
سلام به همتون امیدوارم خوشتون بیاد🤗🤗 ممنون میشم دستت بزاری و اون قلب سفیدو قرمز کنی و کامت بزارید💖
سلام حتما ((متن بالا رو بخونید👆)) بریم سراغ داستان😘😘 راستی یک چیزی مارلی از کالیفرنیا به پاریس اومده ....اززبان مرینت: مرینا چرا ناراحتی🤨😟😕که دیدم مارینا هیچی نمیگه و آروم آروم گریه میکرد😓😓 که مامانم صدام کرد و گفت: مرینت بیا اینجا دخترم ماکارون ببر بخورید 😊😊 اما وقتی که رفتم تو آشبزخونه مامانم گفت: یادته که مارینا پدرش رو از دست داده😞😞گفتم :آره میدونم😟😔😔که مامانم ادامه داد اون مادرش رو هم در اثر سقوط هواپیما از دست داده(دوستان مامان مارینا یک مدله واسه همین واسه مدل بودش از کشوری به کشور دیگه از طریق هواپیما میرفت که تو یکی از این هواپیما ها سقوط کرد😔)اززبان مرینت:چی مادرش😞😮😥😢 و مادرم ادامه داد: اون اومده تا دنبال خواهر گمشدش بگرده و با ما زندگی کنن😞😞😊پس هواشو داشته باش و خوشحال نگهش دار و کمکش کن تا خواهرش رو پیدا کنه😊😊باشه دختر خوبم اززبان مرینت:چشم مامان 😊☺ اما نمیدونستم مارینا خواهر داره و بعد یه بشقاب ماکارون گرفتم از مامانم و رفتم پیش مارینا دیدم با دیدن ماکارون ها اشک هاشو پاک کرد و شروع کردیم به خوردن 😊😊بعد به مارینا گفتم من یه دوست خیلی عالی به اسم آلیا دارم برو وسایلت رو بزار تو اتاق من تا باهم بریم خونه آلیا اون دوتا خواهر بامزه هم داره😘😘😘و بعد مارینا خوشحال شد و بعد باهم به اتاقم رفتیم...
و من یاد عکس های آدرین افتادم😱😱زود رفتم جمعشون کردم و با مارینا به اتاقم رفتیم که من واسه اینکه مارینا خوشحال بشه گفتم یکم رژ بزنیم😚😚😚گفت حتما مرینت من رژ خیلی دوست دارم مخصوصا رژ زرد😘😘گفتم خب من یه رژ زرد دارم میخوایش بدم مال تو😊گفت ممنون ممنون ممنون☺☺😚😚و بعد من شیطونیم گل کرد و یکم رژ کشیدم دور چشاش خیلی قیافش باحال شد و بعد زدیم زیر خنده و اونم به من مالید🤣🤣🤣🤣و صورتمون رو شستیم و رفتیم از تو جیبم یه تیکی گفتم تا اینجا عملیات خوشحالی عالی پیش رفت تیکی😎گفت آره مرینت😊 بعد با مارینا به سمت خونه آلیا راه افتادیم من در زدم و آلیا درو باز کرد و من مارینا رو بهش معرفی کردم و ما اون شب کلی خندیدیم و خوش گذروندیم😍😍😍بعد من با مارینا به خونه رفتیم مارینا انقدر خسته بود که خوابش برد انقدر ناز خواب بود که روش پتو رو انداختم 🤩🤩و به مامانم گفتم منم میخوابم و رفتم تو اتاقم پیش مارینا اما به جاش تبدیل شدم و رفتم سر قرار با کت نوار😉😉😉
بعد گفتم تیکی خال ها روشن و رفتم❤(دوستان ازالان به بعد لیدی باگ❤این هست و کت نوار🖤این)❤سلام کت نوار🖤سلام بانوی من و بعد یه گل به بانوم دادم رنگش قرمز بود❤مگه نگفتم به من گل ندی🙄🖤حالا بگیر دیگه بانوی من❤باشه 😊🖤چشمم به یه گل قرمز دیگه خورد آخه تو برج ایفل بودیم😘😘رفتم سمت گله❤دیدم کت نوار رفت و با یه گل قرمز دیگه اومد و گفت خب بانوی من این گل هم مال من و بعد بازو هاش رو بوس کرد بعد باهم زدیم زیر خنده 🤣🤣❤ممنون کت نوار خیلی خوش گذشت مواظب بازو هات باش بای بای پیشی😚🖤بای بای بانوی من تا لیدی باگ رفت پلگ پنجه ها داخل وایییییی پلگ لیدی باگ گفت به من پیشییییییی😍😍😍پلگ حالا نپوکی از خوشحالی بریم خونه که من با کمبرم قرار دادم و 🖤آره پلگ پلگ کلوزات
