
د. ادب نداره دیگه چیکار میشه کرد اد.نه که خودت خدای ادبی سابین.بسه بچه ها الان وقتش نیست د.نه این باید حد خودشو بدونه اد. اگه ندونم چیکار میکنی؟ سابین.پسرا بسه تورو خدا د.سابین تو دخالت نکن ببینم چه گ**ی میخواد بخوره اد.حرف دهنتو بفهم وگرنه ++.آ منم همینجوری نگاشون میکردم بی توجه به دعواشون کتابامو جمع کردمو و نشستم رو تختم و مشغول تست زدن شدم اما صداشون نمیزاشت که سر یه حرف چطوری افتادن به جون هم نگا نگا سابین بد بختم اون وسط بینشون کتک میخورد به امید اینکه بتونه جداشون کنه اخیی بیچاره ها ، ناچار بلند شدم و از رو تخت اومدم پایین و وایستادم نگاشون کردن .. نخیر اینطوری نمیشه ، اخه نمیشدم رفت بینشون یه وقت میزنن منو له میشم اون وسط . همینژوری که فکر میکردم یه ایده زد به سرم رفتم و یه سطل اب اوردمو پاشیدم رو سه تاشون ای کاش نمیکردم . اخه اینم ایدست مرینت مثل چی افتاده بودن دنبالم با یه ظرف اب منم نباید خیس میشدم چونکه ممکن بود رازمو بفهمن بعد از کلی دویدن سابین و ادرین از دو طرف منو گیر انداختن سابین ابو پاشید بهم اما شانس اوردم دیان کاری کرد بپاشه به پاهام و ادرینم با مشت کوبید تو بازوم درد بدی تو بدنن پیچید اما به روی خودم نیاوردم که هر کدوممون رفتیم تو اتاق خودمون من که یه راست چپیدم تو حموم ادرینم رفت اون یکی سرویس اتاقمون. خلاصه لباسامو در اوردمو رفتم زیر دوش دستم درد بدی داشت اما به روی خودم نمیاوردم چونمه میدونستم تو این راه قراره بیشتر از این دردا بکشم ولی هیچکدومشون در مقابل درد از دست دادن مادرم دردناک و غیر قابل تحمل نبود.... فکرشو بکنید فقط ۱۱ سال داشته باشی و مادرتو در حال مرگ و جون دادن ببینی اشک از چشام جاری شدن واقعا تحمل دردشو نداشتم .. رو زانوهام افتادم و گیس ورداشتمو ورداشتمو پرت کردم اونور تا موهام خیس بخورن .. بعد از چند دقیقه که اروم شدم یه دوتا سیلی زدم تو صورتم تا به خودم بیام..مرینت تو باید قوی باشی تو باید نشونش بدی با کی در افتادن مادرمو ازم گرفتن خانوادشونو از هم میپاشم .. از رو زمین بلند شدم و یه دوش ساده گرفتمو موهامو خشک کردمو و مثل همیشه بستمش بالا و اول اون کیسه مخصوصشو گزاشتم تا نگه داره موهامو و بعدش گیس مومو تنظیم کردم رو سرم و بعدش لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون و خودمو پرت کردم رو تخت.. دلم برای بابا و الکس و دخترا و خونه تنگ شده بود ..دلم برای اون روزای شادی که داشتم تنگ شده بود . حیف که اون روزارو از من گرفتن همینطوری که تو فکر بودم یاد حرف دیان افتادم که اومده بود یه چیزی به من و ادرین بگه که دعواشون شد برای همین سریع رفتم سمت اتاق دیان.. بدون در زدم پریدم تو که بیچاره یه متر پرید هوا » تو اینجا چیکار میکنی ارسین خانم ترسیدم « هزار بار گفتم منو ارسین خانم صدا نکن یکی میفهمه شر میشه برام »باشه جوش نیار حالا ، کاریم داشتی «نه داشتم خاله بازی میکردم گفتم با شما هم امتحان کنم ..معلومه که کار داشتم دیگه »خب حالا منو نخور،، کارتو بگو
