9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Farnoosha انتشار: 3 سال پیش 1,270 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عزیزای دلم💖 ناظر عزیز این پارت هیچی نداره لطفا منتشر کنید💖
خب خب سلام😄💖 راستش خواستم چیز کوچیکی رو اول بهتون بگم. بعدش داستان رو شروع میکنیم لطفا بخونید🙂 بچه ها خیلی هاتون از قضیه پسرعموم خبر دارین. متاسفانه اتفاقایی افتاده که ما نمیتونیم با هم باشیم. و خب اینکه خیلی از اجی هام از دستش ناراحت شدن! لطفا به بزرگی خودتون ببخشیدش و من از طرف پسرعموم از همهی شماها عذر خواهی میکنم... خیلی دوستون دارم😚😍
لطفا اجی نیایش خوشکل منو دنبال کنید داره یه داستان میراکلسی خیلی خفن مینویسه. دنبال کننده زیاد داره اما متاسفانه داستان قشنگش حمایت نمیشه💔 لطفا حمایتش کنین پشیمون نمیشید💖💖💖💖💖
ساجدهی عزیزم رو لطفا حمایت کنین خیلی خوفه از همه نظر بینقصه💖 بعدی هم که ببینید میریم سراغ داستان😄
ایشون اجی قشنگم هستن که متاسفانه حمایت نمیشن خیییییلی مهربونه و دوسش دارم اگر دنبالش کنین پشیمون نمیشید💖 ببخشید که ۴ اسلاید به چیزایی دیگه رفت اما بعدی داستانه😄😄😄😄😄😄
__ادرین__نمیتونستم ازش چشم بردارم.. هیچ ارایشی نداشت... زیبایی خالص... باور نکردنی بود... مطمئن بودم قیافم خیلی بد شده بود... خودمو جمعوجور کردم و با برادرش که دمدر ایستاده بود دست دادم و گفتم:سلام. مارک:خوشاومدید بفرمایید داخل... __مرینت__ ادرین خیلی خوشتیپ شده بود. اگر بخوام حساب کنم چیزی جزء خوشتیپ بودن ازش ندیدم. همیشه بوی عطر تلخی میده که خیلی خوشایند و خب کمی ازاردهندست چون وقتی یادم میوفته چقدر آدم بداخلاقی هست همهی اون خوشی ها از بین میره... سلام کوچیکی زمزمه کرد و وقتی وارد شد با مارک دست داد و پشتش خواهرش اومد که اگر اشتباه نکنم اسمش آدریانا بود... منم با آدریانا دست دادن و خوشآمد گفتم و اونا هم دیگه وارد شدن... __مارک__ آنا میشه ۴ تا قهوه برامون بیاری؟ مرینت: نه آنا لطفا ۳لیوان بیار من میل ندارم. آنا خدمتکار عمارت ما هست خیلی خانم مهربونی هست و از وقتی ۱۰ سالم بود برای ما کار میکرد... نگاه های سنگین آدرین رو حس میکردم برای همین موضوع رو عوض کردم و گفتم: عام؟ خب آقای اگرست شما و خواهرتون توی شرکت هم کار میکنید؟
__ادرین__ خب نه ما توی شرکت پدر کار نمیکنیم ولی مدلینگ برند اگرست هستم. مرینت:اهان.. اومدم چیز دیگهای بگم که آنا قهوه ها رو اورد.. من بلند شدم و به سمت آنا رفتم و گفتم: ممنونم آنا جون خودم میبرمشون میتونی بری استراحت کنی. آنا: ممنون خانم. _خسته نباشی. با سینی قهوه به سمت مارک و ادرین و ادریانا برگشتم و سینی رو به متشون بردم. اول به ادریانا دادم و اونم قهوه رو برداشت و تشکر کوچیکی کرد. خواستم بعدش برای ادرین ببرم اما نگاهی که ببهم میکرد باعث میشد خودمو ازش دور کنم... پس سینی قهوه رو به سمت مارک بردم و گفتم:بفرمایید داداش.. مارک تشکر کرد ولی از نگاهش معلوم بود که چرا اول برای ادرین نبردم. بعدش نفس عمیقی کشیدم و برای ادرین بردم. ادرین اومد سینی رو برداره که یهو نمیدونم حواسش کجا بود که وقتی قهوه رو برداشت کاملا ریخت روی لباسش.. سخت میشد به اون صحنه نخندی.. مطئن بودم سوخته بود چون قهوه خیلی داغ بود.. صورت خودم رو نگران نشون دادم و گفتم: اقای اگرست حالتون خوبه اممم. ادریانا: داداش چچچچیییی شد!؟ مارک:امم فکر کنم باید لباستون رو تمیز کنید
مرینت جان میشه ادرین رو راهنمایی کنی؟ مرنت:عام؟...البته بفرمایید طبقهی بالا میتونید لباستون رو بشورید. ادرین که مشخص بود خیلی عصبانیه نگاه معناداری به من انداخت و منم دستام رو به نشانهی اینکه تقصیر خودت بود بالا بردم. اروم گفتم از این طرف. ادرین جلوتر از من رفت و منم پشتسرش. وقتی رفتیم طبقهی بالا به سمت روشویی کنار اتاقم اشاره کردم و گفتم:خب اینجا مایع هست و میتونید کتتون رو بشورید. ادرین:یعنی تو واسم نمیشوری؟ (باخنده) مرینت:سرش داد زدم مگه من ... چیزتم...عام...نوکرتم اره خواستم اینو بگم...؟ یهو دیدم پقی زد زیر خنده و گفت: خواستی بگی مگه من زنتم؟ _نهخیرم اینو نخواستم بگم. _باشهباشه باورم شد. نگاه مکسمرگما نزن به من. _نفسعمیقی کشیدم و گفتم میخوای کتت رو بهم بدی بزارم توی دستگاه تا خشک بشه؟؟؟ _کتم رو بهش دادم و چند لحظه نگاهش کردم. زیبایی توی تمام وجودش موج میزد اما اخلاقش......هعی. خواستم برم پایین که دستمو گرفت یهو خشکم زد و برگشتم نگاهش کردم که با نگاهی که مشخص بود هول شده شده دستشو از دستام جدا کرد و گفت: اممم..خواستم بپرسم که...فیلیکس میدونه که شما اومدید اینجا؟ _نه چطور مگه؟ _خب اون قطعا از من ناراحته. کاش اونم با خودتون میاوردید. _رفتم نزدیکش و گفتم:نگران نباش. من کاری میکنم که ناراحت نباشه. اون آدمی نیست که کینه به دل بگیره
مرینت:نفسعمیقی کشیدم و گفتم:خیلیخب..بیا بریم پایین. _بریم. مرینت:وقتی رفتیم پایین ادرین اومد بشینه روی صندلی که گوشیش زنگ خورد. ادرین: الو؟ بفرمایید؟ ....... چی! یعنی!؟ مننننن!؟ ........ نهنه من خودم،؟،،، ........ خیلیخب خیلیخب! اومدم اومدم...... ادریانا:داداش؟مشکلی پیش اومده؟ ادرین:گوشیم رو توی جیبم گذاشتم و گفتم:نه نه مشکلی نیست فقط بیا بریم تو رو برسونم خونه و خودمم اون کاری که واسم پیش اومده رو انجام بدم *بانگرانی* ادریانا:اممم خیلیخب. کیفم رو برداشتم و همراه داداشم به سمت در رفتیم که یهو ادرین برگشت و گفت: ببخشید اقای استیون، مرینت معذرت میخوام ما یه کار خیلی مهم برامون پیش اومده که حتما باید بریم. مارک:خیلیخب خیلی خوش آمدید. _ممنونم. مرینت:یک لحظه دلم یجوری شد و رفتم کنار ادرین و پاهام را بالا بردم تا همقدش بشم و در گوشش گفتم: اتفاقی برای فیلیکس افتاده؟ ادرین:نه نگران نباش چیز خاصی نیست و خب مربوط به فیلیکس هم نیست. _باشه خدافظ. _میبینمت. 《مارک》 خیلی واسم عجیب بود. این پسره خیلی تغییر کرده بود تا جایی که یادم میاد خیلی اروم و مهربون بود ولی الان تغییر کرده. نمیدونم اگر مرینت بفهمه این همون پسری هست که یادش نمیاد چه ریاکشنی داره ولی فکر کنم بهتره که بدونه...هعی...توی افکارم غرق شده بودم که مرینت دستش رو جلوی چشمام تکون داد که به خودم اومدم