اززبان مرینت:رفتم خونه گفتم تیکی خال ها خاموش و به تیکی ماکارون دادم دیدم مارینا هنوز خوابه😴😴گفتم تیکی نگا چه ناز خوابیده 😍😍کاشکی زود خواهرش رو پیدا کنه و باهم سه تایی کیف کنیم 😔😔دیدم تیکی جواب نمیده چتد بار آروم گفتم تیکی تیکی که مارینا بیدار نشه آخر برگشتم دیدم تیکی هم خوابیده بیچاره خیلی اذیت میشه😍😍😘بوسش کردم و خوابیدم..... اززبان آدرین:رفتم خونه گفتم پلگ بنظرت لیدی باگ عاشقم میشه کاشکی میشد هویت همو بدونیم😔😔یا حداقل بدونم کیو دوست داره که دیدم پلگ اصلا جواب نداد برگشتم دیدم شکم متحرک خوابه پس دو ساعت داشتم با دیوار درد و دل میکردم😕😕😶که منم خوابیدم .... فردا صبح اززبان مارینا:هوراا من میتونم از این به بعد با مرینت به مدرسه برم اما حیف امروز تعطیله رفتم پایین سلام دادم نشستم صبحانه خوردم ساعت ۲ ظهر بود که مرینت هم از اتاق اومد گفتم ساعت خواب دختر عمه جونی🙄🙄😍😍😘مرینت یه نگا به ساعت کرد و گفت وایییییییییییییییییییییییییییی مدرسههععهههههههه گفتم خنگول جان مدرسه تعطیله ها گفت ببخشید😅😅😁😁
اززبان مرینت:نشستیم ناهار خوردیم😋😋بعد به مارینا گفتم بریم کاراگاه بازی گفت چه جوری🤨🤨گفتم بریم دور بزنیم و یواشکی اگه کسی کمک نیاز داشت کمکش کنیم😊😊گفتم چه عالی بزن بریم😚😚بعد با مرینت آماده شدیم و رفتیم دیدیم آلیا داره میاد اینجا باهم گفتیم آلیاااااا گفت سلام دخترا اومدم هوا عوض کنم میاید بریم گفتیم حتما☺☺و راه افتادیم......
یهو دیدیم از اون ور آدرین و نینو دارن حرف میزنن و آخر هم زدن قدش🤛🤜ماهم رفتیم سمتشون من مارینا رو معرفی کردم اونا گفتن اومدن هوا خوری و دیدیم زیرکی مخندن🤭🤭ماهم پرسیدیم به چی میخندین و واسه چی زدین قدش که اونا گفتم خب 😶😶ما گفتیم زود بگید که نینو گفت ما تصمیم داریم یواشکی به دیگران کمک کنیم منم گفتم منو مارینا هم همین کار رو میخواستیم بخنیم نه یعنی بقنیم یعنی بکنیم😅وبعد آلیا هم گفت منم موافقم و همه باهم زدیم قدش و راه افتادیم تو راه پرنده ای را دیدیم که 🕊🕊پاش تو علف های حرز گیر کرده و آروم رفتیم آزادش کردیم و به را همون ادامه دادیم که دیدیم یه بچه نشسته و گریه میکنه و میگه مامانم رو میخوام😭😭ماهم بدون اینکه بفهمه رفتیم و به پلیس ماجرا را گفتیم اونم مادرش رو پیدا کرد😊😊بعد یکم تو پارک نشستیم و بعد رفتیم خونه هامون....
فردا اززبان مرینت:با مارینا صبحانه خوردیم و چون مارینا منو بیدار کرد زود رسیدیم و بعد منو مارینا به کلاس رفتیم که خانم بوستیه اومد و گفت مارینا جان بلند شو و خودت را معرفی کن😊😊😊بعد مارینا بلند شد و گفت سلام من مارینا هستم و تازه به پارس اومدم و دختر عمه ی مرینت هستم 😊😊بعد نشست و همه گفتن خوش اومدی مارینا و خانم درس را شروع کرد....📖📖
زنگ تفریح خورد🔔🔔و با بچه ها به حیاط رفتیم مارینا مارلی را اون ور حیاط دید و گفت اون کیه (مارینا تو دلش چقدر آشناس نکنه اون خواهرمه چون عکسش رو دیده بودم)اززبان مرینت:مارلی را صدا کردم که اومد پیش ما و گفت سلام مارینا و بچه ها که رو به مارینا کرد و گفت سلام من مارلی هستم که یهو .. مارینا پرید تو بغل مارلی و شروع کرد به گریه کردن😭😭خواهر قشنگم تویی واقعا خودتی باورم نمیشه خواهر جونم همه ی ما اینجوری😧😧😧😧😧😧😧😧 که مارلی گفت چی تو تو خواهر منی ولی چه طور من هیچ کسی رو ندارم😮😮که اونم مارینا رو بغل کرد و بعد ما همه گفتیم خب شرو ع کن داستان چیه مارینا با خوشحالی تمام گفت داستان از اونجایی شروع میشه که......
خب دوستان اینم از این پارت امید وارم خوشتون بیا😘
کامنت و لایک فراموش نشه😊💖💕🍓🍒🍭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی 😍😍😍😍
مثل همیشه
عالی
فوق العاده♡♡♡♡
خیلی ممنونم💖
عالی بود
ممنون