15 اسلاید صحیح/غلط توسط: (meow(CG انتشار: 4 سال پیش 1,202 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاااااام..چه خبر؟؟؟؟مرسی بابت کامنتاتون واسه پارت 2...میخواستم اشک شوق بریزم از خوشحالی..به خاطر همین این پارت رو طولانی تر کردم...همینجا هم یه تشکر ویژه از دوستم فاطمه که واسه این پارت بهم ایده هایی داد بکنم.مرسی عزیزممممم
نامه رو برداشتم و خوندم...سلام ا/ت.....ما رفتیم واسه ضبط ران بی تی اس و چون این قسمت تو جنگل ضبط میشه یکی دو روز نیستیم...منتظر ما نباش...ببخشید دیر اینو گفتیم...ولی صبح وقتی بیدار شدیم نبودی...راستی.،ممنون به خاطر صبحونه....نامه رو بستی:فکر کردم چی شده حالا...گوشیت رو برداشتی وبه جیمین پیام دادی:سلام هیونگ.نامتون رو دیدم.هر وقت خواستین بیاین یه خبری بدین قبلش...جیمین آنلاین بود و سریع جواب داد:اوکی...بعد از گذاشتن خوراکی ها تو کابینت و یخچال رفتی و رو طراحی اتاق نشیمن که مال یکی از آشناهات بود کار کردی بعد از سه ساعت:اوووففف بالاخره تموم شد..طرح رو واسشون فرستادی و تعریف و تمجیداشون رو شنیدی...به ساعت نگاه کردی 6:36....هنوز ناهار نخورده بودی...شکمت به قار و قور افتاده بود...یه بسته نودل آماده کردی و خوردی...وقتی تنها بودی معمولا هییییچیییی نمیخوردی به جز یه بسته نودل..به یونا پیام دادی:سلام یونا.کار طراحی چطور پیش میره؟؟؟بعد از 10 دقیقه یونا جواب داد:عالی.امروز میریم کافه ای چیزی ادامش رو انجام بدیم؟؟؟یا من بیام خونه شما؟؟؟پیامش رو دیدی..-بیاد خونه ما بهتره اما شاید بقیه خوششون نیاد...باز به جیمین پیام دادی:دوباره سلام هیونگ..ببخشید هی پیام میدم...اشکال نداره دوستم امشب بیاد خونه؟؟؟؟گفتم بپرسم بعد بهش بگم..جیمین آنلاین نبود.یونا:چی شد؟؟؟چیکار کنم؟؟؟جیمین:نه اعضا مشکلی ندارن.-مرسی جیمین هیونگ.-یونا امشب بیا خونه ما.آدرس...اینقدر رو نوشتی بعد پشیمون شدی..-بهتر نیست بریم کافه؟؟؟اگه فهمید من با بی تی اسم چی؟؟؟ولی فکر نکنم بفهمه..اما هنوز یکم استرس داشتی..پیامت رو پاک کردی و نوشتی:میریم یه کافه که نزدیک خونه ی ماست
(کافه ی تو بازار منظورش بوده)بعد آماده شدی:یه پیرهن و جوراب شلواری پوشیدی و موهات رو پشت سرت بستی.زیاد به آرایش کردن عادت نداشتی.ولی به پوستت میرسیدی..پس به کرم پودر و ...احتیاج نبود.یه رژ صورتی کمرنگ زدی و بعد رفتی کافه..منتظر یونا بودی.#وااااای نگاه کننن..-سلام.خیلی وقت نیست رسیدم.مرسی منم خوبم..#چه کیوت شدی توووو-به خاطر رژ لبم میگی؟؟؟از اول موذبم..#خب بیا کارمون رو شروع کنیم.شروع کردین به طراحی.یونا:بیا یکم استراحت کنیم.من خسته شدم..به نظرت بهترین عادت من و بدترین عادتم چیه؟؟-بهترین اینه که خیلی اجتماعی هستی و بدترین اینکه زود خسته میشی..یونا:هیییی.اینکه تو مثل ماشین کار می کنی و خسته نمیشی دلیل نمیشه من زود خسته بشم.بعد خندید و تو هم باهاش خندیدی.--فکر نمی کردم انقدر زود باهات صمیمی بشم یونا:تو خیلی بانمکی.ولی خیلی هم آرومی.دقیقا مثل شوگا بی تی اسی. -اوهوم..یونا:بی تی اس رو که میشناسی،مگه نه؟؟ --یکم.
ساعت 7 اومده بودین و الان ساعت 11 بود.یونا:بیا بریم.دیگه خیلی کار کردیم.کارای اولیه هم تموم شده.بقیه کار ها یک ماه وقت واسش هست.-الان 3 روز از یک ماه گذشته.بهت اخم کرد:خیلی خب.بیا بریم من خستم.از هم خداحافظی کردین و رفتین خونه خودتون.رسیدی خونه و کوله ت رو انداختی رو تخت و خودت رو پرت کردی رو تخت..واقعا خسته بودی.به زور پا شدی لباست رو عوض کردی و سریع خوابیدی..بدون شام..صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدی و آماده شدی بری دانشگاه..صبحونه ساده خوردی و رفتی..چون 1 ساعت تا کلاس مونده بود رفتی کتابخونه تا کتاب بخونی.«در کتابخانه»..داشتی به کتاب های مربوط به رشتت نگاه می کردی که صدای گریه ی آرومی رو از پشت قفسه شنیدی.بخش مال رشته ی موسیقی و هنر بود..رفتی و مینهو رو دیدی.آروم داشت گریه می کرد.رفتی کنارش و آروم گفتی:حا..حالت خوبه؟؟؟ سرش رو بالا آورد و بهت نگاه کرد:به نظر میاد خوب باشم؟؟؟ -راستش نه.رو صندلی کناریش نشستی:چی شده؟؟ مینهو:هیچی.. -به خاطر هیچی داری گریه می کنی؟؟ مینهو:فقط یکم خستم.. -خب.واسه چی؟؟ مینهو:نمیدونم. بابام ترکم کرده. همه ازم متنفرن.یکم مکث کرد:الان هم اونی که فکر می کردم دوستمه پشتم رو خالی کرد. لبخند زدی:پس باید خوشحال باشی که فهمیدی چجور آدمیه.همین اول.من ازت متنفر نیستم.تو خیلی باحالی. مینهو لبخند شیرینی زد:خب. ممنون. داشت کم کم آروم می شد. -کبودی زیر چشمت مال چیه؟؟؟ مینهو:یکم خنده داره. کتک خوردم. اخم کردی: کجاش خنده داره؟؟ مینهو:خنده دار نیست آدمی که 24 سالش باشه کتک خورده باشه؟؟ -نه اصلا خنده دار نیست. مینهو:بعد از اینکه اومدیم اینجا، من اومدم دانشگاه. اول همه چی خوب بود. فقط یه روز من اشتباهی روی آهنگی که سولی،یکی از دختر های معروف،آب ریختم.در واقع عمدی نبود. اما بعد از اون همه اذیتم می کنن. تو اولین نفری هستی که اومدی باهام حرف زدی. موهات رو درست کردی:متاسفم . مینهو چیزی نگفت.بعد یه مدت:به هر حال ممنون که اومدی. باعث شدی حالم بهتر بشه.
