~بسه دیگه به اندازه کافی زدیش بزار بره.
=از جلوی چشمام گ*م*ش*و.
لنگ لنگان به سمت اتاق رفتم ، از دماغم خون چکه می کرد و روی سرامیک های راهروی تاریک می ریخت.
کنار تخت فرود اومدم و دست کبودم رو روی چشمام گذاشتم.
نه من گریه نمی کنم مطمئنم همه ی اینا یه روز تموم میشه.
می دونم که منم یه فرشته ی نجات دارم.
صدای تیک تاک ساعت خیلی روی اعصاب بود.
تازه فهمیدم که از وقت خوردن داروهام گذشته.
روی تخت دراز کشیدم و از زیر بالشت قوطی قرص رو بیرون کشیدم و یه دونه ازش در اوردم و بدون آب قورت دادم.
چشم سمت چپم به زور باز می شد.
#می دونم تو اینجایی باهام حرف بزن من خیلی تنهام.
_نه تو تنها نیستی...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
عالییییییی
عالییییی بود😃♥️
خیلی خوب بود مامانی😍
عالیییییییبودممنییییی😊💖
06:47😐🦦
مرسی 💖💖
من منتشرش کردم قشنگ بود فالویی بفالو
مرسی عزیزم💖
فالویی
خواهش میکنم
عالییی عاجی🐰
مرسی عزیزم😘💖
عالییییییی بوددددددد
تو هم پارت بعدی داستانت رو بزار 😂💖
خیلی خومشله😍😍🥺
مرسی عزیزم😊💖