
دیگه داریم نزدیک میشیم به رفتن تو انیمه ها
الان تو دهکدهن. مردم بهشون زل زدن و دارن از ترس می لرزن. یوکی:اینا چشونه🤨 میکا:دقت کردی تو یه ببری😑. یوکی: نژاد پرست😠 میکا:خودتی، منظورم این بود که ببر ها معمولا وحشین و به مردم حمله می کنن. یوکی:خب من که اینجوری نیستم. میکا:اره ولی مردم همه چیز رو از روی ظاهر قضاوت میکنن. یوکی:چه شرم آور. میکا:همینه دیگه،حالا می خوای چیکار کنی. یوکی:یه دیقه همینجا بمون تا میکا اومد بگه کجا داری میری یوکی رفت و اونم ترسید گمشه برا همین سرجاش موند. بعد یه ربع یکی دست گذاشت رو شونه ی میکا میکا هم برگشت تا ببینه کیه اون یه پسر با گودی سیاهرنگی زیر چشماش جوری که انگار چند روزه نخوابیده و موههای سفید و چشمای آبی بود. میکا:ام.....با من کار داشتید؟ پسرمو سفید:منو نشناختی احمق منم یوکیمورا میکا:برو خودتو سیاه کو😏 پسر موسفید:شفا🤲 میکا:میدونستی خیلی مسخره ادا یوکی رو در میاری قشنگ ضایعست ادم بده ای اصلا چرا داری اداش رو میاری؟ پسر موسفید:ببین من خود یوکیم اگه باور نمیکنی ارزوت اینه که تو انیمه ها سفر کنی. میکا:واقعا خودتی یوکی امکان ندارههههههههههه یوکی(اسمشو عوض کردم چون معلوم شد یوکیه):چیه نکنه عاشقم شدی😏. میکا یقش رو میگیره. یوکی:چته😐. میکا با داد و بیداد:من یوکی خودم رو می خوامممممم همون یوکی ای که ببر بوددددد همونی که خیلییییی کاوایی بود😭. یوکی:بابا ولم کن الان مریضیت رو میگیرم😑. میکا یوکی رو ول میکنه . میکا:ولی واقعا خیلی خوشتیپ شدی👍. یوکی: نشدم، بودم این شکل واقعی منه هر وقت از قدرتم زیاد استفاده کنم تیدیل به ببر میشم. میکا:واووو چه باحال🤩 راستی بیا حالا که تا اینجا اومدیم یکمم بگردیم حیف نیست من همیشه رفتن تو ی شهر انیمه ای ژاپنی آرزوم بود🤩. یوکی: اولند که بام نمیشه دومند مگه نگفتی تنها آرزوت اینه که تو انیمه ها سفر کنی🤨. میکا:اولند به زور میبرمت دومندخب اینم جزو زیر مجموعه همون حساب میشه😁. یوکی: اولند نمی تونی دومند په میشه گفت بیشتر از یه آرزو داری🤣. میکا: اولند حالا میبینی دومند اره🤣. یوکی اومد یکم دیگه هم این اولند دومند ها رو ادامه که میکا دستش رو میگیره و میکشش تا دم یه مغازه آبنبات سیبی فروشی(از این آبنبات ها که تو انیمه ها می خورن)یوکی اولش یکم مقاومت کرد ولی بعدش اونم راضی شد. میکا دوتا آبنبات برداشت ولی یادش اومد پولی که در این دنیا مطرح باشه نداره برای همین ناراحت آبنبات هارو گذاشت سرجاش. فروشنده که فهمید چشه دوتا آبنبات رو بهش داد و گفت امروز جشنه برای همین خیلی از چیز ها مجانی ومیکا هم خوشحال شد. میکا و یوکی شروع به خوردن کردن و کلی هم خوش گذرندون ولی وقتی میکا خواست کیمونو بپوشه هرکاری تونست کرد اما کتش در نیومد و یوکی هم براش توضیح داد که لباسات هم مثل ماسکت جزو نگهدارنده نفرینن میکا یکم ناراحت شد ولی بعد دوباره مثل اول شد چون واقعا لباسای خفن و قشنگی بودن که بهش میومدن هم.