» اومده بودی اتاق من و ادرین گفتی یه کار محمی داری اون کار چیه؟ « اها خوب شد یاد اوری کردی خب ببین مدیر گفتش که از این هفته تستا شروع میشه نه هفته دیگه » چیییی این هفته ای که توراهه منظورته « اره جونم این هفته رو میگه که کلا ۶ تا تسته که هرکدوم ۵۰ تا سواله و براساس نمراتمون تو اون تست امتیاز میده به گروه اصلیمون » وای وقتمون کمه بهتره هرچه زودتر خودمو اماده کنم من برم به ادرین خبر بدم » نمیخواد سابین رفت که بهش بگه « اها » خب دیگه بعدا میبینمت راستی ممنونم که نزاشتی امروز خیص بشم «خواهش میکنم .من همیشه هواتو دارم » خخ ممنون بعدش خواستم برم تو اتاقم که لوکا رو دیدم ، خیر سرم هم اون عاشقمه هم من عاشقشم اما اصلا هیچی به هیچی ... پوففف مثل همیشه من باید پیش قدم حرفامون بشم + لوکا - جانم + میتونم چند لحظه باهات صحبت کنم -اره چرا که نه، من دارم میرم خونه چیزی وردارم با هم بریم تو راه حرف بزنیم. خوبه؟ + اره خوبه پس من برم سوییشرتمو وردارم بیام - باشه رفتم و سریع سپییشرتمو و پوشیدم و بدو بدو رفتم جلو در مدرسه لوکا منتظرم وایستاده بود .باهاش هم قدم شدم و راه افتادیم . انقدر دلم براش تنگ شده بود که یادم رفته بود میخواستم بهش چی بگم. تشته ی بغلاش بودم اما حیف که نمیدونه این دل فقط برای اون میتپه ، این چند وقتم که محلش نزاشتم کاملا باهام سرد شده .اما بخاطر خودشه نمیخوام تو خطر بیوفته اونم بخاطر من لوکا هم بالاخره اومد بیرون از حالت چشاش فهمیدم که گریه کرده اما خواسته من نبینم . وقتی اینطوری میبینمش دلم کباب میشه ... هعیی خدا تو که میخواستی ما بهم نرسیم چرا ع.ا.ش.ق..م..ون کردی چایی میخوری؟ سری به نشونه تایید تکون دادم و در ادامش گفتم لوکا بله؟ گریه کردی؟ نه . پس چرا چشات قرمز شده و پف کرده اون بخاطر اینن که دیشب دیر خوابی..دم. جوابی ندادم و اونم رفت دوتا چایی ریخت و اومد نشست مشغول خوردن چایی شدیم که لوکا دوباره سکوتو شکست و گفت: مرینت راستی الکس داره از..د.وا..ج میکنه .چی جدی میگی لوکا اره با همون مکس .عه چه عالی پس بالاخره به .ح.س.ش..و..ن. ....... ا..ع.ت.را.ف ک.ر..د..ن »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» مکس از بچگی هم بازی خواهرم بوده و بعدش که بزرگ شدن عا.ش.ق هم شدن اما بهم نمیگ.فتن قبل از اینکه مامان بمیره مکس ازش خوا.س.ت..گ.ا..ری کرد و نا..م.زد ..کردن ولی بعد جریان مادر عرو.س..ی خواهرم بهم خورد خانواده مکس ترسیدن و برای همین ع.ر....و...س......ی.. رو بهم زدن الکس هم خیلی دلخور بود و از اون روز به بعد دیگع با مکس حرف نزد . ««««««««««««««««««««««««««««««««. .ع.ر.وس.ی..شو.ن کی هست حالا؟ یه ماه دیگه .چی یه ماه دیگه چرا مگه بده بخاطر تو یه ماه انداخت عقب تا تستامون تموم بشه بعدش سه هفته مرخصی داریم بر میگردیم مارسی و میبینیمشون .نه خوبه فقط نگرانم نگران چی .نمیدونم میترسم ع.ر.و.س...ی.ش بهم بخوره چیزی نمیشع من نمیزارم باشه .ممنونم لوکا خواهش الانم پاشو بریم مدرسه ولی لباساتو عوض نکن همینجوری بیا .چی اینطوری اما من ارسینما میدونم فقط کاری که میگمو بکن
