15 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🎵 صدف 🎶 انتشار: 3 سال پیش 550 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب سلام دوستان اومدم با یه پارت جدید ناظر جونم شخصی نکن ❤
خب اول بگم همون طور که از تعداد پارت ها هم دیدید امروز زیادن اما خب فرقش اینه میخوام شخصیت ها رو هم بزارم 💙 اول شخصیت ها رو میزارم بعد میریم سراغ داستان 🥰
کیانا 🍓 ( خواهر کیاراد )
دنیز 🍓 (دختر دایی کیاراد )
هانیه 💙 ( دوست صمیمی نگار )
نگار 💚💚
آراد 🍓 ( برادر نگار )
موسوی ( همون یارو استاده )
کیوان ( برادر کیاراد )
کیاراد 💚💚
خب اول اینکه ممکنه ما توی داستان کلی شخصیت فرعی داشته باشیم اما من اونایی رو گذاشتم که بیشتر باهاشون سر و کار داریم ❤ بریم سراغ داستان
_________________________________
نگار : بالاخره به خونه رسیدم 🤧 همین که درو باز کردم همه سمتم حمله ور شدن مامان یه چیز میگفت بابا یه چیز میگفت آراد هم که ماشالله هیچی نمیگفت 😒 به هم بدبختی بود راضیشون کردم بریم خونه و توی خونه براشون گفتم
آراد : پس چرا اون گوشی بی صاحابت رو جواب نمیدی چرا همش مشغوله ؟
نگار : خب داشتم با استاد زرین حرف میزدم
آراد : چی میگی من ۱۰۰ بار تو رو گرفتم یعنی کل روز با اون حرف زدی ؟ 😠
نگار : خب آره بیچاره دیکه گوشیش خاموش شد وگرنه کارم تموم نشده بود ☹ ( آخ نگار چقدر پروویی 🤐 )
نگار : بعد از خوردن شام رفتم تو اتاق تا نزدیکای ساعت ۲ رو یادمه که بیدار بودم داشتم کار های فردا رو انجام میدادم بدبختی من اینجا بود چون این پروژه شروع شده بود هر روز باید قیافه ی این آدم رو تحمل میکردم مگه خودش نمیومد 😐😑
دقیق یادم نیست کی ولی خوابم برد 😐😴
کیاراد : این دختره دیوونه اس به خدا که دیوونس کاش برم هیئت مدیره بگم من حاضر نیستم با این خانم کار کنم ولی خب نمیشه موندم به خدا که باهاش چه کار کنم 😖 دِ آخه دختر مگه این ۴ قلم چیزی که برات نوشتم چی بودن که منو دیوونه کردی تا الان ۳ تا استامینوفن خوردم خدااااااا ....... بدجور از دست نگار عصبانی بودم ولی خداییش بامزه بود سر هر مغازه زنگ میزد ازم میپرسید چی بهش بگه خیلی دختر ساده ایه😏
وارد خونه که شدم همه داشتن غذا میخورن منم بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم نشستم غذا بخورم ......
مامان کیاراد : پسرم انگار خیلی سرت با این دانشگاه شلوغه
کیوان : بله مامان آقا کیاراد که معلومه سرش شلوغه 😒
کیاراد : کیواااان بس کن لطفا مامان جان شما هم تمومش کنید میدونم این بحث آخرش چیه الانم میخوام برم تو اتاقم یکمی کار دارم انجام بدم با اجازتون بعدش بخوابم
کیاراد : از یه طرف دانشگاه از یه طرف خونه از یه طرف وصیت بابا دارم دیوونه میشم ................
