
ادرین راه افتاد و گفت: میا میخوام برم یه جا که مامانت عاشق اونجاعه ولي تو تا حالا اونجا رو ندیدي.. میا: جدي؟ حالا کجاست؟ ادرین: بیا تو گوشت بگم مرینت: اي نامردا به منم بگیننننن.. ادرین: نمیشه.... تو فکر این بودم کجا میخواد مارو ببره که با صداي ادرین به خودم اومدم _از فکر بیا بیرون دیگه چقدر فکر میکني خانومي... از افکارم بیرون اومدم و پیاده شدم اما با چیزي که دیدم شوکه شدم
مرینت: ای وایییییییی خونمونننننننننن(بذارین اینجا بهتون بگم تا گیج نشین همون خونشونه که موقع ازدواج زندگی میکردن دیگه مرینت هم که عاشق خونشه و باید بگم تمام حدس هایي که زدین اشتباه بود😹💔) واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ادریننننننن مرسیییي تو خیلییییي خوبیییي😭 ادرین: خواهش میکنم در عوض این کارم یه بو. سه کوچولو میخوام😗 مرینت: خجالت بکش جلوی بچت:/ میا: اگه میخواین من رفع زحمت کنم مرینت: نه دخترم کجا بري بیا بریم تو .. دست میا رو گرفتم و بردمش تو اول هال، بعدش اشپزخونه، بعد اتاق خودمو ادرین رو نگاه کردیم که رسیدیم به یه اتاق.. ادرین: خب بیایین دیگه چرا وایسادین؟ مرینت: اومدیم.. ادرین در اتاق باز کرد.. یه اتاق که دیواراش صورتی سفید بود... یه فرش سفید که روش عکس یه یونیکورن بود و تخت و کمد سفید که روی تخت بالش صورتی و پتوی شفید رنگ که روش یه یونیکورن بود.. اتاق قشنگ و بچه گونه ای بود.. ادرین: خب از این به بعد این اتاق میا هستش میا: چه خوشگله ادرین: میا تا تو اتاقتو نگاه کنی من میرم به مامانت بقیه جا هارو نشون بدم میا: باشه..
ادرین دستمو گرفت و برد بیرون و در اتاق میا رو بست.. دستم از دستش بیرون اورد کم کم نزدیکم اومد.. همینجوری میومد دنبالم و من میرفتم عقب که خوردم به دیوار..(این نوع صحنه ها تو همه داستانا هست😐☕) دستاشو گذاشت دو طرفم و صورتشو نزدیک اورد.. نفسامون بهم میخورد..(تکراری ترین صحنه تو داستانا😹) 1 سانت بیشتر فاصله نداشتیم.. نمیتونستم تکون بخورم..میا: مامان.. نگاهمو از ادرین گرفتم و رومو کردم سمت میا مرینت: بله عزیزم؟ میا: من گشنمه مرینت: الان غذا درست میکنم البته.. اگه بابات بذاره برم.. ادرین: باشه برو ولي بالاخره که یه جا تنها گیر میارمت خانومی( او لا لا😹)
رفتم طبقه پایین (اتاق خواب ها طبقه بالان) و وارد اشپزخونه شدم.. غذا رو درست کردم و به بقیه گفتم بیان ناهار... خلاصه تا شب یجوري گذروندیم... میا رفت بخوابه من و ادرینم رفتیم اتاق خودمون.. نشستم لبه ی تخت ادرین اومد نزدیک و هلم داد رو تخت (افرین فرزندم خوب پیشرفتي😹👌) و خودش رو با اون هیکل گن. دش پرت کرد رو من مرینت: هیییی از رو من بلند شو.. بعد گفتن حرفم با دستام هل. ش دادم اما دریغ از اندکی تکون خوردن (چه کتابي شد😐😂) ادرین: گفتم یه جا گیر میارمت مرینت: خرس گنده از رو من بلند شو ادرین: نچ نمیشه... زل زدم تو چشماش.. نتونستم طاقت بیارم.. دست از مقاومت کردن کشیدم..ل. ب. شو نزدیک کرد و منم همین کارو کردم.. اما اون منو نبو.سید..شروع کرد به خور.دن لب.م. همینجوری به کارش ادامه میداد که یهو (اهم اهم استغفرالله 😐به چی نیگا موکوني برو اسلاید بعدی😹)
خب تموم شد 🤗اگه خوشت اومد لایک کن و کامنت هم بزار 😍❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
استغفرالله🙄😐
زشته به خدا😐😂
😂
بعدی
نامرد انقدر لحظات حساس کات نکن
چشم
سه شنبه میزارم
مرسی
عالی مثل همیشه
مرسی🤍
عالی بود یع سوال چه میکنی کع بدون سانسور میزاری اما داستانت منتشر میشه
اگه دوست داشتی یه سر به داستان منم بزن
مرسیییییییی
یه سریا که مطمئنم منتشر نمیشن رو سانسور میکنم چون همچی رو سانسور کنم رد میشه
باشه
عالی بود
مرسي
عالی بود
مرسی
عالی
ممنون
واقعا استغفرالله 🙄😂
😂👌
عالی بود تو رو خدا پارت بده🥺🍨
در ضمن فالویی بفالو
ممنون فردا میزارم
فالويي
من مودم ناظرا چطوری تستت رو گذاشتن منتشر بشع 😑😪
چطور؟
منظورش صحنه های هستش 😑
خب دوست نداری می تونی نخونی😊
اها...
خب من که بیشترشو سانسور کردم 😐
مگه گفتم بده... من خودم عاشق این صحنه ها هستم 😑کلا میگم یعنی من یه تستی ساختم چیز بدی هم نداشت ولی رد کردن
جان من دعوا نکنین😐😹
اره عزیزم میدونم منظوري نداشتی 💕