
بالاخرههه اومدم بعد از سالها
رو به روی استیج بودیم برای هر دومون سخت بود که اینجا باشیم..هم من هم ماریا...روزی که ارزوی اینکه روی استیج بایستیم رو داشته باشیم😄و بگیم انیا ما ایتزی میدا و یکی یکی خودمون رو معرفی کنیم..ولی نشد..حماقت بود یکدنگی بود با یک حرف زندگیم نابود شد😕 داشتم صدایی از فن ها می شنیدم که میگفتن وی ار وان😊ارع،همشون خاص بودن..به شوق و وجد زل زده بودن به استیج که بیان ولی من هنوزم حسرت این رو دارم که دوباره تو استیج بایستم...اکسو اومد و با اهنگ تمپو شروع کرد به کنسرتشون..کورس اهنگ رو دوست داشتم حس قدرت میداد بریم واسه چند ساعت بعد:از زبون ایناز خانوم:کنسرت تموم شده بود ولی طرفدار ها هنوز جیغ میزدن و میگفتن اکسو و هر کی اسم بایس خودش رو میگفت😕
یه روز ارزوم بود که بشم بایس حداقل ۱ نفر...به بچه ها میگفتم یک طرفدار برای من کافیه است(این حرف جیسو ناناز قشنگم هستتت مننن قوبونششش برممم..مثلاً وسط داستانم)نتونستم خودم رو کنترل کنم و به زور با نفس تنگی که داشتم بیشتر بهم فشار میاورد بالاخره پاشدم و به سمت بیرون پشت استیج راه افتادم.ماریا میدونست به تنهایی نیاز دارم به خاطر همین دنبالم نیومد..رفتم به سمت دستشویی ها.. چند مشت اب به صورتم پوشیدم یه لحظه چشمام رو بستمم تمام خاطرات بدم از تصورم گذشت خیلی وقته که خاطره ی خوبی نداشتم..کسی که جلوی اینه وایساده بود ایناز بود..اینازی که حسرت میکشه دوباره به عنوان به ایدل تو استیج باشه...بریم از خودم:قطره های درخشان ایناز بی صدا شروع به باریدن کرد..شاید این گریه برایش لازم بود چند دقیقه بعد از گریه نفس کم اورد و هق هقش شروع شد.
بریم از بکهیون:داشتم از جلوی دستشویی رد میشدم که صدای هق هقی شنیدم..به سمت در راه افتادم اروم در رو باز کردم که دیدم ایناز هست اینازی تخس و یه دنده ای هست که داره گریه میکنه..میون میون هق هقش داد زد:چرا من؟چرا من باید این همه سختی رو به دوش بکشم؟چرا نذاشتید به ارزوم برسمم؟هنوز دلم میخاد برقصم،هنوز دلم میخادد بخونمممم هنوز دلم میخاد رپ بخونم..چرا اینکارو کردید چون قدرتمند بودید؟چراااااااا؟... بریم از زبون بنده:بکهیون نتونست تحمل کنه که ببینه اون دخترک داره اشک میریزه و به سمتش رفت و ایناز رو از پشت ب*غل کرد..بکهیون:همه چی خوبه ت هر چی که میخواهی میتونی بهش برسی..ایناز دست های بکهیون رو از خودش جدا کرد و کمی دور شد و گفت:تو چی میدونی!چی از زندگی من میدونی!تو ایدلل اس ام هستی ولی من یه روزی حسرت این رو میکشیدم که بشم کاراموزش😞بکهیون اروم رفت به سمت دخترک و اون رو ب*غل کرد..بکهیون سر دخترک رو مجبور کرد رو شونه اش بزاره و گفت:من امشب هستم میخام از اول برام تعریف کنی خوبه؟ بریم از زبون ایناز:ایناز:ولی اخه!..بکهیون:مگه نمیخواستی بدونم حالا بگو بدونم..ایناز:از کجا معلوم من به تو بتونم اعتماد کنم..بکهیون زیر گوش ایناز لب زد:چون من به تو اعتماد کردم اومدم نزدیکت شدم و فک کنم متقابلاً اعتماد کردی ولی داری احتیاط میکنی!نه؟...با این کارش ضربان قلب ایناز بالا رفت و همون جور مات مونده بود که یکدفعه گوشیش زنگ خورد و از ب*غل بکهیون بیرون اومد و متوجه شد تو چه وضیعتی بود و سعی کرد و عادی باشه به تلفن جواب بده و گوشی رو گذاشت رو ایفون...ماریا:گور به گور شده کجایی؟نمیایی؟من دارم میرم ها...ایناز یک نگاهی به بکهیون و کرد و گفت:نه تو خودت برو من امشب پیش یکی مهمونم..وقتی نداد که ماریا باز جویش کنه قطع کرد...ایناز:حالا میخاهی من رو کجا ببری؟...بکهیون:بریم خونه ی من..
ایزیی ایزییی تامام تاممم تامام تامامممم لطفاً منحرف نباشید..اگر هم باشید همین جوری بمونید تو خماریی بمانیددد بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)