نگار : من نمیدونم این آلارم لعنتی رو کی اختراع کرده که منو هر روز مجبور به بیدار کردن میکنه هیییییی خدا دیدی 😭
مامان نگار : نگار بس کن دیگه تو ام پاشو بیا صبحانه بخور دیرههههههه
نگار : اومدم اومدم...... سلام سلام به اهل خونه چطورین چکار میکنین
آراد : سلام نگار خانم باز چی شده مهربون شدی به خدا که اگه من پول داشته باشم برو کیفم رو ببین خالیه 😒
نگار : اههههه تو ام نمیتونم با خانواده عزیز تر از جانم مهربون باشم ؟؟ 🙃
آراد : 😐😑
بابام : 🙄🥰
مامانم : 🤨🗡
خیلی خب خیلی خب غلط کردم الان صبحونه ام رو میخورم میرم ☺
سرویس اومدم سراغم یه پیرمرد بود که منو هانیه خیلی دوسش داشتیم آخه آدم مهربونی بود همیشه هم به موقع میومد ....... مثل همیشه دم در دانشگاه وایسادم
هانیه : نگار وسایل پروژه رو آوردی ؟
نگار : چیییییییییی 😱
نگار : حالا چکار کنم هانیه بیچاره شدم زرین میکشم 😭😭😭
هانیه : خیلی خب مگه نمیگی آراد خونه اس خب بگو اون برات بیاره
نگار : اولن آقا آراد 😒 دومن آره راست میگی 😭😭 ....... زنگ زدم به آراد اما گفت که یکم طول میکشه چون رفته بیرون مگه بیاد خونه 😭 چاره ای نبود باید میرفتم سر کلاسم 😔
وارد کلاس شدم خدا رو شکر کلاس خانم ناظری بود 🤤
نیم ساعت گذشت و آراد نیومد من اصلا حرف های خانم ناظری رو نمیشنیدم فقط حواسم به دم در بود
ناظری : خانم نجم کجایید ؟ حواستون هست که الان سر کلاسید ؟
نگار : بله خانم میدونم ..... اینو که گفتم آراد اومد داخل یعنی من تا به حال انقدر از دیدن آراد خوشحال نشده بودم 😭 ( اشک شوقه 🙄 )
آراد : ببخشید با خانم نجم کار داشتم
نگار : از خدا خواسته بدون اجازه استاد رفتم سمتش رو وسائل رو ازش گرفتم ...... داداشی دستت طلا خیلی کمکم کردی 🥰
آراد : خوبه خوبه یک هیچ ازت جلوترم یادت بمونه 😉
نگار : اینو گفت و رفت بی ادب 😑
وسائل رو که آوردم انقدر خوشحال بودم که هرچی معلم گفت با ذوق و شوق نوشتم اما خب یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده من چرا انقدر از اینکه وسائل رو آراد برام آورد خوشحال شدم ؟؟؟ 😕😶
کلاس ها یکی یکی داشتن تموم میشدن و و داشتم به لحظه دیدن گودزیلا نزدیک میشدم 😤😖از بچه ها پرس و جو کردم ببینم کیا با کدوم استاد ها افتادن فهمیدم حنا با استاد موسوی افتاده حقشه دختره ی بدجنس 😑
هانیه : اِوا نگار اینجوری نگو دیگه دختر خوبیه 😊
نگار : برو بابا هانیه تو ام هر کی رو میبینی میگی دختر خوبیه 😒 از نظر تو فقط آقا کریم حراست دختر خوبی نیست که اونم خدا رو شکر خدا رو شکر دختر نیست 😐
هانیه : خب حالا ... ولی جونه تو خوش به حالت تو الان میری کار عملی ما باید بریم سر کلاس بعدی 😷
نگار : اه اه اه 🥲 خوش به حال مننننن؟ یه جوری میکی انگار تا حالا کیارا ،،، ( چی شد ؟ من چرا میخواستم بگم کیاراد الان آبروم میره 😥) منظورم آقای زرین بود زرین
هانیه : مشکوک میزنی هااااااا
نگار : خب من دیگه برم خداحافظ 🙄🥴
هانیه : برو ولی حواسم بهت هست 🤨
خب دوستان این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 😇🥰
ناظر جونم شخصی نکن جانه خودت منتشرش هم بکن 🥲❤
بای بای 💙
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
خیلی خوب بود
مرسییییی ❤
اه دیوونم کردید برای بار هزارم ناظرا شخصی نمی کنننننن اون ممده که شخصی میکنهههه ممد تو یه چیزی بگو زبونم مو در آورد
باشه باشه 🙄
از این به بعد به جای ناظر میزنم ممد
تو آرامش خودت رو حفظ کن گلم 🥰🍓
مرسی 😂
هاى كيوتى🐼💕
مح جيصو ام يح صولوييست🐬🌸
بح فنامح ميگمح لاولى بح معناى دوست داشتنى🍓💕
تازح دبيوع كردمح و به حمايت شما خيلى نياز دارمح🍓💕
باى🐣💕
-------------------
صاريح براى كام تبليغى😔💕