چند روز تا شروع شدن راهنمایی نبود و یه فرد جدید خوشتیب با کلاس پولدار مدرن امد روز اول مدرسع با همه اشنا شدم اون فرد که میگم نبود الان ولی نیم ساعت تاخیری داشت فکر نکنید امارشو دارم راوی گرامی گفتع 😂😂 خب گریم گرفت الیا دوست صمیمی من باهم تو یه کلاس البته اینم بگم من به الیا گفتم بیاد این مدرسع این کلاس شرمندع پیاز داغشو زیاد کردم اره دیگع وسط اول زنگ کلاس پسر جذاب اومده وای چشماشششششش بوی عطرش دیوانه میکنع ادم رو چون الیا دوست پسر داشت مجبور شد بره پیشش خودش هم گفت اگر مشکلی هست اون بیاد که گفتم نه پسره خودشو معرفی کرد بعله ادرین اگرست راوی:همونه بچه ه که پدرش منو دیوانه کرد صد دفع به گابریل میگم بابا مگه قدرت نمیخوای بیا پاریس هم تو به قدرتت میرسی هم من به داستانم حالا اگر فهمید خب خب مرینت:پسره چون جا نداشت یه دختر پرو که سال قبل هم بود گفت بیا کنارم و اونم کسی نبود جز لیلا ولی من گفتم نه بیا اینجا ما ۴نفر میشیم دوست میشیم اونم قبول کرد تا زنگ سوم همهش داشتم نگاهش میکردم اونم هی بهم میگفت حواست کجاست وای عاشق گفتن حواست کجاست شدم زنگ اخر یه ابر شروع به نام سنگ دل بود که
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود
تو خود درگیری 😐؟
فان توری نوشتم
آهات
ولی بعضی وقتا همینا باعث جذب مخاطب میشه