بهترین دوست من پارت 5

❤️پارت 5: برنامه جدید❤️ + یه روز یه پست برای نامادری جی کی اومد که پادشاه سرزمین شون مهمونی گرفته که یه زن واسه پسر ترشیده ش بگیره پستت...نامادری جی کی...ترشیده...وای این چه داستانیه😂😐 ملافه رو دوباره سرش کرد و با یه صدای جیغ جیغی ادامه داد: + واییی پادشاه مهمونی گرفتههههه...من میرم زنش شم... کم مونده بود از خنده منفجر شم که + سیندرلا نگاه تاسف باری به نامادری انداخت و رفت لباساشو آماده کنه. نامادری جی کی که میتونست اگه سیندرلا به مهمونی بره دیگه خودش شانس شوهر کردن نداره رفت و لباسای سیندرلا رو پاره کرد. اومد نزدیکم. رفتم عقب چون حس کردم اینکارو واقعا بکنه.

ولی فقط یه ملافه دیگه که مثلا لباسم بود و سریع انداخت روم و گفت: تو می خوای زن شاهزاده شیییی؟ آرهههه؟!! جواب بدهه!!! و ملافه خودش و منو برداشت و تقریبا مچاله کرد. بعدشم پرتاب کرد تو هوا و افتاد رو سرش. در آخرم ازش اومد بیرون و صورتشو الکی چنگ زد (مث جواد رضویان😂). بعد کاملا عادی بلند شد و گفت: و اینگونه شد که هیچکدوم نرفتن و ما نتیجه میگیریم که اگه دیوونه بازی در بیاریم به زن یا شوهر خوبی چییی؟ نمیرسیم...پایان😎 منتظر ری اکشن بقیه بودم که خیلی خشک نگامون میکردن. نمیدونم چرا ولی با اینکه یه نمایش مسخره جلو چندتا دیوونه اجرا کردم از نتیجش نگران بودم...یهو همه پاره شدن از خنده.

یجور که فکر نکنم نفسی براشون مونده باشه. + مرسی مرسی... من متعلق به همتونم😊 دیگه منم میخندیدم. ولی آیا به عقل جانگکوک شک کنم؟! رفتم پیشش. - این چه سمی بود آخه؟ + چه اشکالی داشت؟ تازه واسه اینا آموزنده ام بود. - آموزنده؟ اینا که بدتر شدن...البته هرکیم بود همینجوری زمینو گاز میزد😂😏 + آره😄حالا بیا ملافه هارو جمع کنیم تا نیومدن. اولی رو باهم تا کردیم ولی اومدیم دومی رو برداریم در باز شد و پرستار اومد و با دیدن ملافه رو زمین و ما دوتا که وسط اتاقیم بدجور عصبی شد

(پرستارارو با ` نشون میدم) ` اینجا چه خبره؟!! یکی از هم اتاقیا: نمیدونی؟ نامادری سیندرلا شوهر نکرد خخخخ😂 ` ای خدا آخه این چه شغلیه من دارم😧 به زور همه رو ساکت کرد. ` لیست برنامه روزانه تونه. چسبوند به دیوار و رفت. یه نگاه به لیست انداختم..

آنچه خواهید خواند: قبول نیست... منظورت اینه که...یکیم بود نوشته بود وانیا...میچا بیا...

برو نتیجه