
منتشرش کنید اه🗿🗿🗿🗿
گل مورد علاقش روی قبر گذاشت ...بارون نم نم روی لباسش می چکید و صدای زیبایی می ساخت... زانو زد و کنار قبر کسی که زندگیش بود نشست:)...بعد از مر_گ اون زندگیش هم مرد...شده بود یک آدم بی احساس و پوکر عکس قبلش....... ذره های ریز بارون روی موهای لَختش میریختند و باعث میشد لرز کنه..... سویشرت رو روی روی سرش کشید.... بغض وحشتناکی که توی گلوش بود مانع صحبتش میشد:)...
دستاش رو توی آستینش گم کرد تا یخ نکنه....ولی این حس سردی از هوا نبود!....کسی تا دو کیلو متری این قبر دیده نمیشد......نفسی ضعیف بیرون داد و بالاخره به حرف افتاد...: میدونی.... همیشه دوست داشتم اول من برم:).... لبخندی زد.. _اگه من الان جای تو بودم توکجابودی؟!....قطره اشکی از گونه هاش روی لباسش چکید که توی قطره های بارون مبهم بود.... _نامرد!
_ولی الان تو نیستیو....من اینجام...._آره آره میدونم...میدونم دارم چرت و پرت میگم:)..بارون دقیقه به دقیقه شدت می گرفت...دیگه صداش اروم نبود:) _منو ببخش.... ببخش که ازت اذیتت کردم... صداش رو بلند می کرد و بی اراده اشک میریخت...
_ غلط کردم اصلا....اصلا هرچی تو بگییی... دیگه تعادل دستهاش برای خودش نبود ،و بی اراده روی قبر دستهای مشت شدش رو می کوبوند....._می خوام دوباره اون صداتو بشنوم.... پاشو میفهمییی؟..... صورتش رو به آسمون گرفت و قطره های بارون با شدتی که داشت به صورت شلاق می زدند:)..
انگار این اشک ها ذخیره تمام این سالهایی بودند که با بهترین رفیقش خوشحال بود....چهرش رو به سمت پایین گرفت ادامه داد:لطفاً فقط یکبار دیگه بهم بگو کوکی..:) بند سویشرت رو کشید، صورتش رو مخفی کرد و توی خودش پیچید.....
حدود دو ساعتی می شد که هم اونجا نشسته بودو به اسم (کیم تهیونگ) روی قبر زل زده بود..... دیگه حتی یک قطره بارون هم نمیآمد!..نمیشد تصور کرد این آسمون آبی همان آسمونی بود که دو ساعت پیش خاکستری و ترسناک بود...صدای گنجشک ها و فضای زیبای اونجا اصلاً تو رو یاد قبرستون نمی انداخت!ولی اونجا قبرستون بود جایی که باید گریه کنی و حسرت بخوری:).. آروم سرش رو بالا آورد،خانواده هایی دیده می شدند که بدون مشکلی لبخند می زدند و صحبت می کردند... لب های خشک شده و چشم هایی که از شدت گریه دیگه حالی نداره و هر لحظه ممکنه بسته شه.... لباش را از هم فاصله داد :خب اگه تو نمیایی...' نفسی بیرون داد 'من میام پیشت....بدون مکثی بلند شدو به خوابرفتگی پاش توجهی نکرد و هر لحظه از آن قبر لعنتی دو تر می شد....................هیچکس نمیتونست تضمینی برای آینده این پسر داشته باشه......:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود
مرسی لاوم:]♡
و منی که دارم عررررررر میزنم🥲🤌💔
بیا بغلم گریع کن:_)
واییی ممنونم دارم میام🥲🥲🥲🥲💔💔💔💔اولین باری بود که یکی با آغوش باز داره ازم استقبال میکنه تا بیام تو بغلشو راحت گریه کنم🥲💔
مح همیشع هسم:]♡♡
🥲
عالیبود🐨💕
سپاس فرزندم💕😔
بسی زیباااا🥲✅
تشکر فرزندم😔💕💕🍺
عالی بود
سپاس:_)♡
فالویی بفالو
بک دادم
جدی جدی سرش هق زدم!
عحرر جدی؟:(♡♡♡♡
اوم!
صلاممممخوبیییی؟^-^💕💕💕💕
خاستمولنتاینروبهتبهعنوانیهدوستتبریکبگم😍🥺❤
ولنتاینمبارکامیدوارمهمیشهخوشحالباشی🥺💛🐣
سلاممرسییولنتاینتوهممبارککلاومممم💕💕💕💕💕💕🍺
کم نشکوندن تو هم بشکن💔
اگ دل شکوندن هنره
ب خدا گ_ا خوردم تو ناراحت نباشش
من مچبورمم
میدونم مهم نیسم زیاد ول خو ممنون که با این حرفات بهم فهموندی حداقل یع درصد مهمم:_)عاررر💔🍺
الان اشکم بند نمیات دختر.
چیکا کنم؟
رفیق فابم داره میره 💔
مح باز تنها میشم🥺💔
اجی سعی می کنم با این تک بیام
خوبع؟:))))))
باش بیا🥺
وقتی میگم مح میمونم پیشت ول داری میری💔
اگع پیش هم بودیم کل داستانو برات تعریف می کردم💔