یه سوییشرت بلند رو این پیرهنم پوشیدمو راه افتادیم رفتیم دم مدرسه اما من دوست نداشتم بیام ادرین اگه منو ببینه حتما یه بلایی سرم میاره تازشم از شانس گند من هم دیان هم ادرین و هم سابین تو حیاط بودن و مشغول جر و بحث بودن لوکا دستمو محکم گرف و کشید دنبال خودش و منو پرت کرد وسط حیاط از رفتارش کاملا تعجب کرده بودم نکنه میخواد لوم بده .... توجه دیان و ادرین و سابین به من جمع شد ادرین دستشو مشت کرده بود و فشارش میداد.کسی به غیر از ما ۵ تا اینجا نبود و من از شدت ترس دستام میلرزید یعنی لوکا میخواد چیکار کنه.. تنها کسی که اونجا میتونست کمکم کنه دیان بود ، یه نگاه بهش انداختمو زیر لب اروم گفتم «کمک » اونم یه سر تکون داد و سریع برگشت از لوکا پرسید د.این چه کاریه اخه ل.تو دخالت نکن این بین من و ادرینه سابین.بچه ها اینجا چه خبره ؟ این کیه آ.یه ن...ا. ...م..ر...د یه ادم .پ.س....ت که باید به حسابش رسید د.اما شما حق ندارید این کارو کنید اصلا پرسیدید ازش چرا اینکارو کرده؟ آ.تو قضیه رو از کجا میدونی؟ د.من همه چیو میدونم ل.دیان بن تو ربط نداره تو کی این هستی؟ برادرشی،پدرشی، عش.ق.ش..ی ؟ کیش هستی؟ د. من بهترین دوستشم
لوکا و دیان مشغول دعوا بودن و سابین هم سعی میکرد جداشون کنه که یکی دستمال گزاشت جلو دهنمو اخرین چهره ای که دیدم ادرین بود بیدار که شدم تو یه اتاق تاریک روی یه ت.خ.ت بودم. یاد چهره ی ادرین افتادم حتما کار خودش بوده پاشدمو دویدم سمت در تا درو وا کردم چشم به در خروجی افتاد سریع اومدم سمت در تا اومدم برم ادرین جلو رام سبز شد + کجا با این عجله؟ - ادرین خواهش میکنم گوش کن اونطوری که فکر میکنی نیست بزار برات توضیح بدم + دروغ همش دروغ خسته نمیشی از بس دروغ میگی؟ - ادرین من....من + تو چی تو چی ..... - داد نزن .ادرین داد نزن + میخوام بزنم فریاد بزنم یادم نمیره کارتو به من ت.حم.ت میزنی منو گیر میندازی . دارم برات از زبان مرینت: ادرین همینجوری داد میزد و من میخواستم ارومش کنم ولی نمیزاشت حتی نمیزاشت توضیح هم بدم . دورو برمو نگاه کردم یه ظرف میوه بود که روش یه چ..اق و بود بدون فکر کردن خیز برداشتم و ..چ.اق..و. رو گرفتم سمتش .... برو کناررر «با داد» مرینت این شوخی نیست ب..بزارش کنار گفتم برو کنار «همچنان با داد» مرینت کار دست خودت میدی گوش کن نمیخواممممم بروووو کنارررر از زبان ادرین: چاقو کشید برام و من هرچی میگفتم گوش نمیداد خدایا اخر سر به کشتنمون میده .. اروم اروم رفتم جلو و دستشو گرفتم من میکشیدم و اون میکشید هعی میگفتم ولش کن زخمی میشی اما گوش نمیداد که ناگهان یه اتفاقی افتاد »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» مبخوای بدونی چی شد؟ خب باید منتظر بمونی دیگه ببخشید بعدا بهتون میگم چی شد »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» ادمین: یک هفته از اون اتفاق گذشت و زمان تست دادن بچه ها رسید.... از زبان مرینت : امروز وقت این بود که این همه درسی که خونده بودمو ببینم چه قدر به کارم میاد یه ابی به سر و صورتم زدمو رفتم تو کلاس مخصوص امتحان نشستم و یه نفس عمیق کشیدم »تو میتونی مرینت میتونی« بعد از چند دقیقه برگه هارو پخش کردن امروز اولین تستمون بود چند ۵ تا دیگه مونده بود که کلا ۵۰ تا سواله با اطمینان شروع کردم به زدن تست ها و اصلا برام مهم نبود بقیه دارن تغلب میکنن وقتی نوشتم برگشتم سوال اول و چک مردم خداروشکر همرو از رو اطمینان زده بودم فقط دوتاشونو شک داشتم که میرم چک میکنم ... بعدش بلند شدم و برگمو تحویل دادم و رفتم سریع تو اتاقم تا اون دوتا سوالو از تو کتاب علومم چک کنم خداروشکر درست زده بودم بعدش رفتم تو حیاط و یکم قدم زدم بعد از اون اتفاقی که بین من و ادرین افتاد دیگه با هیچکدومشون حرف نزدم
راستی یادم رفت بگم تعدا لایک ها چرا پایینه
بعد از اینکه ۶ تا تست رو در عرض یک هفته دادیم نتایجو اعلام کردن نتایجو بر اساس گروه های اصلیمون اعلام کردن :: گروهA. الیسا ..کامل ۴۰ کامیار..۳۸ بهرام..۳۰........» ۲۲۵ امتیاز هلما..۳۹ هلنا..۳۸ الیس..۴۰ گروه B مکس..۳۰ الینا..۲۹ نادیا..۴۰ نانسی..۳۹......»۱۹۸ امتیاز ارمان..۳۰ رامین..۳۰ گروه C ادرین..۳۸ نینو..۳۷ لوکا..۳۹................»۲۳۲ امتیاز ارسین «مرینت»..۴۰ کلویی..۳۸ ازیتا..۴۰ گروه D دیان ..۳۹ برلیان..۳۶ رزیتا..۲۹ مسابین ..۴۰.......»۲۱۱امتیاز کاترین..۳۸ سیروس..۲۹ به این ترتیب گروه C بیشترین امتیازو اوردن و گروه B کمترین امتیازو اوردن پس همینطور که میدونید گروه c هم دو جلسه از امتحانات محروم میشه و هم سوالات امتحان رو برای تیم B طرح میکنه و این یک ماه رو بهتون استراحت میدم که خواستید به دیدار اقوام برید برید ..... موفق باشید از زبان ادرین: بعد از اون اتفاق بیشتر تشنه انتقام از مرینت شدم به حدی که دیگه برام مهم نبود چی میشه و چه بلایی سرم میاد اما اون با بد کسی در افتاد من مطمعنم مرینت حتما بر میگرده مارسی چون لوکا میخواد برگرده برای همین من هم باید برگردم هم میتونم عمو اریانمو و زن عمو رو ببینم هم به مرینت برسم فقط ق.ب.ل..ش باید ازیتا رو رد کنم بره تا تو این راه با من نسوزه امروز باهاش قرار گزاشتم و به این ر.ا..ب.ط..ه پایان میدم با اینکه میدونم براش عذاب اوره اما دیگه بخاطر خودشه .حتی دیگه حس میکنم د.و.س.ت..ش. ندارم نمیدونم چم شده . . (من میدونم .ع.ا..ش.ق ..شد..ی ولی ..ع...ا....ش.ق کی خدا میدونه بیچاره ازیتا)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های کایوتم•-•✨💗مح لیسا عستم•-•✨💗از کمپانیV®K•-•✨💗رنگ فندومم صورتیع•-•✨💗راستی به فنام می گم 🍭کندی🍭•-•✨💗تو چی کیوتی؟•-•✨💗کندی من میشی؟•-•✨💗_________________ببخشید بابت تبلیغ•-•✨💗من لیسا نیستم این کاربر ꨄˡᵃˡɪsᴀꨄ︎ خود لیساست من منجیرشم لطفا حمایتش کنید🍭