یکم گذشت ومیکا هم دلیل مجانی بودن چیز ها رو جویا شد و فهمید که امپراطور یه کاخ تو دهکده داره برای همین دهکده اینقدر بزرگ و با امکاناته و امروز شاهزاده توی این کاخ به دنیا اومده. میکا هم که تو دنیای قبلی شانسش منفی9999998553177502 بود باورش نمی شد تو این دنیا اینقدر شانس داشته باشه که همه چیز براش مجانی بشه. جشن تموم شد میکا و یوکی هم رفتن دنبال جای خواب. کلی گشتن ولی هیچ جایی نبود که رایگان اتاق اجاره بده. میکا:اَه چرا هیچ جایی نیست که اتاق رایگان بده😑. یوکی:واقعا انتظار داری مجانی اتاق بدن😑. میکا:اره مگه چشه😛. یوکی:هیچی😑. میکا یهو چشمش به یه پیرزنه میوفته که داره دوتا کیسه آرد (دهکده تو اثر حجره)رو جا به جا می کنه میره. میره نزدیکش:سلام، خانم ببخشید این کیسه ها سنگین به نظر میرسن میشه من و«این» براتون بیاریمشون. پیرزنه:اوه واقعا ممنونم. میکا:خواهش میکنم. میکا به پیرزنه کمک کرد تا دوتا کیسه رو از شونه پیرزن بیار پایین. پیرزن:اوه یادم رفت شکر هم بخرم میشه یکم منتظر بمونید. میکاهم گفت آره و پیرزن رفت. یوکی رو به میکا:«این» خودتی من راهنماتم یعنی از تو بیشتر میفهمم😡. میکا:هه تو از من بیشتر می فهمی باشه پس منم دختر شاهم🤣. یوکی همینجور پوکر بهتون نگاه میکنه. پیرزنه برمیگرده. و میکا دست پیرزنه رو میگیره تا پیرزن خسته نشه. یوکی اروم در گوش میکا:هوی پس این کیسه هارو کی می خواد بیاره؟😕. میکا:خب معلومه تو🤣نکنه انتظار داری من بیارمش اخه حیفت نمیاد من به این ظریفی اینا رو بیارم😎. یوکی: تو ظریفی🤣افرین بهترین جوکی بود که تو عمرم شنیدم🤣. یوکی سر این جمله میکا کلی خندید(نکته:یوکی موقعه خنده عادت داره چشاش رو ببنده). خندش بند اومد و چشاش رو باز کرد و دید که میکا اینقدر جلو جلو رفته که اندازه یه مورچه دیده میشه. یوکی هم مجبور شد بیارشون. الان پیرزنه و میکا و رسیدن دم خونه پیرزنه. پیرزن: ببینم الان شبه جایی برا موندن دارید؟ میکا:اوه نه ولی پیدا میکنیم. پیرزن:الان شبه همجا بستست شب رو تو خونه من بگزرونید☺️. میکا: زحمت میشه براتون. پیرزن: چه دختر مودبی منو یاد نوهم میندازی اونم تقریبا همسن و سال توعه(نکته:میکا 16 سالشه). میکا هم راضی شد شب رو تو خونه پیرزن بمونن. یوکی هم وقتی رسید به پیرزن و میکا اونم قبول کرد. الان صبحه و دم در خونن یوکی:خب خانم ما دیگه باید بریم مواظب خودتون باشید. پیرزن:ممنون شما هم مواظب خودتون باشید😊. یوکی و میکا راه میوفتن به سمت کوهستان. توی راه میکا هیچ حرف نزد و یوکی هم دوست داشت علتش رو بفهمه ولی این سکوت آرامش بخش ارزش رو نخواست بهم بزنه و هیچی نگفت. الان رسیدن به غار اژدها یوکی:رسیدیم