)من این رو یبار نوشتم تستچی قاطی کرد از اول این حذف شد😢 )ا/ت:خب دیگه من باید برم.کلاسم الاناست که شروع بشه. با هم خداحافظی کردیم و رفتی.سر کلاس رفتی پیش یونا..یونا:پیش مینهو چیکار می کردی؟؟؟؟-باهاش حرف می زدم یونا:خیلی بهش نزدیک نشو.اون رو کتاب شعر سولی آب ریخت و الان تو مدرسه کسی باهاش خوب نیست.ممکنه با تو هم اونجوری رفتار کنن. -برام مهم نیست.بهم گفت از عمد این کار رو نکرده. پدر و مادرش از هم جدا شدن.اون اومده اینجا اما هیچکس تحویلش نمیگیره.خودت رو واسه یه لحظه بزار جای اون. یونا:حق با توئه. نباید باهاش مثل یه مزاحم رفتار بشه.....کلاسا تموم شد و داشتی می رفتی خونه که مینهو رو دیدی.سلام کردین.مینهو:ا/ت.امشب باهام میای بیرون؟؟ -کجا؟؟ مینهو:لاته ورلد. تعریفش رو زیاد شنیدم.شام هم دعوت من؟ -خب آره میام. کی؟ مینهو:ساعت 8.شمارت رو بهم بده، شب میام دنبالت. شمارت رو اسکن کرد و از هم جدا شدین. رفتی خونه و به دوش گرفتی و لباسات رو عوض کردی و بعدش یه چیزی خوردی.تازه ساعت 4:20 بود. رفتی دفتر طراحی رو برداشتی و عکس یونا رو طراحی کردی تا بهش بدی.بعدش هم نشستی طراحی اتاق فامیلت بود رو تموم کردی.ساعت 6 و 30 شده بود. -باید برم آماده بشم.رفتی و بعد از کلی گشتن لباسی که مد نظرت بود رو پیدا کردی.همین 20 دقیقه طول کشید.لباس رو پوشیدی و کلاه مشکیت رو هم سرت کردی.یه هدی مشکی و یه شلوار زاپ دار. گوشیت رو نگاه کردی که مینهو پیام داده بود:کجا بیام دنبالت؟؟.آدرس خیابون رو فرستادی .. بعد دفتر طراحی و موبایل و هدفونت رو گذاشتی تو کوله.ساعت 7:45 شده بود.
رفتی و تو خیابون منتظر مینهو وایسادی و برای بار آخر گوشیت رو چک کردی.فقط یونا پیام داده بود:امشب میای کتابخونه؟؟؟؟بهش گفتی نمیتونی و داری با مینهو میری بیرون. بعد ده دقیقه مینهو رسید.مینهو:ا/ت سوار شو باید زود برسیم.-اِ سلام..سوار ماشینش شدی و راه افتادین.تو ماشین اصلا حرف نزدی تا اینکه مینهو گفت:فکر نمی کردم بهم اعتماد کنی و باهام بیای..-تو بهم اعتماد کردی و حرفات رو بهم زدی پس منم به تو اعتماد می کنم هیونگ... بعد از اینکه رسیدین شهر بازی و کلی خوش گذروندین رفتین شام بخورین...«تو رستوران»...مینهو:ا/ت چی میخوری؟؟؟..-هیچ فرقی نداره من که گشنم نیست زیاد..مینهو رو به گارسون:دو تا جاجانگیمون لطفا.بعد از اینکه گارسون رفت..مینهو:بعد از شام میریم رود هان رو ببینیم؟؟؟من وقتی بچه بودم خیلی اونجا رو دوست داشتم.یکمی دوره ولی بیشتر از 30 دقیقه نیست..-مینهو مامانت خونه نگرانت میشه. مینهو:مامانم این هفته تو بیمارستان پرستار شیفت شبه خونه نمیاد.اولین بار که اومدیم اینجا من 6 سالم بود..تو یک ماه که اینجا بودیم مامانم هر روز من رو می برد رود هان..خونوادت اجازه میدن بیای؟؟؟-خونوادم ایرانن.. مینهو:پس جواب نهایی؟؟؟ -میام.ولی زود برگردیم.. مینهو:راستی..سرش رو خاروند.. مینهو:دفعه بعدی به یونا هم بگو بیاد.خوش میگذره.یهو لپاش گل انداخت.-نکنه از یونا خوشت میاد؟؟؟البته حق داری اون خیلی کیوته..قیافش مثب گوجه فرنگی شد:نه نه نه..فقط سه نفری بیشتر خوش میگذره..با لحن شیطنت آمیز گفتی:پس اگه باز هم اومدیم بهش میگم آقای مینهو دعوتت کرد باهامون بیای شام بخوری... مینهو:از طرف من نگو..جلوی خندت رو گرفتی:خیلی ضایعه که ازش خوشت میاد.مینهو:واقعا؟؟؟ -اوهوم.نترس بهش نمیگم اینو..شامتون رو آوردن.شام خوردین و رفتین رود هان رو ببینین.یکم قدم زدین و بعد روی یکی از نیمکت ها نشستین.مینهو رفت تو گوشیش و تو هم نشستی و اون منظره رو طراحی کردی.آخر که تموم شد نقاشی رو روبروی مینهو گرفتی:چطوره؟؟از تعجب دهنش باز موند.عالیه..-میشه من رو برسونی خونه؟؟به ساعت نگاه کردی-مینهووووو..ساعت....فردا...دانشگاه مینهو:نترس..یادت رفته فردا تعطیلی رسمیه و همه دانشگاها تعطیلن..پاشو برسونمت.............رسوندت به همون خیابون و پیاده رفتی خونه.
