
سلام بچه ها اینم از پارت ششم خواهشا نظر یادتون نره🥰🥰🥰
اگه این همون جزیره ایی که لوسی و جولیکا توشن پس باید دنبال یه سر نخ بگردیم تا بتونیم اونها رو پیدا کنیم گمون کنم باید یه ماجراجویی ترسناک رو شروع کنیم😏😏 گفتم : اره ! منم کنجکاوم که بدونم اونا کجان 😎 گلوریا زمزمه کرد : تو که همیشه کنجکاوی 😒 - نفهمیدم چی گفتی 🤨
- ه....هیچی نگفتم بیا زود تر حرکت کنیم 😅 تو دلم گفتم : اره جونه خودت ! فکر کردی من خرم نشنیدم چی گفتی 😒😒(😂) دست گلوریا رو گرفتم راه افتادیم همه جا پر از درخت بود یه کوه وسط جزیره بود قرار بود بریم بالای اون کوه تا دید خوبی از جزیره داشته باشیم وسایل را دو نیم کردیم و هر یک از انها را تقسیم کردیم می اوردیم وسط جنگل ها بودیم که دلم درد گرفت خیلی گشنه ام بود دست گلوریا رو فشار دادم گفتم : صبر کن ۲ ساعت داریم راه می ریم من خیلی گوشنه امه خیلی هم تشنه ام دیگه نمی تونم راه برم 😥😓
از دید گلوریا 👈 حالا چیکار کنم ؟😓🤔 گفتم : الیس فقط یه ساعت دیگه تحمل کن برسیم بالای کوه اون وقت یه چیزی برای خوردن پیدا می کنم ☺ - نه از من نخواه که ۱ ساعت دیگه این راه رو بیام الانه که تلف بشم 😪
حالا چیکار کنم اخه خودمم خیلی خسته گرسنه بودم تا اینکه یه چیزی خورد تو سرم 😓
اون یه فندوق بود 🌰🌰 به بالای سرم یه نگاه کردم اونجا پر از درخت های فندوق بود داد زدم : الیس الیس پاشو اینو ببین😆😆 درخت فندوق پاشو یه قلاب بگیر من برم بالا برات بیارم 😍 الیس قلاب گرفت از درخت رفتم بالا چند تا فندوق چیدم وفتی می خواستم یکی دیگه رو بردارم یه طناب انگار کشیده شد و یه تور هم من و هم الیس رو کشید به خودش ما بالای درخت اویزون شدیم😨😨 همش تلاش می کردیم که ازش خلاص بشیم ولی نشد الیس پاش تو دهن من بود منم پام تو دماغش بود😂😂👃🦶👄
- کمک کمک کسی هست - داری با کی حرف می زنی اینجا که کسی نیست 😑 تا اینکه یه گله ادم ریختن سرمون فریاد می زدند که شما ها کی هستید الیس داد زد : صدا تو بیار پایین مگه ۲۰ متر ازمون دور تری که داد می زنی گوشامون کر شد😒😒😡
- ما معذرت می خوایم اصلا نمی دونستیم که شما هم ادم هستید - پس فکر کردی بزیم😡🐐 رو به الیس کردم و گفتم : این همه موجود اخر سر مارو به بز تشبیه کردی 😂😂😂😑😑😑 - تو ساکت باش ببینم باید چیکار کنیم😒😒گفتم : باشه عزیزم ولی خونت رو اینطوری کثیف نکن🙂🙂 اون اوما گفتند : ما معذرت می خوایم نه فکر کردیم که شما بزید یا هر چیز دیگه (تو دام گفتم : باز اینا گفتند بز 🐐🐐) توی این جزیره موجودات خیلی عجبی وجود داره و خیلی هم خطر ناک 😨😨 گفتم : بله خودمون می دونیم ولی ما هیچ خطری نداریم پس اگه زحمتی نیست ما رو از اینجا بیارید پایین😒😒
- اخ اخ واقعا شرمنده ام 😅 افتادیم پایین و الیس افتاد رو من داغون شدم😂 الیس رو از روم انداختم اونور و پاشدم و کمکش کردم تا پاشه😊
اون ادما ۲ تا مرد و ۲ دختر و ۲ زن و ۱ پسر بودند شبیه روستایی ها بودن🤨 بهمون گفتند : ما رو برای رفتارمون ببخشید لطفا بهمون بگید که برای جبران چی می خواین ؟🥰🥰
خداحافظ❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ممنون ولی خیلی کوتاه می نویسی تعداد قسمت ها رو کم کن اما متن رو بیشتر
ممنون عزیزم 😍 سعیمو می کنم😉