میکا هیچ حرفی نزد و فقط به غار نگاه و یکم ترسید ولی بعد خودشو جمع و جور کرد و همراه یوکی وارد به غار. دو ساعت تو غار حرکت کردن تا رسیدن به یه اژدها که خواب بود. میکا:ا...ای...این هم...هم...همون اژدهاست که میگفتی😱. میکا بر میگرده تا نگاه یوکی کنه که یوکی رو نمی بینه یکم بیشتر که نگاه میکنه میبینه یوکی پشت یه سنگ قایم شده :چی کار میکنی یوکی😑. یوکی:قایم میشم میکا: خودت قایم میشی بعد منو می خوای بفرستی تو دل دشمن یوکی: به من اجازه داده نشده که اینجا کمکت کنم تو فقط اروم باش اون خیلی ضعیفه به گنده بودنش نرو برو قدرتت رو نشون بده👊. اژدها یهو بیدار میشه. میکا:یا قمر بنی هاشمممممممممممممم😱. یوکی:آروم باشو برو جلووووو. میکا بال هاشو فعال میکنه و میره جلو می خواد مثلا مشت بزنه به اژدها که اژدها با دمش جوری میزنش میره می خوره به دیوار ترک برمیداره میکا هم زخمی میشه ولی اژدها بس نمیکنه و تو همون وضعیت شروع میکنه با دمش زدن میکا کلا میکا از صد جا زخمی شده و داره میشه بدجور از زخما خون داره میاد. یوکی با داد:چیکار میکنی احمق خانم به خودت بیا تو قویترین فردی که توی این دنیا وجود دارههههه. میکا داره بیهوش میشه.(هنوز داره اژدها میزنش) یوکی با داد : هوی احمق با تو ام....من بهت باور دارم دارم و.........و من.....دوست دارممممممم(💃🏻)
فلش بک زمانی که تو خونه پیرزن بودن از زبون یوکی: وقتی رسیدیم تو خونه پیرزن یهو میکا قش کرد و افتاد وسط خونه من ترسیدم اما یه حسی هم داشتم یه حسی که انگار یهو قلبم تیکه تیکه شده باشه یه حسی که انگار می خواستم یه کاری کنم که اون هیچوقت هیچ دردی نکشه. سریع میکا رو گرفتم تو بغلم و متوجه شدم که هیچیش نشده و فقط از خستگی زیاد یهو خوابش برده یعنی قشنگ رید به احساساتم😑 بلدنش کردم و گزاشتمش رو کاناپه(تو دهکده فرهنگ ژاپنی و اروپایی با هم وجود داره)و پتو رو انداختم روش اون شروع کرد به حرف زدن تو خواب، از انیمه ها حرف میزد حتی تو خوابم ولکن نبود این بشر ،اما چجور بگم....یه جورایی بامزه بود دلم می خواست تا ابد همینجوری بمونه......(فلش بک تموم)
یوکی:میشنوی من دوست دارممممممم.. میکا یهو با این حرف به خودش میاد(هنور اژدها داره میزنش) میکا با خودش:من یه اوتاکوئم یه اوتاکو از پس هرکاری برمیاد فقط باید خودمو باور کنممممم،میکا تمام فن هایی که تو انیمه هادیدی رو کپی کن و ازشون استفاده کن الان تنها راه همینهههههههه😡😡😡.(نکته:اصلی ترین قدرت میکا استفاده از هر فنیه که قبلا تو انیمه ها دیده) اژدها دمش رو بیشتر از قبل بالا میبره تا ضربه نهایی رو بزنه.