با تعجب بهشون نگاه کردی:سلام؟؟؟؟؟همگی سریع دویدن تا بهت برسن بعد سوال پیچت کردن. تهیونگ:کجا بودی؟؟؟ نامجون:حالت خوبه؟؟؟ جیهوپ:چرا تا الان بیرون بودی؟؟؟ سریع گفتی:چتونه؟؟؟ جیمین:ببخشید ولی وقتی یه دختر که هنوز با شهر آشنا نیست تا ساعت 4 نصف شب بیرون میمونه باید نگران شد..میدونی چند بار بهت زنگ زدیم؟؟؟ -من با دوستم بودم..گوشیم رو هم نگاه نکردم. شما چرا باید نگران من بشین؟؟؟ یونگی:با کی بودی؟؟میدونی چقدر خطرناکه تا این وقت.... -بس کنید. من بچه نیستم. میتونم از خودم مراقبت کنم.. آره دیر کردم. اما با دوستم بودم و ساعت از دستم در رفت. آروم شدی و سرت رو پایین انداختی: معذرت میخوام. دلت میخواست بزنی زیر گریه. نامجون دستش رو گذاشت رو شونت:ببین. تو میتونی هر جا دلت میخواد بری،اما نه تا ساعت 4 صبح. حداقل تا ساعت 1 دیگه.ما چندین بار بهت زنگ زدیم.لااقل دفعه بعد گوشیت رو خاموش نکن. یا به ما هم خبر بده. سرت رو به نشانه تایید تکون دادی و هنوز سرت رو پایین گرفته بودی. جین غرغراش شروع شد و همه رفتن سمت اتاقاشون.تهیونگ:شام خوردی؟؟؟ -آره...معذرت میخوام..نمیخواستم نگرانتون کنم. فکر نمی کردمم فکر من باشید.اصلا فکر نمی کردم امشب میاین.. تهیونگ:فقط..دفعه بعدی بگو میخوای تا کی بیرون بمونی..به من یا به یکی از اعضا.. -باشه.. تهیونگ:الان خیلی دیره..برو بخواب...بعد بهت لبخند زد..تا حالا زیاد با تهیونگ حرف نزده بودی.رفتی تو اتاقت و لباسات رو عوض کردی و رو تخت خوابیدی.. انتظار نداشتی روزت اینجوری شروع بشه..گوشیت رو برداشتی و نگاه کردی:48 تا میس کال(تماس از دست رفته)..3 تاش مامانت بود و 6 تاش از جیمین و بقیه شماره ها حتما مال بقیه اعضا بود.یبار هم یونا زنگ زده بود..رفتی تو پیامات و دیدی 76 تا پیام اومده.جیمین:ما 1 ساعت دیگه میایم .......ا/ت چرا خونه نیستی؟؟........ا/ت نمیای خونه؟؟؟؟..........داری ما رو میترسونی ،چرا جواب نمیدی؟؟؟؟........همشون رو رد کردی و نفهمیدی کی خوابت برد.تهیونگ:پاشو..ظهر شد.. میخوایم ناهار بخوریم..ا/ت.. چشمات رو باز کردی و تهیونگ رو دیدی..
سریع پا شدی:ساعت چنده؟ تهیونگ:2.... -الان میام... یوناتان پرید رو تختت...-وای خدا اینو نیگا چه خوشگلی تو هاپویی(اینا رو فارسی گفتی)دیدی تهیونگ مثل اسکلا بهت زل زده..بهش لبخند زدی بعد تهیونگ رفت...رفتی حموم و بعد سریع موهات رو خشک کردی و لباسات رو عوض کردی. بعد رفتی تا ناهار بخوری.دیدی جی کی و تهیونگ نشستن و بقیه هنوز خوابن.رفتی پیششون:بقیه رو بیدار نکردین؟؟؟ جی کی:هنوز بیدار نشدن.دفتر طراحیت رو دادی به جی کی:بیا اینم از دفتر طراحی که قولش رو داده بودم...مثل بچه ها با هیجان دفتر رو باز کرد... و به طرح ها نگاه کرد... تهیونگ:تو اون همه خوراکی خریده بودی؟؟؟ -اوهوم..رفتم چیز میز خریدم و وقتی برگشتم نامتون رو دیدم.خوراکی ها دست نخورده موندن.. تهیونگ:مگه تو هیچی نخوردی؟؟؟ -چرا 3 تا بسته نودل خوردم.. یونگی با قیافه نشسته و ژولیده از اتاق اومد بیرون:ناهار نخوردین؟؟ تهیونگ:هیونگ اول برو دست و صورتت رو بشور ما منتظر میمونیم..امروز من و جی کی ناهار درست کردیم..جونگ کوک هنوز داشت طراحیات رو نگاه می کرد..جی کی:اینا محشرن.کی طراحی رو شروع کردی؟؟؟-از وقتی 15 سالم بود. می رفتم کلاس طراحی.. جی کی: عکس جیمین هم طراحی کردی؟؟؟؟ -وقتی کافه بودیم.دفترم رو همه جا می برم.. ته:کی رفتین کافه که ما نفهمیدیم؟؟ -اون روز که رفتیم بازار فن ها دنبالمون کردن مجبور شدیم بریم کافه طبقه آخر.. تهیونگ:هوم. جی کی:این کیه؟؟؟؟ -دوستم یونا.. جی کی:دیشب با این بیرون بودی؟؟؟ قرمز شدی: نه با یکی دیگه... مینهو... جی کی خنده شیطانی زد:دوست پسرته..-نه.از یونا ....یدفعه جلوی دهنت رو گرفتی..-نه دوست پسرم نیست.دوستمه که پسره.شما تو مدرسه دوستای دختر نداشتین؟؟؟ تهیونگ به طرز عجیبی ساکت بود .جی کی:وای رود هان.اینو کی کشیدی؟؟ -دیشب. ته:رفته بودین رود هان؟؟؟ -آره. یعنی هم آره هم نه. آخرین جایی که رفتیم رود هان بود.. وای.. اصلا چرا انقدر سوال پیچم می کنید؟؟؟
