
سلام من اومدم با پارت ۱۲از داستان میراکلس البته به زبان خودم و باید بگم که من سرم شلوغه و این پارت هم کمه ببخشید
از زبان مرینت: گفتیم بگید دیگه ای بابا الیا و نینو گفتن باشه باشه بعد گفتن ما میخواییم باهم ا.ز.د.و.ا.ج. کنیم و تاریخش هم ۱ ماه دیگه هست ما گفتیم وایی این عالیه خیلی بهتون تبریک میگیم گفتن ممنون ولی به جز شما و خانوادمون کسی دیگه نمیدونه ولی به زودی به بقیه هم میگیم فعلا شما به کسی نگید ما گفتیم باشه حتما دیگه دیر وقت شده بود من گفتم بهتره که بریم مریک و ماریسا گفتند اره شب شده دیگه باید بریم الیا گفت صبر کنید راستی فردا مسابقه
بازی های رایانه ای مدرسه هست و شما ها باید شرکت کنید تا بتونید برای مسابقات اصلی انتخاب شید البته به جز ماریسا که اگه شرکت کنه اول میشه اونم از آخر بعد همه زدیم زیر خنده و گفتیم باشه و رفتیم . فردا صبح از زبان مرینت:
چشامو باز کردم دیدم صبح به تیکی سلام دادم و اونهم همینطور بهش یک ماکارون دادم و به همراه مریک و ماریسا رفتم مدرسه و آقای داماکلیس گفت بچه ها امروز درس ندارید فقط مسابقات رایانه ای هست و باید از این طرف بیایید ما هم رفتیم که دیدم ادرین اومد و گفت سلام بانوی من منم گفتم سلام پیشی جون گفت چی شده منم قضیه رو توضیح دادم و باهم رفتیم تو حیاط که محل برگزاری مسابقه بود
مسابقه شروع شد در دور اول من با الکس و نینو با رزیتا (یک دانش آموز از یک کلاس دیگه ) الیا با ایوان ادرین با ماریسا مریک با کیم و ... دوره اول تموم شد و نفرات برنده : رزیتا،ادرین، خودم ،مریک و ... دوره دوم هم تموم شد و ۴ نفر به مرحله آخر رسیدند که :
منو و ادرین و مریک و مکس بعد قرعه کشی شد مکس با من مریک با ادرین مریک ادرین و برد ولی منو مکس مساوی میشدیم که قرار شد فقط یک دست بشه بین منو مکس که بالاخره مکس برد من ناراحت شدم ولی دیگه مکس و مریک رفتن به مسابقات اصلی که یکهو آقای داماکلیس گفت بچه ها
مسابقه اصلی هفته بعد در کنار برج ایفل برگزار میشه که اگر مدرسه ما ببره ما به آلمان میریم و همه پریدن بالا و گفتن مریک و مکس شما باید حتما ببرید و گفتن تمام تلاشمون رو میکنیم و رفتیم خونه فردا تعطیل بود. بعد ناهار مریک به مکس زنگ زد گفت فردا بیا خونه ما تا باهم تمرین کنیم مکس گفت باشه بعد الیا به ما زنگ زد و گفت بیایید
پارک گفتیم باشه آماده شدیم و رفتیم بعد دیدیم همه بچه های کلاس هستند حتی ادرین بعد الیا و نینو گفتن ما میخواییم یک ماه دیگر باهم ا.ز.د.و.ا.ج. کنیم و بچه گفتن این عالیه بعد به همه کارت عروسی داد و گفت خوشحال میشیم که به عروسی ما بیایید ماهم گفتیم حتما و رفتیم خونه هامون
(یک هفته بعد زمان برگزاری مسابقات بازی های رایانه ای ) صبح از زبان مریک : بیدار شدم و رفتم پایین و رفتیم با مرینت و ماریسا دم مدرسه و سوار اتوبوس شدیم و رفتیم کنار برج ایفل ازمون پذیرایی کردن و گفتن لطفا تمام بازیکنان هر مدرسه بیایین رو سکو من و مکس رفتیم و مسابقات شروع شد بالاخره بعد از ۳ ساعت همه ی مدارس و بردیم و رفتیم فینال تو فینال خوردیم به مدرسه رفیوارد (از خودم در آوردم) فینال ۳ دست بود رفتیم برای فینال ...
ببخشید میدونم دوستان که این پارت خیلی کم بود ولی باید منو ببخشید چون خیلی سرم شلوغه ببخشید ولی سعی میکنم که تو روز های تعطیل زیاد تر بنویسم ببخشید باز و خدانگهدار تمام دوستان
لطفا نظر فراموش نشه بای 👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ولی داستانت را یکم هیجانش رو ببر بالا
خوب بود ولی بیشتر بنویس
داستان منو هم بخونید