اژدها دمش رو بیشتر از قبل بالا میبره تا ضربه نهایی رو بزنه. میکا:داس باددد(یکی از فن های دانزو تو انیمه ناروتو). دم اژدها قط میشه اژدها با آتیشش حمله میکنه میکا آتیش رو کنترل میکنه و به اژدها برمیگردونه (انیمه نیروی آتش قدرت نسل دوم)پوست اژدها آتیش نمیگیره اژدها با دهنش رو باز میکنه و می خواد میکا رو بخوره. میکا:با بال هاش سریع جاخالی میده سر اژدها به دیوار می خوره و تو دیوار گیر میکنه میکا خود شو به پشت سر اژدها میرسونه. میکا یهو تو دستش یه شمشیر ظاهر میشه(قدرت اون دختر کوچولوعه تو وقتی نبرد های ماوراءطبیعی پیش پاه افتاده میشن) یهو رو شمشیر آتیش سیاه میاد میکا: آماتروسو(قدرت یه نوع مانگکیو شارینگان تو ناروتو) و بعد با اون شمشیر یه ضربه به گردن اژدها میزنه و سرش رو جدا میکنه.
میکا میاد رو زمین و یوکی هم میاد پیشش. یوکی با صورت یکم قرمز:میگم در باره اون چیزی که گفتم خب میدونی.... میکا حرفش رو قط میکنه:مگه چیزی هم گفتی؟(خاککککککک🤦🏻♀️) یوکی:اوههه...ام...اره خب چیزی نگفتم(یوکی در باطن:اصلا میدونی چقدر برام سخت بود اون کلمات رو به زبون بیارممم باکاااا😠 یوکی آروم باش اون ارزشش رو نداره همون بهتر که نشنید اره همون بهتر که نشنید🙃🙃🙃). میکا با خر ذوقی:خب حالا کی میریم تو انیمه ها🤩. یوکی:یه سال دیگه😏. میکا:چییی میگییی خودت گفتی اگه بکشمش اجازه رفتن تو انیمه ها بهم داده میشه😠. یوکی:خب دروغ گفتم😛. میکا شمشیرش رو سمت یوکی میگیره و شمشیرش رو میزنه تو قلب یوکی: آماتروسو😠. یوکی میوفته رو زمین.
میکا تازه به خودش میاد و یوکی تو بغلش میگیره :نه من چیکار کردم... یوکی بیدار شو یوکی داری شوخی میکنی نه؟🙂 میدونستی خیلی شوخی بیمزه ایه😅 یوکی بیدار شو لطفاً خواهش میکنم یوکی بیدارش شو تو عزیز ترین کسمی تو نباید بمیرییییی😭. یوکی:که من عزیز ترین کستم ها🤣. میکا یوکی رو ول میکنه و یوکی با مغز میخوره زمین(🤣):تو زنده ای پس مرض داری نمیگی گفتم بدبخت شدم فردا میگیرنم به جرم قتل ولی تو چجور نمردی اصلا مگه میشه من شمشیر رو کردم تو قلبت. یوکی: ببخشید یادم رفت بهت بگم هیچوقت نمیتونی به راهنمات آسیب بزنی. میکا:میشه بری بمیری هم منو راحت کنی هم خودتو😐. یوکی:نه نمشه😌. یه سال بعد شده و میکا اینقدر قوی شده که حتی میتونه سایتاما رو هم شکست بده. یوکی:خب الان وقتشه که تورو به آرزوت برسونیم😏.
هونتونی گومنه ولی همینجا تمومش میکنم چون مرض دارم😐
ممنون از اینکه داستانم رو خوندید🥰 کامنت هم بزارید اونگای🙏🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ای وایییییییییییی😣😣😣
کات کات کات نباید کات میکردی به خدا یه بار دیگه جای حساس کات کنی خودمو میکشم😐😑😤😒
یه سوال در مورد داستانم::
به نظرت ادامه داستانمو کیوکا و تیمی و کوران و تام و کتی و چویا محبت داشته باشن یا خوناشام و یا ادم معمولی باشن؟
موهبت داشته باشن خیلی باحال میشه🤩
باشه غلط کردم 🙏🏻😂
جو اتک ان تایتان گرفته بودم ایسایاما نامرد همیشه جا حساس تموم میکنه قسمت هارو😒