بعد از چند دقیقه نامجون و جیهوپ و بعد یونگی و جین اومدن. منتظر جیمین بودین که گوشیت زنگ خورد.رفتی تو اتاق که گوشیت رو برداری.یونا بود..جواب دادی:سلام ×سلام ا/ت چه خبر؟؟دیشب خوش گذشت؟؟؟ -مرسی.آره خوب بود. ×امروز که کتابخونه تعطیله میای اینجا یا تو پارک تا کارمون رو ادامه بدیم. -میدونی ترجیح میدم امروز خونه بمونم.راستی.یه عکس از تو کشیدم و میخوام بهت بدمش. ×حالا من زود خسته میشم یا تو؟؟عکسش رو واسم بفرست -من زود خسته نمیشن فقط.. امروز حوصله ندارم. . ×اوکی.ولی دفعه بعدی رحم نمی کنم باید بیای. -باشه بای. بعد از اینکه برگشتی دیدی جیمین هنوز نیومده. نشستی که دیدی جیمین هم اومد.ناهار خوردین و ازشون تشکر کردی و رفتی ظرفا رو شستی. و بعد رفتی و نشستی رو مبل. جیهوپ اومد کنارت : به نظرت چیکار کنیم؟؟؟ برم بچه ها رو صدا کنم بیایم فیلم ببینیم؟؟؟ حوصلم خیلی سر رفته.. -منم همینطور.شبکه رو رد کردی که دیدی مهمون برنامشون بی تی اسه:ا این شمایین. جیهوپ:آره این مال هفته ی قبله دو روز قبل اینکه تو بیای. من چند تا آهنگ از شما دانلود کردم جدیدا..هوبی:تو اصلا گروه کیپاپی میشناختی؟؟؟ -یکم فقط بیگ بنگ رو میشناختم. هوبی:نظرت چیه بگم بیان جرئت حقیقت بازی کنیم؟؟؟؟ لبخند شیطانی زدی:آره هوبی:ترسناک بود.استرس گرفتم.😂 تو برو تهیونگ و نامجون و جیمین رو صدا کن منم بقیه رو صدا می کنم. رفتی و در اتاق تهیونگ و جی کی رو زدی.تهیونگ و نامجون تو یه اتاق بودن.(اول داستان گفتم 5 تا اتاق بوده یکی رو ا/ت برداشت) در زدی:میتونم بیام تو؟؟؟؟ نامجون:آره بیا..در رو باز کردی:میاین بازی کنیم؟؟؟ جرئت حقیقت.؟؟ تهیونگ:آره خیلی باحال میشه.. نامجون:منم پایم. بعد رفتی و جیمین رو هم صدا کردی و اونم قبول کرد.وقتی برگشتین دیدین همه نشستن. تو و جیمین هم رفتین نشستین و بازی رو شروع کردین... دور اول:تهیونگ از تو می پرسید...تهیونگ:جرئت یا حقیقت؟؟ -حقیقت -تو این جمع بیشتر روی کی کراش داری؟؟؟؟ -....... ته:ترجیح میدی با کدوم یکی از اعضا بری سر قرار؟؟؟؟؟؟؟ جیمین: قطعا منم😆 جین:کی میخواد با تو بره سر قرار تا وقتی ورلد واید هندسام وجود داره؟؟؟ با خجالت گفتی:اصلا دلم نمیخواد به این جواب بدم. من هنوز خیلی خوب شما رو نمیشناسم.ولی تا الان ترجیح میدم با تهیونگ یا یونگی برم.. بعد یه لبخند عصبی زدی و سرت رو انداختی پایین:چقدر سخ بووود... یونگی:همتون برین کنار من کراش ا/ت هستم....تهیونگ هم لبخند گشادی زده بود...زدی رو سرت:ببخشید😶
-دیگه هرگز حقیقت رو انتخاب نمیکنم...یونگی:رو تهیونگ کراش بزنی یچیزی اما من چرا؟؟؟با قیافه پوکر نگاش کردی:نمیدونم..همتون از یه نظر میتونید کراشم باشید .نامجون:مثلا از چه نظر؟؟-مثلا جیمین خیلی کیوته و جیهوپ خیلی باحاله.جین خیلی به قول خودش هندسامه و نامجون به فرد عالیه نمیدونم چجوری توصیفش کنم.جی کی هم خیلی آدم خفنیه.یونگی هم وقتی باهاش حرف میزنی یا ... یه آرامش خاصی داره..تهیونگ هم نمیدونم.جذبه ی خاصی داره...یه دقیقه همه ساکت شدن.-بازی تموم شد؟نامجون:نه بعد دوباره بطری رو چرخوند.... یونگی از نامجون باید می پرسید:جرئت یا حقیقت؟؟؟نامجون:حقیقت.یونگی: اگه قدرت ذهن خوانی داشتی ذهن کدوم یک از ما رو میخوندی؟؟؟ نامجون:از اونجایی که هیچوقت معلوم نیست چی تو کله ی کیم تهیونگ میگذره ذهن اون رو میخوندم...دوباره بطری رو چرخوندین.جیهوپ از تو:جرئت یا حقیقت؟؟؟ -حق..حقیقت...جیهوپ:خب تا حالا آهنگی از بی تی اس رو شنیدی؟؟؟ -آره جدیدا شنیدم. جیهوپ: به نظرت بهترین بهترین ووکالیست و بدترین بی تی اس به ترتیب کدومان؟؟؟؟ اخم کردی:چرا همش این سوالا رو میپرسین؟؟؟ جیهوپ:چه سوالایی بپرسیم؟؟؟ خندیدی:مامانت رو بیشتر دوست داری یا باباتو؟؟؟حالا اگه به من افتاد از یکیتون سوال بپرسم سوالی می پرسم که پشیمون بشین. راستش در دسته اول جی کی و جیمین و تهیونگ و جین.همه در یک سطح. همین. یدفعه صدای در اومد... جیهوپ:من میرم در رو باز می کنم. رفت و در رو باز کرد. و بعد برگشت. نامجون:کی بود؟؟؟ جیهوپ:زنگ اشتباهی رو زده بودن. اومد و نشست و دوباره تهیونگ افتاد که از تو سوال بپرسه:جرئت یا حقیقت؟؟؟ -جرئت. تهیونگ:به خونوادت زنگ بزن و بگو با ما زندگی می کنی. یونگی:مگه خبر ندارن؟؟ رنگت پریده بود:این کار رو انجام نمیدم. تهیونگ:همین. باید انجامش بدی. -من نمیخوام تلاشام رو با برگشتن به ایران خراب کنم. تهیونگ:اونا خانوادتن باید خبر داشته باشن.. از جات بلند شدی :انجامش ندم چی میشه؟؟؟ تهیونگ هم بلند شد: اونموقع تو یه بزدل حساب میشی. -برام مهم نیست من هرگز اون کار رو نمیکنم. نامجون:حق با اونه تهیونگ این به خودش ربط داره. تهیونگ : این بازیه درسته؟؟؟ اگه جنبش رو نداشتی از اول نباید میومدی -مشکلت با من چیه؟؟؟ اشکات داشتن جاری می شدن تهیونگ: مشکلی باهات ندارم اما باید این کار رو انجام بدی چون جرئت رو انتخاب کردی. در حالی که اشکات جاری شده بود:من سال ها زحمت کشیدم و ماه ها درس خوندم و کره ای رو از صبح تا شب تمرین کردم تا بتونم به اینجا برسم. نمیدونم می فهمی یا نه اما با این کار دارم زندگی خودم رو نابود می کنم.نمیدونم متوجهی یا نه اما من یه شانس داشتم و نمیزارم اون خراب بشه. جیمین:بچه ها بس کنید. تهیونگ: فوقش واست یه خونه دیگه میگیرن. -خب چرا از اول نمیگی که دلت نمیخواد تو خونت باشم؟؟؟؟ تهیونگ:اینطور نیست.فقط...-نه فقط میخوای تو خونت نباشم بلکه از کشورت هم بیرونم می کنی. من واسه درس خوندن اومدم و به زودی هم از اینجا میرم نیاز نیست نگران باشی. و اگه انقدر ازم بدت میاد خب میدونی منم اینجا نمیمونم چون دلم نمیخواد بقیه احساس نفرت ازم داشته باشن. تهیونگ هم کم کم گریش می گرفت.بدون اینکه بهشون نگاه کنی دویدی تو اتاقت و در رو قفل کردی.صدای پسرا که داشتن با تهیونگ بحث می کردن میومد. نمیدونستی داری چیکار می کنی.فقط کولت رو جمع کردی و به یونا پیام دادی: میدونی نظرم عوض شد میام خونتون. کجا بیام؟؟ یونا سریع آدرس رو برات فرستاد که صدای در اتاق اومد. آروم داشتی گریه می کردی.
با لحن آروم گفتی: کیه؟؟ تهیونگ:میشه در رو باز کنی؟ ؟؟ -وقتی داشتم می رفتم در رو باز می کنم. هم دلت میخواست بمونی و هم به غرورت ضربه خورده بود. تهیونگ: میخوای کجا بری؟؟ -جایی که با بودنم مشکلی نداشته باشن. تهیونگ:معذرت میخوام . -نیازی به معذرت خواهی نیست. کار اشتباهی نکردی. تهیونگ:پس اگه ازم دلخور نیستی میشه در رو باز کنی؟؟ -گفتم نیازی به عذر خواهی نیست ، نه اینکه ازت دلخور نیستم. تهیونگ: اینجا خونه ی هممونه -اینجوری فکر نمی کنم. صدای جی کی از پشت در اومد: تهیونگ منظوری نداشت. -میشه فعلا تنهام بزارین؟؟ تهیونگ: نه. اول در رو باز کن....دست از لجبازی برداشتی و رفتی در رو باز کردی.. چشمات هنوز ورم کرده بودن.. تهیونگ:معذرت میخوام. میشه من رو ببخشی؟؟؟ سرت رو به نشانه مثبت تکون دادی. تهیونگ: وسایلت رو جمع کردی؟؟ -عصبانی بودم. تهیونگ آروم بغلت کرد :ببخشید. تقصیر من بود. میشه دیگه از دستم ناراحت نباشی؟؟؟ -نیستم. حق با تو بود. باید به خانوادم بگم. اما میشه کمکم کنی؟؟؟ جی کی:چه زود با هم دوست شدین. -منم واسه حرفام معذرت میخوام. تهیونگ:اگه بخوای شاید بتونم کمکت کنم. جیهوپ:شاید بتونیم کمکت کنیم. رو ما هم حساب کن. همه دورت جمع شدن و بغلت کردن.. خب فعلا باید برم خونه یونا. جیمین:بهش نگفتی که نمیری؟؟؟ -دوباره بهش گفتم میرم. کلی کار ناتموم داریم.................رفته بودی خونه ی یونا. یونا یه داداش کوچیک داشت که مثل خودش خیلی کیوت بود. رفتین و رو طرحتون کار کردیم. یونا: گریه کردی؟ -نه،کی گفته؟ یونا:چشات میگن. واسه چی گریه کردی؟؟؟ -گریه نکردم. دیشب دیر خوابیدم و خوب نخوابیدم.هنوز چشام پف داره و قرمزه. یونا:آها.چه خبر از مینهو. خوش گذشت؟؟ کجا رفتین؟؟؟ -خوب بود. اول لاته ورلد بعد رستوران بعد رود هان. یونا:چه رمانتیک. چپ چپ نگاش کردی:ما با هم فقط دوستیم. یونا:او او ا/ت عصبانی شد.منم میخوام بیام تو اکیپتون. -عالیه بیا. ساعت 5 رفته بودی. یونا اصالتا اهل دگو بود و با برادرش واسه درس خوندن اومده بودن. برادرش 15 سالش بود.. بعد از 6 ساعت کار کردن کلی از کار رو تموم کردین. داداشش هم چند بار واسه مسائل ریاضی اومد و ازت کمک گرفت. ساعت 11 بود:خب یونا من دیگه برم.خیلی دیر شده شام هم اینجا موندم مرسی واقعا(به پسرا پیام دادی که شام بخورن).رفتی و یه تاکسی گرفتی و برگشتی خونه ساعت 11:20 شده بود.تو کیفت رو گشتی:اه.کلیدم یادم رفته. مجبور شدی در بزنی. تهیونگ در رو باز کرد. -سلام هیونگ .ته آروم سلام کرد:بقیه خوابیدن.برو بخواب. من دارم رو سینگل ترک جدیدم کار می کنم. -واو،میشه منم ببینمش؟؟ رفتین تو استودیو.-فکر می کردم اینجا اتاق خوابه. تهیونگ:در واقع اینجا رو کردیم استودیوی خونگی. من و جیمین و جی کی پیش هم میخوابیم..هنوز البته تنظیم آهنگم تموم نشده. آخراشه. -تا 20 دقیقه دیگه تموم میشه؟؟؟ ته: زودتر تموم میشه. --پس من برم لباسام رو عوض کنم و بعد برمیگردم. ته:باشه