داداشی کجایی؟ _هیچیهیچی.....فقط یه چیزی خواستم بهت بگم. _چی؟ خب ببین... نمیدونم چجوری بگم... بیا بریم توی اتاق مامان اونجا یه چند تا چیزی هست که باید ببینی. _باشه. وقتی وارد اتاق شدیم مارک خیلی استرس داشت کاملا مشخص بود... ازش پرسیدم:داداشی حالت خوبه؟ _اره اره..خوبم *بانگرانی* ببین مری... نمیدونم چجوری باید بهت بگم.. بشین روی صندلی. _باشه. _خب یادت هست میگفتیم بهت یه مدتی توی کودکیت افسردگی گرفته بودی؟ _اره یادمه. _خب دلیل اون افسردگیت رو یادت میاد؟ _نه زیاد خب تنها چیزی که یادمه اینه که یه ادم خیلی مهم که واسم خیلی ارزش داشت رو از دست دادم اما نمیدونم اون کیه و هروقت از پدر میپرسیدم میگفت مهم نیست اون دیگه رفته و خب من بیخیال شدم... _ببین خواهری شرایط فرق کرده تو دیگه باید بفهمی که جریان چی بوده... _خب این یعنی چی؟داری منو میترسونی. مارک:نفسعمیقی کشیدم و رفتم سمت کشوی کنار تخت مامان اینا و یه باکس قهوهای رنگ در اوردم و دادم به مرینت و گفتم:اینو باز کن.. متوجه میشی.. مرینت:عااااام..باشه..وقتی بازش کردم اولین چیزی که به چشمم خورد یک عکس بود که بچگی خودم بود با یکی دیگه که... (عکسی که مرینت دیده این عکس هست)
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
80 لایک
دوستای خوشکلمممممم
پارت بعد تو صف بررسیه😁😁😁😁😁😁
اجی من برسیش کردم و تاییدش کردم😊
ممنونم عزیزدلم
😘
هعی دلم برای تستچی قدیم تنگ شده دلم برای اجی هامم تنگ شده تمام اجی هام اکشون پر**یده هیچ وقت فکر نمیکردم وقتی بیام تو تستچی هم حوصلم سربره هم دلم برای اجی هام تنگ بشه خوبه که هنوز تو هستی اجی فرنوشا
دقیقا منم همینطور اجی جونم😔😔😔 ۸ماه پیش ک من اومدم اصلا اینجوری نبود😔😔 راستی پارت بعدی توی صف بررسیه
من همینطور این اکانت دومم هستش
هعی ممنون
عجب هعی یادش بخیر
اجی جونم بعدی رو نمیدی خواهش میکنم بده دیگه حتما خیلی کار داری که حتی وقت نداری جواب کامنت هارو هم بدی
آجی چرا پارت بعد رو نمیزاری 😭
اجی تو الان 1 ماهه داستانت رو شروع کردی 😐
من 3 هفته 😶
پارت 16 داستان من تو بررسی هست پارت 17 داستان تو هنوز نیومده 😐😐🌟🌟
اجی پیرررررر شدیم بزارررر دیگهههههه😢😢😫😫😫
سلام آجی خوبی کی پارت بعدی رو میزاری ؟
راستی من ستارم گوشی قبلیم خراب شد اکانت مو نتونستم برگردونم این اکانت جدیدمه 🙃
سیلام فرررررنوش🙂😂🍓
به به نگین خانوووم چ عجب یادی از ما کلدی😐✋🏼🧡 پارسال دوست امسال اشنا😂😂
گفتم بیام سری بع عاجی کوچیکم بزنم😂🍓
خبی نپصم؟🧡
اوهوم خبم🙂تو خبی خلبم🍓
ب خبی خدت نپص•~• چ خبر؟🧡
سلامتی این هفتع خعلی خستع شدم☹️🍓
چرا نپص محن؟🧡
همع کارای مدرسع افتادع بع من بخ بخ☹️باید ماکت درست کنم، پنجشنبع و جمعه باید برم مدرسع رو تزئین کنم، امتحان های بچع ها رو خانم دادع بهم تصحیح کنم، باید نمرع ها رو وارد دفتر کلاسی کنم،شنبع مسابقه هندبال و بسکتبال دارم، امتحان مطالعات دارم، باید برنامع اجرا کنم، وووووو...... 😟💔
حیح خاک ت سرشون•-•
حیمترررر
اووووم خاک عاااااالم😂تو سرشووووووون:/
اجی جونم چرا بعدی رو نمیدی خواهش میکنم بده
سلام آجی یلدا خواستم بگم میتونی بگی مدیر سایت چه تست هایی رو ممنوع کرده که بدونم🙂
و دیگر داستان به صورت عکس نوشته و خیاتن برعکس کن و دیگر عکس با پوشش نا مناسب و توهین و چیزهای غیر اخلاقی ممنوع است
و همینطور مافیا
البته تست های رمانتیک هم ممنوع کرده باید رمانتیکیش کم باشه
آره درسته
اجی چرا پارت بعدددد نمیادددددد😐😫
کم کم باید برم خانه سالمندان😑😂
پارت 15 داستان منم منتشر نمیشههههه خدااااا
اجی چرا دیگه داستانم رو نمیخونی 😢
آجی پارت بعد رو نمیزاری پیر شدم والا 😂