس میکنم اون تنها کسیه که میتونه منو بهمن و دوسم داره
دست و صورتم و میسوزم و به سمت آشپز خونه میرم یه صبحونه مفصل درست میکنم و میشینم پشت میز
خودم صبحونم رو میخورم میخوام به بابام زنگ بزنم
امیدوارم خواب نباشه
اما به احتمال زیاد خوابه
آخه دختره احمق کی ساعت سه نصفه شب بیداره
یه بوق....دو بوق....سه بوق.......چهار بوق......
دیگه میخواستم گوشیو قطع کنم که برداشت:
مسعود:به به سلام به دختر خوشگلم تو آمریکا آفتاب از کدوم طرف در اومده که دختر بنده ساعت سه نصفه شب داره به ایران میتابه
یه لبخند میزنم و میگم:
یوجین:سلام به بابای مهربونم
ببخشید خواب بودی؟
مسعود:خب دروغ چرا خواب که بودم اما وقتی یه شازده به باباش زنگ میزنه خواب کیلو چنده
یوجین:ببخشید که از خواب بیدارت کردم بابا جونم
چخبر؟حالت خوبه؟
مسعود:خوبم ممنون تو چطوری؟دامادمون چطوره؟
یوجین:مرسی خوبم.
وای باباجون اینطوری میگی خجالت میکشم،واقعا باورم نمیشه راستی راستی تو میزاری من با کوک ازدواج کنم؟
مسعود:خجالت چیه؟پس من باید دامادم و چطوری صدا کنم،آره از این به بعد اختیارت و میدم دست جونگ کوک میخوام خودت و کسی که دوسش داری واسه آیندت تصمیم بگیرین
دیشب از جونگ کوک تحقیق کردم به نظر پسر خوبی میومد ماشاالله از نظر شکل و ظاهرم که هیچ عیب و نقصی نداره پس کی بهتر از اون
اما میدونی چیه یه ذره دلم واسش میسوزه
یوجین:واااا چرا بابا جون چیزی شده؟
مسعود:چیزی که قطعا شده
میدونی قراره همین آقای جئون با یه دختر چشم سبز زشته شیطونه لجباز ازدواج کنه (منظورش یوجینه)
یوجین:بابااااا یعنی من انقد بدمم
مسعود:نه بابا جون شوخی کردم حال چرا زود ناراحت میشی
میگم یوجین کی قراره برین خانواده جونگ کوک رو ببینین؟
یوجین:خب راستش نمیدونم بابا
امروز قراره کوک بیاد دنبالم باهم بریم خرید،ازش میپرسم و بهت خبر میدم
مسعود:باشه پس هر وقت خواستین برین کره به من خبر بدین تا منم شرکت و بسپارم به یکی از همکارام و بیام
یوجین:وای بابایی واقعا میخوای بیای
مسعود:آره دیگه مراسم ازدواج دخترم باشه و من نیام؟
یوجین:پس منتظرتم
راستی بابا میخواستم یه چیزی بگم اما راستش زیاد مطمئن نیستم
مسعود:چی باباجون؟بگو راحت باش.
یوجین:خب راستش چیزه...... میدونی میخوام .....میخوام به مامانم زنگ بزنم و اونم از ازدواجم با خبر کنم
دوست ندارم فک کنن من مادر ندارم
بابا لطفا خواهش میکنم اجازه بده تا دعوتش کنم
میدونم ازش متنفری البته منم ازش بدم میاد اون ما رو انداخت دور اما بابا لطفا بزار فقط واسه مراسم نامزدی و عروسی بیاد
اینجوری دیگه هیچی ازت نمیخوام این آخرین خواستمه
بابام چند دقیقه سکوت کرد
.......
مطمئن بودم اجازه نمیده اما بازم گفتم
مسعود:باشه
یوجین:جون من
مسعود:آره جون تو ولی مطمئنی که میاد
یوجین:آره مطمئنم چند بار بهم زنگ زد و گفت پشیمونم قطعا بخاطر حس مادرانه که نشده بخاطر عذاب وجدانی که داره قبول میکنه
مسعود:باشه عزیزم دیگه کاری نداری
یوجین:نه بابا جون خیلی ممنون ببخشید از خوابم بیدارت کردم برو بخواب شب بخیر خداحافظ
مسعود: خداحافظ دخترم
هورااا قبول کرد
نمیدونم چرا به خاطر مادری که ولم کرده ذوق کردم
اما واقعا اصلا دوست ندارم دیگران فک کنن من مادر ندارم
میخواستم گوشیمو بزارم رو میز که یه اس ام اس اومد
رفتم داخلش
کوک بود
«بیرون منتظرتم زود آماده شو و بیا»
یه باشه براش فرستادم و رفتم تا آماده شم
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (10)