رفتی و لباسات رو عوض کردی و موهات رو شونه کردی و بالای سرت گوجه ای بستی.خیلی نامرتب شد ولی چون حوصله نداشتی درستش کنی همونجوری رفتی.-دوباره سلام. تهیونگ:سلام. -تموم شد؟؟ ته:اوهوم.پخشش کنم.؟؟؟ رفتی رو صندلی کناریش نشستی و گفتی:پخشش کن..آهنگ رو پخ کرد.آهنگ آروم و ملایمی بود و صدای تهیونگ آرامشش رو چند برابر کرده بود.چشمات رو بستی و به آهنگ گوش دادی.وقتی آهنگ تموم شد بهش گفتی:این خیلی قشنگ بود. چجوری همچین آهنگ احساسی ای مینویسی؟؟؟ ته:نمیدونم.این آهنگ رو پارسال نوشتم.حالا دیگه از دستم ناراحت نیستی؟؟؟ -نه.اما یاد آوریش نکن. به نظرت چجوری به مامانم اینا بگم؟؟؟؟ تهیونگ:فقط واقعیت و اون چیزی که تو دلته رو بگو.. -یعنی چی؟؟؟ تهیونگ:بگو با ما زندگی می کنی و اینم بگو واسه اینکه بهشون بگی خیلی اضطراب داشتی.. بعد ازشون بپرس قبول می کنن که بمونی یا نه. -به نظرت الان زنگ بزنم؟؟؟ تهیونگ:آره. گوشیت رو برداشتی و به مامانت زنگ زدی. بعد از سه تا بوق جواب داد:سلام -سلام مامان *چه خبر؟؟زنگ نمیزنی حتما خیلی خوش میگذره. -سرم خلی شلوغ بوده. *خب -مامان میخوام یچیزی بهت بگم. *چی شده؟؟ -همخونه های من دختر نیستن. *ها؟؟؟ -پسرن *ای وای.چرا زودتر نگفتی؟؟؟ -ترسیدم شاید نزارین بمونم.آخه خیلی دلم میخواد اینجا درس بخونم.. *خیله خب حالا کیا هستن؟؟؟ -چند تا خواننده ان.الان باهاشون تقریبا دوست شدم.. *مواظب خودت باش. -همین؟؟؟اشکالی نداره؟ -چیکار میتونم بکنم؟؟ تو که بگم برگرد هم رو حرف خودتی. -یه لحظه فکر کنم باور نکردی. تماس رو تصویری کردی:سلام دوباره. *سلام. -تهیونگ هیونگ میتونم تو رو نشونت بدم؟؟ ته:آره اشکالی نداره.. *دوربین رو گرفتی سمت تهیونگ.. *خب چیه؟؟ خبر دادی دیگه... -فکر می کردم گیر بد... *من بهت اعتماد دارم. یکم حرف زدین و بعد قطع کرد. -دیدی تهیونگ؟؟؟هیچی نگفت.حتی واسش مهم هم نبود. تهیونگ:خب دیدی چیزی نشد؟؟
با خوشحالی پاشدی:خب فعلا برم بخوابم.شب بخیر. تهیونگ: شب بخیر...یه لحظه وایسادی:ازت ممنونم.بعد یه لبخند تحویلش دادی و رفتی سمت اتاقت. شب رو راحت خوابیدی و صبح با صدای آلارم پاشدی.رفتی دوش گرفتی و بعد لباسات رو عوض کردی. بعد رفتی تو آشپزخونه که دیدی نامجون داره غذا درست می کنه.-سلام هیونگ. یه نگاه بهت انداخت:سلام ا/ت.بیا صبحونه بخور. -مرسی، امروز تو راه یچیزی میگیرم میخورم. خب فعلا..خداحافظی کردی و رفتی دانشگاه. تو راه یه اسنک گرفتی و خوردی و زودتر از همه رسیدی دانشگاه. تو حیاط داشتی کتاب میخوندی @سلاااام پشت سرت رو نگاه کردی:سلام مینهو. @چه خبر؟؟؟ خیلی مشتاق به نظر میای. -هیچی فقط دیشب خوب خوابیدم. دیدی یونا داره به سمتت میدوه.مینهو خواست راهش رو کج کنه.آستین لباسش رو گرفتی:وایسا ببینم. یونا رسد و به هر دو سلام کرد:چیکار می کنین؟؟ میشه منم بیام تو اکیپتون؟؟؟ لطفا. مینهو یه لبخند زد:من که مشکلی ندارم. -منم که خیلی خوشحال میشم. یونا: بریم ادامه ی طراحی رو انجام بدیم؟؟ یچیزی بهش اضافه کردم که خیلی مشتاقم بهت نشونش بدم. -هیونگ تو هم میای؟؟ مینهو:آره میام. با هم رفتین سمت کتابخونه. یه میز خالی پیدا کردین و یونا با عجله طرح رو نشونت داد.رنگ ها رو ترکیب کرده بود. واقعا تو این کار بهتر از تو بود. ترکیب رنگ ها عالی بودن. ولی خب فقط قسمتی از کار بود. هنوز نصف کار مونده بود. -این عالی شده.به نظرم مسابقه رو میبریم. شرط می بندم. یونا چشاش برق زد: وای یعنی انقدر خوب شده؟؟؟-بهتر از خوب.عالی . بی نقص. این خیلی عالی شده و من خیلی واسه تحویل پروژه اشتیاق دارم.......24 روز بعد.... حدود یک ماه از اومدنت می گذشت.کلی رو پروژتون کار کرده بودین و به زودی امتحان میان ترم داشتین. از خونه یونا برگشتی. گاهی پسرا میرفتن واسه ضبط و عکسبرداری و تو خونه تنها بودی. اکیپتون سه نفره شده بود. حدود 14 روز پیش پروژه رو تموم کرده بودین. لپ تاپت رو بیرون آوردی که یه سر به پروژه بزنی.همه چی اوکی بود.. تو اون ماه اتفاقای خوب زیادی افتاده بود. با تهیونگ صمیمی تر از بقیه بودی. یه کار پاره وقت هم تو پیتزا فروشی به عنوان گارسون پیدا کرده بودی و درآمد داشتی.گاهی هم با یونگی می رفتی پیانو یادت میداد.
