های گایز اینم پارت سوم این قسمت کوتاه و تقریبا هیجانی این چند روزه اعصابم خیلی خورده چون قسمت های قبلی حداقل یه هفته بود که داشت برسی میشد و این خیلی رو مخ بود🤣 عکس این قسمت عکس شاهزاده اریک ولی بگم که عینک نداره این شبیه ترین عکسی هست که تونستم پیدا کنم کامنت یادتون نره منتظر قسمت بعدی باشید🌹 راستی عنوان این قسمت هست نشانی
رفته بودم به بازار تا خرید کنم ناگهان دیدم زنی که بچه ای در بغل داره میخواد نوزادی دیگر رو خفه کنه ولی موفق نمیشه مردی از راه میرسه و به اون خنجری میده تا راحت تر نوزاد رو بکشه چهره ی زن و اون مرد معلوم نبود زن خنجرو در دست گرفت و مستقیم برو کرد توی قلب نوزاد همون لحظه درد زیادی به سینه ی من وارد شد ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود دستمو گذاشتم روی قلبم ولی دیدم لباسام با خون یکی شده اون زن تا منو دید به سمت من اومد ظاهرا میخواست منم بکشه اما قبل از اینکه این کارو بکنه اون نوزاد کوچک از پشت خنجرو به شکمش فرو کرد
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
سلام لطفا پارت ۴ رو زود تر بذار خیلی قشنگ بود این داستانت
خیلی باحاله ابجی زودتر بنویس😦
داستانه منم تو بررسیه هر چند وقت یه بار سر بزن شاید امده باشه😂😂😂
سلام بعدی رو گذاشتم به زودی میاد چشم حتما نگاه میکنم
سلام دوستان به داستانه منم سر بزنید قول میدم خوشتون بیاد😁
عالی عالی داستانت واقعا عالیه..⚘⚘
خیلی خوشحالم که میخوای فصل ۲ پرونده ی محرمانه رو بخونی داستان پرونده ی محرمانه منتظرشم لطفا زوتر بزارش🙂🙂🙂🙂
سلام خوشحالم که پرونده ی محرمانه انقدر طرفدار داره میاد ولی دیر به دیر چون من دارم دو تا داستان مینوسیم و درس هم دارم مجبورم یکم دیر به دیر بزارم پارت هارو
خیلی خوب بود منتظر بعدی هستم
عالی بود
عالییییییییی بود خیلی منتظر بودمممم 💙💙💙💙💙💙💙💙😘