ملکه قلبم ۷

از زبان مرینت:گفتم واقعا عالیه که یهو پریدم بالا که یه پرتال باز شد و افتادم توصک نفهمیدم بله من قدرت پرتاب درست کردن هم دارم از زبان آدرین:دیدم مرینت غیب شد واقعا گیج شده بودم که یهو مرینت و لونا باهم ظاهر شدند از زبان آدرین:چی شد ؟لونا تو اینجا چیکار می‌کنی؟ (خب بچه ها به چیزی و توضیح بدم این که لونا همین طور که دزپارت ۵و۶ گفتم دوست صمیمی مرینت و آدرین هست) از زبان لونا :خب چطور بگم فلش بک { وقتی مرینت غیب شد متوجه شد که قدرت تلپرت کردن داره اونم با این قدرت رفت دنبال لونا که ازش بپرسم چطور این قدرت و پیدا کرده که لونا میگه آدرین هم باید باشه وباهم به اتاق مرینت میروند}پایان فلش بک

آدرین:آهان اوکی یعنی الان مرینت الان دوتا قدرت داره از زبان مرینت و لونا:بلهههه برای بار ۵ ام هست داری می‌پرسی از زبان آدرین:آخه این نامردی هست که من یک قدرت داشته باشم اما مرینت ۲ تا اصلا چرااااااا از زبان لونا:خب من گفتم که دیان وآراشید قدرت هوایی دارند اما این ها قدرت های پدرشون بوده اما مادرشوهر هم قدرت تلپرت کردن داشت از زبان آدرین :,من نمیخواهم منم دوتا قدرت میخوام

که یک دفعه نوری دور همه شوند و گرفت و صدایی گفت:کاری نکنید که دوباره قدرت شما راهم بعد از سه نسل که بهتون رسیده را بگیرم و دیگه پس ندم که لونا فورا تعظیم کردن لطفاً پادشاه من این کار را نکنید و پادشاه گفت:فقط به خاطر تو لونا اون هم فقط به خاطر این که دخترمی ورفت که مرینت و آدرین باهم گفتند:چییییی پدرت ؟؟!!

خب بله همون طور که میدونید من ملکه پری ها هستم و خوب پدرم هم پادشاه سرزمین اصلی هست من فقط ملکه آن پری هوایی هستم که در این دنیا زندگی می کنند و این هم بگم پدرم قدرت مند ترین پری هست و کسی هست که قدرت دیان و آراشید را به خاطر نادانی آن ها ازشون گرفت که مرینت و آدرین باهم گفتند:آها پس شانس اوریدم

که یک دفعه خدمت کارم ژاکلین آمد و گفت :پرنسس پدرو مادرتون لاهانون کار داره منم تصمیم گرفتم سوپرایزشون کنم پس لونا را فورا با تلپورت فرستادم به قصرش و خودم وادرین وتلپورت کردم اون یانیک ه پدرو مادرتون بودند و ادای احترام کردیم که مادرم گفت:مرینت و توچیکار کردی ؟گفتم خوب معلومه دیگه تلپورت گفت وایسا تو قدرت افسانه ای و داری گفتم من تازه قدرت کنترل آب هم دارم و شاهزاده آدرین هم قدرت آتش یا همون خورشید و داره که

پدر ومادرمون گفتند که این فوق‌العاده هست و پس از چند ساعت درباره حرف زدند درباره ی قدرت هامون چسب خوردن و گردش رفتند منم رفتم خوابیدم فردا صبح : از زبان مرینت:با صدا ی گنجشکان بیدار شدم و لباسم را پوشیدم (عکس لباس مرینت), و دست و صورتم را شستم و موهامو را همین طور بافتم و و تاجم و گذاشتم که همان موقع ژاکلین درزد و گفت که بانو ی من مادرتون گفتند که بگویم بیاین پایین داخل سالن غذا خوری منتظرتون هستند از زبان مرینت:باشه ژاکلین میتونی بری ویکی میایم وبعد رفتم پایین و به پدرو مادرم سلام کردم پوست میز نشستم

که بعد از صبحانه مادرم گفت : مرینت عزیزم بیا داخل سالن اصلی باهات کار داریم از زبان مرینت:باشه مادرم رفتم داخل سان که پدر ومادرم گفتند :مرینت تو تاحالا یک بارهم توی مراسم هوایی که همه شاهدخت و شاهزاده ها هستند حضور پیدا نکردی که دیگه این بار بهمون گفتند که حتما باید توی مراسم حضور داشته باشی چون اون ها واسه ی تو میان چون زمان آشنایی تو با بقیه فرارسیدن و اون ها میخوان ملکه ی جدیدی که قراره این کشور و اداره کند را ببینند

و تو هم حتما باید شرکت کنی اما مادر مرینت حرف نزن من و پدرت به هیچ عنوان به فکرت نرسه که فرار کنی که در این صورت شما دیگر ملکه این سرزمین نمی‌شوید گفت مامان که گفت برو توی اتاقت شب باید درجشن حضور داشته باشی همین که گفتم از زبان مرینت:چیزی جز چشم نمی‌تونستم بگم این را گفتم و به اتاقم رفتم

عصری بلند شدم و به حمام رفتم و بعد یک لباس معمولی پوشیدم و موهامو داشتم خشک میکردم که در اتاقم و زدند از زبان مرینت:بفرمایید که دیدم مادرم و یک زن دگه وارد شدند گفتم سلام مادر و سلام شما ؟ مادرم گفت:سلام عزیزم مرینت جان ای

ایشون آرایش کارتون هستند سلام از من سارینا هست که گفتم سلام عزیزم مادرم گفت :لباست را میزارم اینجا بپوش باشه ای گفتم که سارینا گفت:خب مریت جون اگر آماده ای شروع کنم باشه ای گفتم که دست به کار شد اول موهام را طلایی رنگ کرد و گفت فعلا باید موهات رنگ بشه و آنقدر حرف زد که خسته شدم وکیوم حرف هایش فهمیدم توی مهمونی امشب دعوته که بعد از یک مکان ساده به درخواست خودم و درست کردن موهام گفت زود لباس تو بپوش الان مامانت میاد باشه گفتم لباسم وپوشیدم واران از پله داشتم میرفتم پایین که همه ی حواس ها به من جمع شد (لباس مرینت و میکاپ و مدل موهاش)