
سلام من امتحانام تموم شد و از این به بعد پارت هارو سریع تر میزارم لطفا حمایت کنید که انگیزه بگیرم
بچه ها این پارت آخره اما حتما فصل دوم داره که به زودی مینویسم قراره با راز های عجیب هتل لونا آشنا بشیم شاید اونجا فقط یه هتل معمولی نباشه و قراره ماجرای زیادی و با جی و جونگوون تجربه کنیم خب بیشتر از نمیتونم اسپویل کنم امیدوارم لذت ببرید
جونگوون از جیک تاریخ تولد جی پرسیده بود و میدونست تولدش اونروزه جی دیشب خیلی دیر خوابیده بود و صبح میخواست دیر بیدار شه واسه همین جونگوونی که میخواست برای هیونگش تولد بگیره صبح زود از خونه زد بیرون هنوز به قنادی نرسیده بود که جیمین جلو روش سبز شد ^ چی میخوای؟ + دیروز اون احمق نذاشت حرف بزنیم دنبالم بیا ^ من با تو جایی نمیام درضمن دفعه آخرت باشه به هیونگم میگی احمق + جونگوون چته چرا اینقدر عوض شدی منم جیمین ^ میدونم ولی برام مهم نیست لطفا برو + باشه خودت خواستی . جیمین بازو های جونگوون گرفت و صورتشو نزدیکش کرد + ببین من هرچیزی که میخوام به دست میارم و الانم تورو میخوام فهمیدی ^ ولم کن . جونگوون سعی کرد بازوهاشو از دستای جیمین آزاد کنه ولی اینقدر محکم گرفته بودتش که خون توی بازو های جونگوون جریان نداشت ^ ولم کن میگم ولم کن + باشه ولی بعد از اینکه یه کیص کوتاه باهم داشته باشیم. جیمین صورتشو نزدیک تر برد بازوهاشو ول کرد و سر جونگوون توی دستاش گرفت اونوقت بود که لب هاشو روی لب های جونگوون گذاشت
جونگوون ترسیده بود هیچ کاری از دستش برنمیومد جیمین خیلی قوی بود و اون ضعیف وقتی جیمین ولش کرد نشست روی زمین فکر نمیکرد جیمین یه همچین آدمی باشه و حالا ازش متنفر بود و اما جی که تمام مدت شاهد ماجرای بود اون جونگوون دنبال کرد که ببینه کجا میره اونوقت صبح فقط نگرانش بود اما الان این صحنه رو دیده بود اون فقط دیده بود نشنیده بود که جونگوون چقدر تقلا ( تقلا تغلا؟ ) کرد که از دستای جیمین جدا بشه برا یکمین فکر کرد جونگوون بهش خیانت میکنه سریع برگشت خونه و منتظر که جونگوون برگرده از دستش عصبانی بود جونگوون بیخیال تولد جی شد و برگشت خونه چون اوضاعش روبه راه نبود میخواست همه چیو به جی بگه و ازش کمک بخواد نمیدونست جی همه چیو دیده وقتی رسید خونه جی عصبانی روی کاناپه نشسته بود و پاشو آروم ارو به زمین میکوبید و ناخوناشو میجوید
^ هیونگ؟ * خوشگذشت؟ ^ کجا * با جیمین ^ چی چیمگی . جی بلند شد و صداشو برد بالا * من همه چیو دیدم تو مگه بین من و جیمین منو انتخاب نکردی پس چرا الان با اون پسره ی بیشور .....چرا چرا بهم خیانت کردی ^ من بهت خیانت نکردم تو چرا اینقدر نسبت به من بی اعتمادی * جواب منو بده . جونگوون از رفتار جی ناراحت بود و داشت گریش میگرفت ولی سعی کرد قوی بمونه جی ام که متوجه شد زیاده روی کرده جلو رفت دستای جونگوون آروم گرفت * لطفا برام توضیح بده ^ میخواستم وقتی اومدم خونه بهت بگم ول نذاشتی امروز روز تولدته من میخواستم برم کیک بگیرم که یهو اون اومد جلوم گفت هرچی بخواد به دست میاره هیونگ من همه تلاشمو کردم از دستاش بیام بیرون ولی خیل زور داشت تو که دیدی چرا نیومدی منو از دستش نجات بدی چرا اینقدر نسبت به من بی اعتمادی * من من متاسفم میدونم کافی نیست ولی زود قضاوت کردم
* لطفا منو ببخش . جی با دستاش اشک های جونگوون پاک کرد و پیشونیش بوسید و بهش لبخند دلگرم کننده ای زد جونگوون رفت تو بقلش ^ منم متاسفم که زیاد قوی نیستم خیلی زور داشت هیونگ من دیگه نمیخوام تو هتل کار کنم * منم نمیخوام امروز هردومون میریم استعفا میدیم
^ راستی میشه بریم برای تولدت کیک بگیریم ؟ * جونگوون من خودم آشپزی یادت رفته یا دستپخت مارو قبول نداری ^ نه ولی یه جوری نیست خودت برا تولد خودت کیک درست کنی * نه اصلا بیا بریم اول هتل استعفا بدیم بعد بریم وسایلشو بخریم. وقت یرسیدن هتل با صحنه عجیبی مواجه شدن ساختمان هتل کاملا عوض شده بود انگار یه شبه عوضش کرده بودن کلی نگه بان دم در بود انگاری جنگ بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😐
آجی سلام میگم من اونو صفحم پرید اگه میخوای رمان روادامش رو بخونی بیا اونور😅
مرسی گفتی بزار زود پلیز🙂
باش🥲
عالی بود
ممنون💕
عالی بود اونی
مرصی عزیزم☁️ 💗
دعالی
مرصی☁️🦋
عالیح بید🥲🚶♀️💕
تنکص☁️