سلام سلام عزیزان اینم پارت بعدی
از زبان مسیحا :بعد اینکه مسیح دوباره دلمو به دست اورد و بعد بستنی، لباس خریدنو، برج ایفل رفنو اینا منظورمه داشتیم قدم میزدیم سرم رو شونه مسیح بود دستام تو جیبم اونم یه دستش رو کمرم یه دستش تو جیبش یهو گوشیم زنگ خورد :زیرینگ زیرینگ زیرینگ زیرنگ برداشتم :بله بفرمایین کسی که پشت خطه:خانم بلک
بله خودم هستم
پشت خط :مسیحا بلک؟؟
بله خانم مشکلی پیش اومده
مسیح :کیه چی میگه؟
به حرکت سر بهش گفتم بزار ببینم چی میگه
پشت خطی:خانم بلکمسیحا جانم عزیزم ببین یه اتفاقی افتاده باید بدونید البته چیز مهمی نیست فقط
سر جام وایسادم گفتم :چه اتفاقی افتاده چی شده خانم
گفت :ببینید اممممم خوب
گفتم :خوب چی بهم بگو (داد زد)
گفت :خواهرتون مریلا به همراه دوستشون بروس
حرفشو قطع کردم و سرش داد زدم :خواهرم چی شده یعنی حالم ازت بهم میخوره از تو و از اونایی که 10ساعت تول میکشه یه خبریو بگن
گفت :عذر میخ ام خواهرتون و دوستش بروس در یه تصادف به شدت زخمی شدن با پدرتون و مادرتون تماس گرفتیم اما کسی بر نداشت
دیگه صدای تیچ کسو نمیشنیدم گریم گرفته بود پاهامم سست شده بود گوشیم از دستم افتاد وقتی به حال خودم اچمدم دیدم تو. بغل مسیح هستمو یه پاچ رو صورتم ریخته (تو یه بوتیک)
مسیح :عزیزم مسیحا حالت خوبه اون زنیکه نکبت چی گفت اینقدر به همت ریخت اخه
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
بقیشو میخوام 🥰😍😍😍😍😍