
سلام بچه ها اینم پارت پنجم فقط ببخشید که کم نوشتم🙏
یک صدای خیلی وحشتناکی از اسمون اومد😱 به اسمون نگاه کردیم یه رد به سرعت برق زد و دوباره اون صدای وحشتناک اومد هوا داشت طوفانی می شد قطره های باران به سرعت به سطح دریا می خرد و انواج دریا را زیاد تر می کرد من و الیس هر چه در توانمون بود پارو زدیم ولی بی فایده بود😰 طوفان هر لحظه وحشی تر می شد 😱😱
من یه حس عجیبی بهم دست داد انگار یه چیز داشت ما رو به خودش می کشید اون.......اون...... یه گرد اب بود من و الیس تا تونستیم پارو زدیم ولی اصلا فایده ایی نداشت ما هر لحظه به گرد اب نزدیک می شدیم تا اینکه 😱😱😱
بعدش نفهمیدم چی شد ( بیهوش شدیم ) وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که الیس پیشم نیست😨😨 الیس الیسسس خواهش می کنم منو تنها نذار😭😭 الیسس کجایی 🥺 تنهای تنها بودم اصلا نمی دونم کجام چه اتفاقی افتاد چطوری اومد اینجا اصلا اینجا کجاست سعی کردم بلند بشم اما خیلی درد داشتم😓
اما تونستم به زور از جام بلند بشم خداروشکر هنوز اون لباسایی که روحه بهم داده رو دارم☺ اما الیس...😭😭😪🥺 دلم خیلی شور می زد ولی باید اول از همه بفهمم که کجام🤨 یه کوچولو به اطرافم نگاه کردم انگار یه جزیره بود اما جزیره یه زره عجیب بود و خیلی بزرگ 😯 کمی راه رفتم تا بتونم یه سر نخی پیدا کنم که این چه جزیره ایه 🤔 همینطور که داشتم راه می رفتم یک نفر رو خیلی دور تر دیدم از جسته اش یه دختر به نظر می رسید که داشت داد می زد (کجایییی 😰)
بیچاره انگار اونم مثل منه برای همین می خواستم برم سمتش اما از نظر احتیاط یه چوب برداشتم که اگر خواست بهم حمله یا هر کار دیگه ایی کنه بزنم تو سرش😂😎 رفتم نزدیک تر حالت تدافعیی گرفتم اماده ی حمله بودم که صورتش رو دیدم ا..ال..الیس بود 😆
از پشت بغلش کردم داد می زد که تو کی هستی ولم کن می دونی دوستهای من کین اونها بهترین مبارز های دنیان هیچ کی نمی تونه که با اونا مقابله کنند اگر ولم نکنی هنین الان صدا شون می کنم😓 الیس نگران نباش منم گ...گلوریاا محکم بغلم کرد گریه کرد 😭❤
از دید الیس 👈 نمی دنم که چرا بی خودی اشکم دراومد ولی حس خوبی بهم می داد (اخه کسی با گریه کردن حس خوبی می گیره؟🤨🤨) دیدم گلوریا داره میگه که چرا گریه می کنی محکم زدم تو دلش گفتم : خنگ خدا چقدر گفتم که جلیغه ی نجات تنت کن ممکنه یه اتفاق بدی بیفته😡😡
جنابالی گفتید نخیر هم تو الکی نگرانی حالا بفرماید اینم از بی خودی نگرانی من 😡😒 گلوریا گفت : حالا که اتفاقی نیفتاده ☺ محکم گوشش رو کشیدم و بغلش کردم با بقض گفتم اگه می افتاد چی ؟🥺🥺 دستاش رو دورم حلقه کرد و گفت : حالا که نیفتاده بی خودی دلت شور نزنه از این به بعد دیگه حرف هات رو گوش می دم خوبه ؟🥰 حالا هم اگه میشه بیا این فیلم هندی بازی ها رو تموم کنیم😂 خنده ام گرفت ازش جدا شدم ☺ گلوریا ازم پرسید : منظورت از بهترین مبارز دنیا من و لوسی بودیم؟ 😎😎😎
- ن....نخیر..هم معلومه که نه - اهان اگه منظورت ما نبودیم پس منظورت کی ها بود ؟🤨😏😏 - گلوریا لطفا بس کن باید اول بفهمیم که کجاییم و راه رفتن از این جزیره چیه ؟😌 گلوریا گفت : صبر کن اگه این همون جزیره ایی که لوسی و جولیکا توشن پس باید ......
بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه تا پارت بعد خداحافظ❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
توم هم هیع جا های حساس تموم کن😢
خدایا این داستان عالیه✌️😉
خیلی خوب بود من خیلی داستانت رو تا اینجا دوست داشتم اما یکم کوتاهه
به تست ها منم یه سری بزن
یه داستان نوشتم که در حال بررسیه
سه تا داستان دیگه هم دارم که یکیش خیلی شبیه داستان شماست
بعد از ثبت داستان اولم بقیه رو می سازم
ممنونم
عالی🙂
عالیییی