ساعت 8 تا 11 کار می کردی.اون شب بعد از کلی کار برگشتی خونه.. هنوز همه بیدار بودن و داشتن پلی استیشن بازی می کردن.-سلام جیهوپ در حال بازی با جیمین بود:سلام روزت چطور بود؟؟؟ -عالی. رفتی حموم و لباسات رو عوض کردی. گوشیت رو چک کردی. به خاطر یونا یکم اجتماعی تر شده بودی.بهت پیام داده بود:سلام ا/ت...فردا دارم میرم واسه اولین بااار موهام رو رنگ کنم. باهام میای؟؟؟ -معلومه که میام.منم میخوام موهام رو رنگ کنم.. یونا:چه رنگی؟؟؟ -خاکستری چطوره؟؟فقط زیر موهام رو خاکستری می کنم. یونا:عالیه.موهات سیاهه خاکستری به پایین موهات خیلی میاد..راستی فردا باید پروژمون رو ارایه(روزی که ی حمزه دار رو تو لپ تاپ پیدا کنم تولد دوباره منه)بدیم. -میدونم.من لپ تاپم رو میارم. بعد خداحافظی کردین..صدای در اومد:بیا داخل.. جونگکوک اومد داخل:سلام ا/ت کمک نمیخوای؟؟؟ -اتفاقا کمک میخوام. قبلا فایل طراحی رو ریختم تو فلشم ولی فلشم گم شده میتونی فایل رو بریزی تو این یکی فلش؟؟؟..از زبان جونگکوکی:فلش رو برداشتم و لپ تاپ رو روشن کردم. فایل طراحی رو کات کردم و اومدم که بریزمش تو فلش. داشت میرفت تو فلش که یهو خطا داد.رفتم از اول فایل رو تو فلش بریزم اما اصلا فایل نبود.جی کی:ای خدا چیکار کردم؟؟؟.. ا/ت رفته بود تو آشپزخونه تا یچیزی بخوره..جی کی:چه خاکی تو سرم کنم؟؟؟ -مگه چی شده؟؟؟ جی کی:هااا؟؟هیچی نشده. گاهی با خودم حرف میزنم. -فایل رو ریختی تو فلش؟؟؟ جی کی:نه..یعنی آره...تو دلم گفتم:بدبخت شدم..ا/ت و دوستش خیلی رو این پروژه کار کرده بودن.... -مشکوک میزنیااا.. جی کی:کجام مشکوکه؟؟؟ -حالت خوبه؟؟تب نداری؟؟؟ داری عرق می کنی... جی کی:آره خوبم... -وایسا ببینم فایل تو فلش کار می کنه؟؟؟..جی کی: امتحانش کردم کار می کنه
از زبان ا/ت:جونگکوک خیلی مشکوک میزد.. -برو کنار میخوام چکش کنم.. جی کی رفت اونور اتاق وایساد.کل فلش و پوشه ها رو گشتم اما فایل نبود:فایل رو کجا ذخیره کردی؟؟؟؟بدجور دلت شور میزد... جی کی:متاسفم ا/ت.کاتش کردم اما وسطش خطا داد و فایل از بین رفت...-چی؟؟؟ جی کی:متاسفم. -خدایا. من الان چیکار کنم. تو رو خدا به من وحی کن.(همه اینا رو به فارسی گفتی و آخرش داد زدی) با قیافه عصبانی به جی کی زل زدی: الان یه راه حل بهم بده که اینو درست کنم.... از زبون جی کی:ا/ت خیلی عصبانیی بود. آرامشی که تو صداش داشت خیلی وحشتناکش کرده بود.. دلم میخواست فرار کنم..نامجون اومد تو اتاق:اینجا چه خبره ا/ت چرا داد میزنی... -چرا از گلدن مکنتون نمی پرسی؟؟؟ بی تی اس رو شناخته بود...از زبون ا/ت: نامجون اومد و پرسید چرا داد میزنم..-چرا از گلدن مکنتون نمی پرسی؟؟؟؟ نامجون: چی شده کوک؟؟؟ جونگکوک: اشتباهی فایل طراحیش رو از بین بردم. نامجون:چیکار کردی؟؟؟ کم کم همه اعضا اومدن و جی کی واسشون توضیح داد.. کسی متوجه تو که سرت رو رو میز گذاشته بودی و داشتی آروم گریه می کردی نبود.. تهیونگ: ا/ت ؟؟؟ -به خاطر من یونا هم نمره نمیگیره. آخرین مهلتش تا فردا بود.. ممکنه اخراجم کنن.اگه درسم رو پاس نشم اخراج میشم... تهیونگ: هی آروم باش. ما نمیزاریم اخراج بشی. اون فایل فقط تو لپ تاپ بود؟؟ -تو اون یکی فلشم هم داشتمش اما اون گم شده.. ته:یونا هم اونو نداره؟؟ -نه. یونگی:پس باید بگردیم تا فلشت رو پیدا کنیم. همه موافقت کردن. صورت رو شستی و گفتی:اگه تو خونه نباشه چی؟؟ جین:وایسا ببینم. -چی شد. جین:هیچی. الان میام یه دقیقه صبر کنید. به گشتن ادامه دادین که جین برگشت:این فلش تو نیست؟؟ به فلش نگاه کردی:خودشه. بعد محکم بغلش کردی:ممنون ممنون ممنون واقعا ممنون هیونگ. کجا بود؟؟ جین:دو سه روز پیش تو استودیو افتاده بود. بازش نکردم.
یونگی:لابد روزی که رفتیم پیانو کار کنیم ازت افتاده.-بدجور ذوق زده بودی. فلش رو زدی تو لپ تاپ و فایل صحیح و سالم بود..فایل رو کپی کردی و تو ده تا پوشه تو لپ تاپ ریختی تا دوباره اگه گم شد یا... ازش کپی داشته باشی...-از همتون ممنونم..تو این مدت همتون خیلی بهم کمک کردین. ..جی کی:منم متاسفم.. -حالا دیگه اشکالی نداره. تهیونگ: بیاین بریم بازی کنیم..-من که باید بخوابم الان ساعت 12:30 هست و دیره.. همه اعضا باهات خداحافظی کردن و رفتی بخوابی.. به جی کی پیام دادی: ببخشید که اونجوری باهات حرف زدم.. دلت نمیخواست ناراحتش کنی.. جی کی آنلاین نبود. خوابیدی.صبح با صدای زنگ گوشیت بیدار شدی.. سریع لباس عوض کردی و رفتی صبحونه خوردی و رفتی به طرف دانشگاه.. رفتی تو کلاس. هنوز تا شروع کلاس خیلی مونده بود و یونا هم نیومده بود.. منتظر موندی و گوشیت رو درآوردی..جی کی:تو هم منو ببخش.. یونا اومد... بعد از ارائه و دیدن پروژه بچه ها یونا گفت: مال خودمون خیلی بهتر شده.. آقای پارک: گروه آخر هم پروژتون رو بیارید تا ببینم. گروه رفت و پروژه رو ارائه داد.. یونا:اینا هم واقعا کارشون خوبه.. اینا رقیب ما شدن. یکم استرس گرفتی. کارشون واقعا خوب بود.. آقای پارک: خیلی خب کلاس تمومه جلسه بعدی که با شما کلاس داشتم برنده رو اعلام می کنم. یادتون باشه کلاس طبقه سوم منتظر یکی از شما هاست تا برین و طراحیش کنین.. بعد از زنگ رفتین تو حیاط. یونا رفت یه چیزی بخوره و تو و مینهو تنها شدین. -هیونگ نمیخوای به یونا اعتراف کنی؟؟؟ مینهو:نه -چرا آخه؟؟؟ مینهو: اگه ازم خوشش نیاد؟؟؟ -اگه بهش نگی بعدا یکی دیگه بهش میگه و پشیمون میشی. مینهو:اما.... -میخوای من بهش بگم؟؟؟ مینهو: نخیر. بهش میگم به زودی. ولی الان نه. -باشه بابا.... یونا:دارین چی میگین؟؟؟ -هیچی بهش می گفتم میخوام موهام رو خاکستری کنم. البته فقط زیر موهامو. یونا:فردا میریم بیرون؟؟؟آخرین بیرون رفتن قبل امتحان میان ترم. بعد که امتحانا شروع میشه و نمیتونیم بریم بیرون. مینهو: آره. کجا؟؟؟ -گالری چطوره؟؟یه گالری هنر .فردا برگزار میشه تو مرکز شهر. یونا: یاااا ا/ت چرا هر جایی که پیشنهاد میدی انقدر حوصله سر بره؟؟ مینهو:پارک ملی بوکانگ سانگ. روی کوه چشم انداز قشنگی داره. -واو واو عالیه من عاشق کوهنوردی ام. یونا:باشه منم موافقم.
موقع غذا... تهیونگ: ا/ت؟؟؟ -هوم؟؟؟ ته:تولدت کیه؟؟؟ - حدود 22 یا 23 روز دیگه. 2 نوامبر.... نامجون:چند روز تا تولد جیمین مونده؟...-3 روز.. جیمین:از کجا فهمیدی؟؟؟ -رفتم تو بیوگرافیت خوندم. 1 روز بعد تولد نامجون اومده بودم کره..البته اونموقع نمی فهمیدم..غذات رو تموم کردی و تشکر کردی. اون روز نوبت جین بود که ضرفا رو یشوره پس رفتی و آماده شدی و بعد به یونا زنگ زدی که بیاد دنبالت. یه پیرهن خاکستری و سفید پوشیدی و موهات رو دو طرف سرت بافتی..بعئش یه عینک گرد تزیینی زدی...اولین بار بود همچین استایلی داشتی. لباس رو یونا بهت داده بود به خاطر تبریک اینکه کار پیدا کردی. بعد رفتی. داشتی از در بیرون می رفتی.. تهیونگ:کجا میری؟؟ -با یونا میرم بیرون. ته: پیرهنت خیلی خوشگله.. -اوه..ممنونم. خداحافظی کردی و رفتی. یونا تو خیابون منتظرت بود:واااای ا/ت این خودتی؟؟ چرا همیشه پیرهن نمیپوشی وقتی انقدر بهت میاد؟؟ تاکسی گرفتین و رفتین سالنی که یونا ازش تعریف کرده بود. -یونا دلم میخواد موهام رو چتری کنم اما دلم نمیاد. یونا:به نظرم خیلی کیوت میشی.از آرایشگر بپرس بهتر میدونه چه مدل مویی بیشتر بهت میاد. بعد از اینکه موهات رو رنگ کردی:موهام رو چتری می کنم. یونا آرایشگر رو صدا زد. چشات رو بستی تا نبینی موهات داره از بین میره.آرایشگر گفت چون موهای لختی داری چتری بهت میاد.. فرم صورتت هم مناسبه.بعد از کوتاه کردن موهات و رنگ کردنش به یونا گفتی:یونا بریم من لباس ورزشی بخرم؟؟؟ واسه فردا؟؟ الان ساعت 6:30 عه دیرم نمیشه. با یونا رفتین و لباس مناسب پیدا کردین. یونا هم یه دست لباس مثل تو خرید تا ست باشین. ساعت 7:20 شده بود. یه تاکسی گرفتی و رفتی محل کارت که دیدی.....
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
خیلی خوبه فقط اینکه.....
هیونگ یعنی :
برادر بزرگتر برای پسر ها...
برای دخترها فکرکنم اوپا به کار ببری بهت بشه😄😘
تو قسمت های بعدی میفهمی چرا میگه هیونگ... من شنیدم گاهی دخترا هم هیونگ میگن
عالی بود 😍 😍 😍
جون جدت پارت بعد رو بزار ❤️
دو تا پارت بعدی منتشر شده میتونی بری بخونی
عالی بود 💫
بزار حدس بزنم 🤔
اتفاقای مهمی بین ا/ت و .... می افته
تهیونگه؟ 🙃
شاید😆😆
جون جدت پارت بعدی رو زودتر بذار
قرار گرفته💜💜
قشنگ بود
مرسییییی
بی نظیر بود عالی زیاد و قشنگ حرفی ندارم واقعا نمیدونم بهت چی بگم فقط الان همینو میدونم عالی بود بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
امیدوارم امشب منتشر بشه.فکر کنم منتشر بشه منتظر باشین